تکرار، بزرگ‌ترین رنج زنان | اعتماد


چه چیزی جان آدمی را می‌کاهد وقتی تمام ظواهر خوشبختی فراهمند؟ وقتی در خانه امن خودت نشسته‌ای اما چیزی موریانه‌وار روحت را می‌تراشد؟ تکرار روزها و تداوم بی‌پایان شب‌ها آدمی را آرام آرام از لطافت، خلاقیت و تفکر دور می‌کند و چهره بی‌تفاوتی به درون او می‌بخشد که ثمره‌اش افسردگی و زوال است. ریچارد ییتس [Richard Yates] نویسنده رمان «جاده انقلابی» [revolutionary road] با به تصویر کشیدن یک تراژدی تمام‌عیار از زندگی یک زوج امریکایی به ظاهر خوشبخت در دهه پنجاه، از بین همه بیماری‌های درونی در آن دوران، تکرار را بزرگ‌ترین رنج زنان می‌داند.

ریچارد ییتس [Richard Yates] جاده انقلابی» [revolutionary road]

در زمانه‌ای که زن بودن متعارف با انسان بودن نیست همه‌چیز باسمه‌ای و تکراری است. شکلی از خوشبختی، نمایشی دست چندم از سعادت. «جاده انقلابی» کتابی است درباره این وضعیت. وضعیت زن بودن در جامعه‌ای اتفاقا مدرن که فقط قله‌ها را به آدم نشان می‌دهد اما در نهایت تو را در همان چارچوب همیشگی ابدی و ازلی می‌خواهد: در خانه بمان و بچه‌هایت را بزرگ کن. اما «آپریل» به عنوان زنی از بی‌شمار زنانی که دنبال حفر روزنه‌ای از درون غار تاریک زناشویی هستند، نمی‌خواهد تن به تماشای ملال این تکرار بدهد. او دنبال آن است که با ترفندی بتواند دوده‌های روزمرّگی که همه زندگی‌اش را تیره و تار کرده از این غار بزداید. «آپریل» می‌کوشد تا در این تلاش دست «فرانک» همسرش را هم بگیرد و بالا ببرد اما فرانک شوربختانه حلقه‌ای تازه به حلقه‌های این زنجیر اضافه می‌کند تا همه‌چیز در سیاهی مرگ فرو شود. این روایت شاید پیش از هر چیز خواننده را به این یقین می‌رساند که روزمرّگی برای هر کس در هر کجای جهان می‌تواند مثل طاعونی بی‌نشانه همه‌چیز را ویران کند. در میانه این تلاش نافرجام اما حکایت آن شعله روشنی که در جان آپریل می‌درخشد تا مگر اندکی از تاریکی بکاهد جان‌مایه روایت این کتاب است.

اما شاید وجه قابل توجه داستان این باشد که در این روایت هیچکس مقصر نیست. نه زن و نه مرد. در این تراژدی که زندگی مدرن برای شخصیت‌ها رقم زده ما انسان‌ها محکوم به تحمل همدیگریم بی‌آنکه کیفیتی در میانه باشد. این، همان جان‌مایه دردناکی است که خواننده را به متن نزدیک می‌سازد و باعث می‌شود او تجربه‌ای زیسته را درک کند؛ تجربه‌ای که راه علاجش انگار از خون می‌گذرد. از نبودن و رفتن. در این میان باید از کار فرناز حائری مترجم این کتاب نیز یاد کرد که با ترجمه روان و نثری پیراسته توانسته به خوبی ماهیت و جان کلام را به زبان فارسی منتقل کند. او با جملات کوتاه، کوبنده و موجز شمایلی از واقعیت داستان را پیش روی ما گسترده است تا با شخصیت‌های داستان احساس خویشاوندی کنیم؛شخصیت‌هایی که می‌توانند هرکدام از ما باشند و چه چیز ارزشمندتر از اینکه داستان انسان روایت شود؛ انسانی فارغ از مرز و جغرافیا و فرهنگ.

[رمان «جاده‌ی انقلابی» با ترجمه فرناز حائری و توسط انتشارات برج‏‫ منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...