رازهای بزرگی در سینه دارند | هم‌میهن


تاریخِ این سرزمین تا دل‌تان بخواهد جنگ به خود دیده است. انگار همه‌ی آدم‌های دنیا به این یک تکه خاکِ زیبایِ مقدسِ نفرین‌شده، چشم داشته‌اند. نمونه‌اش؟ همین نخست‌وزیرِ دیوانه‌ی اسرائیل که همین یکی، دوماه قبل بود که به آسمانِ وطنِ ما تاخت و در خیالِ خود پروراند که طی یکی، دو هفته، «ایران» را به اشغالِ خود درمی‌آورد. او اما نه می‌دانست «ایران» چیست، نه می‌دانست «ایران»ی کیست.

مرثیه‌ای برای آفاق و ثریا» نوشته‌ی سما بابایی

او هیچ از مردمی خبر نداشت که حاضرند کرورکرورشان جان بدهند تا یک‌وجب از خاک‌شان، نصیبِ هیچ بیگانه‌ای نشود. تاریخِ این سرزمین تا دل‌تان بخواهد، برای حفظِ خاکِ خود جوان‌مُرده به‌خود دیده است و بعد از این هم، خواهد دید. اما مگر فقط نَقل کسانی است که در جنگ جان داده‌اند؟ در جنگ یک نفر می‌میرد و آنان که عزیزش می‌داشتند، زنده‌به‌گور می‌شوند.

کتابِ «مرثیه‌ای برای آفاق و ثریا» نوشته‌ی سما بابایی که توسط نشرِ «برج» منتشر شده، کتابی است درباره‌ی این آدم‌ها، درباره‌ی زنانی که سال‌هاست چون شبحی سرگردان در دنیای پریشانِ خویش، زندگی که نه، تنها شب را به روز می‌رسانند.

«پس این جنگ، کی تمام می‌شود؟». این را شکور از محمود می‌پرسد؛ آن‌وقت که رفیقِ روزهای دورِ حالا از اسارت‌برگشته‌اش را با تنی زخمی و روحی آشفته، این‌چنین بی‌تاب می‌بیند. محمود جوابی نمی‌دهد. جوابی ندارد که بدهد. اصلا کُدام جنگ در کُدام سرزمین آغاز شده که تمام شود؟ یک‌طرف، پیروزِ جنگ است و آن‌دیگری شکست‌ می‌خورد و سرانجام صلح برقرار می‌شود؛ اما این یعنی جنگ برای آن مَرد که فرزندش در آغوش‌اش مُرده، برای آن زن که دخترکانِ چون پنجه‌ی آفتابش را غرقِ خون دیده، برای آن کودکِ خردسالی که چشم‌هایش را میانِ جنازه‌ی تمامِ اعضای خانواده‌اش باز کرده، برای آن نوعروسی که لباسِ سپید را تن نکرده، لباسِ سیاه پوشیده، تمام می‌شود؟

جنگ می‌تواند برای آفاق تمام شود؟ برای زنی حامله که آن مردهای سبیل از بناگوش دررفته‌ی عراقی به حیاطِ خانه‌اش آمدند و جلوی چشمانش، شوهرش را با نفیرِ 6 گلوله کُشتند؟ نمی‌شود. زن حالا سال‌هاست که یک‌شب را بدونِ شنیدنِ صدای 6 گلوله نخوابیده است. سال‌ها گذشته و زن در آیینه به خود نگاه نکرده است. کسی چه می‌داند، دنیا برای زنی که سال‌های‌سال، صورتش را در آیینه ندیده است، چه حُکمی دارد؟ کسی چه می‌داند زندگی در غربتِ دیوارهای اتاقِ تنگِ خانه‌ای سیمانی، دور از آن‌همه نخل چقدر می‌تواند هر روزش، روزِ مرگ باشد؟‌

آفاق، اما فقط شوهرش را از دست نداده است؛ آن‌طور که هزاران‌هزار زن در طولِ آن هشت‌سال، شوهرمُرده شدند. احمد برای او پدر بود و مادر، برادر و خواهری که هیچ‌کدام‌شان را در این دارِ دنیا نداشت. دردِ او اما مگر همین است؟ او رازی بزرگ در سینه دارد. رازی که هیچ‌کس جز خودش نمی‌داند و محمود.

«مرثیه‌ای برای آفاق و ثریا» اما فقط داستانِ آفاق نیست. داستانِ به همان‌ غم‌باریِ «ثریا» نیز هست. او هم رازی در سینه دارد. زنان، همیشه رازهای بزرگی در سینه دارند که با خود به گور می‌برند. خاک را که بشکافی، بیش از استخوان‌های پوسیده و حشراتِ مُرده‌خوار، راز است در پیِ راز که در خود پنهان دارد. این راز، حالا سال‌هاست که تیغ‌های کوچکی است که در گوشه‌گوشه‌ی قلبِ‌ ثریا جاخوش کرده است.

ثریا، سال‌های‌سال است که چشم‌انتظارِ «سهراب» است، همان مردی که قدِ رشیدی داشت و زیبا بود و عاشق و یک‌روز صبح، بی‌آن‌که از او خداحافظی کند، از خانه رفت و سوارِ هواپیمایِ جنگی‌اش شد و دیگر برنگشت. چندسال گذشته است از آن‌روز؟ صد سال؟ هزار سال؟ سهراب زنده است؟ اگر زنده است چرا برنمی‌گردد در این خانه‌ی در آستانه‌ی ویرانی که عوض‌اش نمی‌کنند مگر مَرد مسافر راه‌اش را گم کند؟ اگر مُرده است، پس جنازه‌اش کو؟ همه‌ی مُرده‌ها باید نشانی داشته باشند. جسدی، پلاکی، تکه پیراهنی حتی، چیزی بالاخره.

گیریم که این‌دو (آفاق و ثریا) مُردند پس از سال‌ها. جنگ برای آن بچه‌های به دنیا نیامده‌شان تمام می‌شود؟ همان کودکانی که قرار بود از زهدان‌شان بیرون بیایند و روزی عاشق شوند؟ می‌بینید؟ جنگ برای هزاران‌هزار مُرده، برای هزاران‌هزار کودکِ به‌دنیا نیامده، تا ابد ادامه دارد. «مرثیه‌‌ای برای آفاق و ثریا»، فقط مرثیه‌ی این دو زن نیست. مرثیه‌ی احمد و محمود و رُخشید و آروند هم هست.

برای آن پسرِ جوانی که روحش را در گوشه‌ی سلولِ انفرادی جا گذاشته است. شکنجه شده و اعدام دیده و سال‌ها خونِ‌دل خورده. او را به‌خاطر فعالیتِ سیاسی گرفته‌اند؛ اما هیچ‌کدام از آن بازجوها، پاسدارها و زندان‌بان‌ها نفهمیدند که آرمانِ این پسرِ جوان، فقط یک‌چیز بود؛ عشق. آرمانش، چشمانِ سیاهی بود که یک‌روز گم شدند و دیگر هیچ‌وقت پیدا نشدند. جنگ هیچ‌وقت تمام نمی‌شود...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...
در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بده‌بستان شکل می‌گیرد، و سرمایه‌گذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل می‌شود... تکنیک‌های روانشناسی، برخلاف ادعای آزادی‌بخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالب‌های رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای می‌دهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایه‌دارانه سازگار است ...
صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...