وقتی آدم کنار خیابان از مال دنیا فقط دوچرخه عهدبوقی داشته باشد و آچار پپچ‌گوشتی بساط کند، آن وقت عاشق رویا دختری با لباس سفید اعیانی و دوچرخه کوهستان شود، توقع دارید چه بشود. پس آماده وقایعی دراماتیک باشید با قلم وحید حسینی ایرانی در داستان «ساندویچ آدم لای پراید و هرکولس» که جیب خالی را به رویا پیوند می‌زند و وحشت و خنده را با هم می‌آفریند.

حوالی باغ نادری وحید حسینی ایرانی

«همین هرکولس از صدتا کورسی و کوهستان بهتر است. سی سال است ازش کار می‌کشم؛ از همان بچگی، وقتی هفت‌هشت‌ده سالم بود و قدّم نمی‌رسید روی زین بنشینم. اولش مال بابا بود ولی وقتی می‌فرستادندم خریدِ خانه، می‌گذاشت با چرخ هرکولسش بروم. قدم کوتاه بود؛ یک پام را از توی سه‌گوشی تنه‌ی چرخ رد می‌کردم و زیرمیلی رکاب می‌زدم. بزرگتر که شدم، هرکولس شد مال خود خودم. بابا دیگر پادرد و کمردرد داشت و نمی‌توانست چرخ‌سواری کند. اما چرخ لاکردارش بعد سی سال هنوز هم مثل خر برایم کار می‌کند و هیچ مرگش نزده! خرجین جنس‌هات را می‌اندازی تَرک آن و هر جای شهرْ دلت خواست پا می‌زنی. حیف که زن‌ها از چرخ کوهستان خوش‌شان می‌آید.»

داستان با نثری روان آدم را سوار دوچرخه قدیمی می‌کند و با خرجین رویا رهسپار دیار عشق، باشد که به عنوان یادگاری در گنبد دوار بماند.

«دفعه‌ی اول سر بساط دیدمش. پیاده دسته‌ی دوچرخه‌ی کوهستان سبزش را دودستی چسبیده بود و قوه‌ی نیم‌قلمی می‌خواست، جدّیِ جدّی! برای چراغ‌های عقب و جلو دوچرخه. اما زشت نبود که. مثل پسرها گرمکن ورزشی تنش کرده بود. سرتا پا سفید؛ همچین باکلاسْ کلاهْ‌ایمنیِ سفیدِ چرخ‌سواری هم سرش کرده بود؛ روی روسری‌ای که پشت گردنش گره زده بود. گفتم شما خیلی کاردرستید! خندید؛ آرامکی و مهربان. گفت: «چون باتری می‌خرم؟» گفتم: «از این‌که از فروشگاه ما خرید می‌کنید ممنانیم!» لبش را یک جوری گاز گرفت که دلم پایین ریخت! بعد، دوباره همان‌جور مهربان خندید که حال آدم را خوش می‌کرد. گفتم: «من خیلی شوخم، نه؟ کِرکِر خنده!»

اما دولت عشق مستعجل است و ناگهان راوی چند بار عاشق و مخاطب ساده‌دل را با هم به زمین سخت واقعیت می‌زند، چرا که در این داستان خبری از موفقیت‌های جادویی و فرمول‌های بخت‌گشا نیست و حکایت آن است که آدمیان شکست خورده‌ای که حتی دیپلم هم نگرفته‌اند باید یاد بگیرند چگونه با روزگار کنار بیایند و قرصهایشان را هم سر موقع بخورند.

«گفت: «رکاب بزنیم؟» دوباره که راه افتادیم گفتم: «توی چشم فقط یک غده‌ی چشاییه، توی بینی یک غده‌ی بیناییه، اما غده‌های مزاجی خیلی‌ان!» گفت: «یعنی هر آن ممکنه بی‌هوش شی؟» گفتم: «نگران نباش؛ بعد صبحونه دو تا کاربامازِپین ۲۰۰ خوردم.» گفت: «من هم دارو می‌خورم.» گفتم: «تو هم از هوش می‌ری؟» گفت: «هوشی ندارم که ازش برم!» باحال گفت. گفتم: «تو هم مثل من کِرکِر خنده‌ای ها!» گفت: «شوخی نکردم؛ نه هوش و حواس درستی دارم نه اعصاب سالمی!» گفتم: «قرصا خوبن. من شبا هم می‌خورم. اگه یادم بره یک‌هو دیدی از هوش رفتم!»

با هم‌ نگاهی داشتیم به داستانی از کتاب جدید «حوالی باغ نادری» که منتخبی از داستان‌‌های کوتاه نویسندگان مشهد با ۱۸ داستان کوتاه از ۱۸ نویسنده است که طی دو دهه اخیر تجربه حضور در انجمن باسابقه ماتیکان‌داستان مشهد را داشته‌اند. خالقان داستان‌‌های یادشده لزوما مشهدی نیستند و در شهرها و اقوام گوناگون ایران ریشه دارند و میانشان از مهاجران کشور همسایه نیز دیده می‌شود. اگرچه برخی از آن‌ها قبلا کتاب مستقل هم منتشر کرده‌اند، سایرین برای نخستین بار است که اثری از خود را در قالب کتاب ارائه می‌دهند.

کاظم آقایی، معصومه بابایی، نازنین آزاد، امیر افتخار، مهدی رئیس‌المحدثین، عاطفه باستانی، سحر محتشم، امیررضا نخ‌فروش، وحید حسینی ایرانی، تورج صیادپور، امین اطمینان، مرتضی قربانیون، مريم کاظمی، فرهاد حاجری، ابراهیم فصیحی هرندی، فرزانه قیاسی نوعی، عباس پوراحمدی، زهرا کریمی داستان‌نویسانی هستند که قلمشان کتاب «حوالی باغ نادری» را شکل داده است.

«حوالی باغ نادری» به کوشش و گردآوری وحید حسینی ایرانی، نویسنده و روزنامه‌نگار باسابقه مشهدی در ۱۹۰ صفحه به چاپ رسیده و از مجموعه‌کتاب‌هایی است که نشر عینک در راستای برنامه‌ی خود برای انتشار آثار نویسندگان شهرها و استان‌های ایران روانه بازار کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...