چانه‌زنی بر سر صلح | الف


آدورنو و هورکهایمر در دیالکتیک روشنگری به وضوح نشان می‌دهند که خرد ابزاری عصر حاضر هر محصول فرهنگی را چون کالا تولید می‌کند. آثار فکری و هنری اگرچه ادعای استقلال از مناسبات تولیدی را دارند اما در نهایت آفریده‌ی بازار هستند.

خلاصه سیمای جنگ» [The face of war]  خاطرات مارتا گلهورن [Martha Gellhorn] ا

آدرونو و هورکهایمر با دلبستگی غیرقابل وصفی به شوپنهاور پژواکی از کلام ناامیدانه‌ی آن بزرگ همه‌ی قرون و اعصار را به گوش مخاطبان خود رساندند. آن دو در دیالکتیک روشنگری به انسان معاصر یادآور می‌شوند نتیجه خردباوری‌ای که عقلانیت را در بهره‌جویی می‌یافت، خود سازنده‌ی سنتی تازه شده و در نهایت شکل مستحکم‌تری از سلطه را ایجاد کرده است. خردباوری‌ای که به منظور رهایی انسان از استیلای طبیعت بدست آمده در کنه ذات خود ویرانگری بزرگی را برای نوع بشر به همراه داشته. از دو جنگ جهانی اول و دوم گرفته تا هنر هفتم که بعدها سمبل صنعت سینما شده است. سینمایی که فراتر از رسالت هنری‌اش بزرگترین دغدغه‌ی خانواده‌ها برای فرزندان است.

شاید بزرگترین ننگ بشری از این دستاورد آشویتس یا همان کوره‌های آدم‌سوزی‌ای شد که در کمتر از پنج سال حدود ۵ میلیون بیگناه را در شعله‌های بی‌صدای خود فرو بلعید. و کمی بعد آن آوار جنگ‌های داخلی و شورش‌های غیرانسانی، خون و خونریزی و بلعیده شدن حقوق اولیه‌ی انسانی در این هماوردی ناتراز که همگی ریشه در تعصب، جهل و خودکامگی بشر دیروز و امروز دارد، فرومایگی و زیاده‌خواهی مرزهای حیوانیت را در نوردیده از شرق تا غرب و از غرب تا خاور دور و کمی در همین نزدیکی‌ها، خاورمیانه و اما بعد.

مارتا گلهورن [Martha Gellhorn] انسان دیروز و امروز و فردای دغدغه‌مند است، ببینید: به نظر می‌رسد رهبران جهان ارتباط خود را با زندگی روی زمین از دست داده‌اند و انسان‌هایی را که هدایت می‌کردند، فراموش کرده‌اند. یا شاید هدایت‌شوندگان –که بسیار زیاد بودند و بسیار ساکت- دیگر کاملاً واقعی نمی‌نمودند. نه انسان زنده بلکه تلفات حساب شده بودند.

چراکه ما هدایت می‌شویم و چه بخواهیم و چه نخواهیم، جایی باری کناره‌گیری وجود ندارد. اما نیازی به سکوت‌مان نیست، ما همچنان این حق و وظیفه را داریم که در مقام شهروند خصوصی وقایع را دقیق و صحیح بازگو کنیم. من به عنوان یکی از میلیون‌ها نفر در حالت هدایت، دیگر در این راه ابلهانه بدون بلند کردن صدای باند اعتراض به سوی نیستی قدم نخواهم گذاشت. صدای نه گفتن من به اندازه‌ی یک جیرجیرک موثر خواهد بود. این صدا همان کتاب من است.(از پشت جلد کتاب)

گلهورن در «سیمای جنگ» [The face of war] بعد از دو مقدمه‌ی نسبتاً مفصل از سال‌های ۱۹۵۹ و ۱۹۸۶ به جنگ‌های اسپانیا، فنلاند و چین و همچنین جنگ جهانی دوم پرداخته، از مصیبت‌هایی چون گرسنگی، بیماری و اعدام گروگان‌ها و قتل در خیابان و… که تاوان آن را یکسره مردم بی‌گناه پرداختند، گفته و از رنج‌های بی‌شمار بازماندگاه، مجروحان و آسیب‌دیده‌ها و جنگ‌زده‌ها.

سیمای جنگ بی‌تردید یکی از شاهکارهای ادبیات در ژانر خبرنگاری‌ست، مشاهدات آن سوی و این سوی جنگ از نزدیک، همان که گلهورن در این مجموعه‌ی گردآوری شده به آن پرداخته، ببینید:

او اکنون برای مردگان صحبت می‌کرد برای دو و نیم میلیون یهودی که تنها در لهستان کشته شدند. او بزرگترین ویرانی سازمان یافته‌ای را که جهان به خود دیده بود تماشا کرده بود، و از باور آن امتناع می‌کرد. مردمِ او را نمی‌شد نابود کرد. او گفت یهودیان یک ملت هستند، آن‌ها باید کشوری مستقل داشته باشند......(ص ۱۵۲)

از جنگ نوشتن و گفتن، اگر که نخواهد کار به کلیشه بافی‌های رایج روزنامه‌نگاری و داستان‌نویسی و… برسد، بی‌تردید مستلزم عینی‌گرایی است و این مهم تنها در حضور در میدان اتفاق می‌افتد، می‌بایست از نزدیک گلوله خورد، زخمی شد، دست و پاهای دور از هم افتاده را دید و رویاهای سربازانی که شباهنگام آرزوی دیده شدن تمام شدن جنگ را در سر می‌پرورانند. رومن گاری نویسنده خلبان شهیر فرانسوی و یکی از معدود نویسندگان حاضر در جنگ جهانی دوم در میعاد در سپیده دم می نویسد: از هر ده خلبان تنها یکی پایان جنگ را می‌بیند و من همیشه آرزو داشتم آن یک نفر من باشم که بودم!

گلهورن نیز به مثابه‌ی گاری در میدان نبرد حاضر بوده و از نزدیک رنج‌های بسیار این بلای بشر دادی و نه خدادادی را مشاهده کرده است، گلهورن در برشی دیگر از این کتاب می‌نویسد:

نبرد معمایی‌ست از آدم‌های مبارز، شهروندان وحشت‌زده‌ی سردرگم، سروصدا، بوها، شوخی‌ها، درد، ترس، مکالمات ناتمام و انفجارهای زیاد. پدر هر دوپایش را از دست داد و با اینکه او را زود به بیمارستان رساندند در بیمارستان اول درگذشت. برانکاردهای خون‌آلود در اطراف روی هم انباشته شده‌اند و حالا یک جیپ زخمی‌های تازه را به بیمارستان می‌رساند.(ص ۲۰۳)

مورخان و تاریخ نویسان جنگ جهانی دوم را بزرگ همه‌ی جنگ‌های دنیا می‌دانند، جنگی که دلهره و آشوب و قربانی کم نداشت، جنگی که سه نسل از بشر را نابود کرد: رفتگان، آسیب‌دیده‌ها و دست آخر بازماندگان بعد از خود.

آه از رفتگانی که می‌دانند اینجا آخر خط است اما اما باز هم به امید ماندن، آخرین تلاش‌های انسانی‌شان را می‌کنند تا بمانند، پژواک آخرین ذره‌های امید در همهمه‌ی نومیدی محض. گلهورن از این دم و بازدم‌های بی‌فرجام در سیمای جنگ برای‌مان می‌نویسد. می‌نویسد تا که بدانند و بدانیم در آن دهلیزهای آغشته به بوی مرگ، تعفن و رذالت چگونه دنیا را در آغوش گرفته بود، ببینید:

دختر مرده را به یاد آوردم که راننده‌ی آمبولانس بود و روی تختی در بیمارستان دراز کشیده بود، دستانش را روی دسته گل غمگینی روی هم انداخته بود و موهایش بسیار مرتب و بلوند و صورتش به سادگی در خواب بود. دوستانش برای ادای احترام آمده بودند، در لباس‌های حجیم و گل‌آلود خود خسته و بی‌دست و پا بودند. به آرامی از مقابل دختر مرده گذشتند و با ترحم و سکوت شدید به چهره‌ی او نگاه کردند و به سمت آمبولانس‌های خود باز گشتند.(ص ۱۶۳)

سیمای جنگ از قلم و نگاه گلهورن، روایتی‌ست با گواهی دل‌پسند از آنچه که گذشت، شکنجه‌ی عزیز خیال و آرزوهای واپس‌زده و آشوب‌های خیالی که در آن شکنجه‌گاه مدام و مدوام و مدام پس زده می‌شد، تصادفات ناشنیده و ممانعت‌های جابرانه و دلخوشی‌های ابلهانه‌ی شرورانه چه بر سر انسان وانسانیت آورد، بی‌قیدی یاس‌آلود فرماندهانی که به زعم خود با آگاهی مبهم و محبت‌های ناشیانه و در تلاش‌های مثلاً فوق بشری‌شان شاید، در این اندیشه بودند تا شاید بتوانند کمی از این همه محنت و الم انسانی بکاهند، لذت ظالمانه‌ی سکوت آن بالا دستی‌ها اما خود رنج سترگی بود، دستانی مثلاً گشوده‌وار با کنش‌های میلیمتری و شفقتی بی‌شکیب از جانب سالوس پیشگانی که جز به خود نیندیشیدند.

در این انسداد جسم و روح پرسه‌های هراس‌آلود مرگی محتوم موج می‌زد همراه با پسموج‌های نفرینی تخطی‌ناپذیر که جز روان پارگی حاصلی نداشت.

واژه‌های یکه‌تاز قلم‌زنی بر این سقف‌های چغر از هراسناک‌ترین کنش‌های غیرانسانی و سترون و دردناک می‌گفت و از مغاک اندیشه، جنون هشیارانه تعارض کهن حصار هزارتو و ژرفنای تباهی و پرتوهای غم‌افزای زیان‌بار، اینجا بود که واژه‌ها به ناتمامی‌شان اعترافی تلخ و گزنده کردند و دیگر هیچ.

سیمای جنگ را مارتا گلهورن، رمان‌نویس، خبرنگار جنگ و همسر دوم ارنست همینگوی به قلم تحریر در آورده و با ترجمه روشن و وفادار به متن احسان لامع از جانب نشر نیلوفر این روزها به بازار نشر آمده است، مقدمه‌ی مترجم در ابتدای کتاب نیز خواندنی‌ست. در برشی از این مقدمه می‌خوانیم:
جنگ همواره تراژدی‌ست. جنگ چیزی جز بدبختی و فلاکت برای مردم عادی ندارد، جنگ شروع قتل‌عام سازمان‌دهی شده است و بس!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...