سمفونی سیاه یک نابغه‌ زوال‌یافته | الف


رمان «متال‌باز» تازه‌ترین اثر علی مسعودی‌نیاست؛ اثری که توانست جایزه‌ مهرگان امسال را به خود اختصاص دهد. این کتاب در ظاهر روایتی اجتماعی از بحران هویت یک جوان نابغه است، اما به‌تدریج از قالب رمان اجتماعی فاصله می‌گیرد و به تجربه‌ای ذهنی و چندلایه بدل می‌شود.

خلاصه رمان متال باز

علی مسعودی‌نیا در «متال‌باز» اثری خلق کرده که در هیچ قالب از پیش‌تعریف‌شده‌ای جای نمی‌گیرد. این کتاب رمانی اجتماعی است با پوست‌اندازی فانتزی – وهم‌آلود که هسته‌ای تراژیک و انسانی در خود دارد. همین چندگانگیِ لحن و مضمون، آغازگر ساختار روایی پیچیده‌ای است که خواننده را گام‌به‌گام به درون ذهن آشفته‌ شخصیت اصلی می‌برد، پسری نابغه و شیفته‌ موسیقی متال که دنیایش با صدا، خشونت و اضطراب گره خورده است.

روایتِ مسعودی‌نیا خطی نیست. ترتیب زمان، حافظه و واقعیت در آن در هم آمیخته‌اند؛ دقیقاً همان‌گونه که موسیقی متال خود بر برهم‌زنیِ نظم متعارف بنا شده است. نثر اثر بر ضرب‌آهنگ متال حرکت می‌کند؛ پرتنش، موج‌دار و گاه خشن، و این ریتم زبانی یکی از ابزارهای اصلی برای درک فروپاشی ذهنی راوی است.

در «متال‌باز» موسیقی فقط عنصر زینتی نیست، بلکه جوهر روایت و استعاره‌ مرکزی اثر است. صداهای دیستورت و پرخشمِ متال بازتاب وضعیت روانی شخصیت اصلی‌اند؛ ذهنی که در مرز میان هوشیاری و فروپاشی نوسان دارد. همین فروپاشی در حافظه‌ او نیز نمود پیدا می‌کند؛ خاطراتش نه مرورِ گذشته، بلکه مصالحی برای بازسازی یا ویران‌سازیِ دوباره‌ خودِ او هستند.

اما کارکرد موسیقی در این رمان از سطح مضمون فراتر می‌رود و به ساحتِ فرم و ریتمِ روایت نیز نفوذ می‌کند. جملات کوتاه، ضرباهنگ‌های قطع‌شونده و تکرارهای ناگهانی در نثر، همان خشونت و گسست درونی موسیقی متال را تداعی می‌کنند. گویی نثر خود تبدیل به قطعه‌ای صوتی می‌شود که میان غوغا و سکوت در نوسان است. هر بار که راوی در ذهن خویش فرو می‌رود، کلامش بسان اجرای زنده‌ای ناهم‌زمان، پر از نویز، فریاد و توقف‌های ناگهانی است.

در چنین ساختاری، موسیقی به زبان دوم رمان بدل می‌شود؛ زبانی که رویدادها را «بیان» نمی‌کند، بلکه آن‌ها را می‌نوازد. از همین روست که فهم روان شخصیت با درک موسیقی ممکن راه را برای مخاطب بیشتر می‌گشاید، فهمی که از دل موسیقی می‌توان به تصویر روشنی از زوال و نبوغ شخصیت ساخته‌شده دست یافت.

قهرمان داستان شخصیتی متغیر و غیرقابل پیش‌بینی است. نبوغش تحسین‌برانگیز، اما ذهن آشفته و رفتارهایش ترحم‌انگیز است. گفت‌وگوها و برخوردهای واقعی یا خیالی او با دیگران، آینه‌هایی‌اند که بخشی از روانش را منعکس می‌کنند. مسعودی‌نیا با چینش نمادین شخصیت‌های فرعی، این آینه‌ها را در پیرامون راوی قرار می‌دهد تا فرایند تدریجی فروپاشی و بازسازیِ او را کامل کند.

نکته‌ مهم دیگر در «متال‌باز»، راویِ غیرقابل اعتماد و مؤثرترین ابزار خلقِ تردید در ذهن خواننده است. هیچ‌یک از صحنه‌ها قطعیت ندارند؛ خواننده میان واقعیت و توهّم سرگردان می‌ماند و ناگزیر در رمزگشایی روایت مشارکت می‌کند. اما بی‌اعتمادی به راوی صرفاً شگردی فرمال نیست؛ بخشی از منطق درونی اثر است. ذهنِ فروپاشیده‌ شخصیت اصلی، جهان را در هم می‌ریزد و از این برهم‌خوردنِ منطق ادراکی است که روایت شکل می‌گیرد. نویسنده با حذف نشانه‌های قطعیِ زمان و مکان، و با قرار دادنِ تضاد میان گفتار راوی و کنش‌های مشهود، به‌نوعی روایتِ پارانوئید می‌رسد که در آن «حقیقت» نه قابل اثبات، نه قابل انکار است.

این تزلزل ادراکی همان چیزی است که تجربه‌ خواندن «متال‌باز» را از «داستان» به «زیستن» بدل می‌کند؛ خواننده همان اضطراب و بی‌اطمینانی را تجربه می‌کند که شخصیت دارد. هرچقدر روایت پیش‌تر می‌رود، مرز میان روانِ راوی و ساختار داستان کم‌رنگ‌تر می‌شود. در نهایت، خود متن هم به نوعی «صدا در سر» تبدیل می‌شود، انعکاسی از ذهنی که می‌کوشد با واژه، نظم از آشوب بسازد و در همان لحظه آن را درهم بشکند.

در نهایت، «متال‌باز» بیش از آنکه صرفاً داستانی درباره‌ موسیقی یا نابغگی جوانی سرکش باشد، تجربه‌ای ادبی درباره‌ ذهنِ زوال‌یافته‌ انسان است؛ سفری ذهنی در تاریکی که خواننده را زخمی‌تر، اما آگاه‌تر بازمی‌گرداند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...