شب بی اعتماد | ضمیمه مهرنامه 2


«شب ممکن» بدون شک بحث برانگیز ترین رمان سال ۸۸ است. رمان محمدحسن شهسواری شامل روایت‌های متعددی است درباره یک انسان و رفتارهای او از نگاه آدم‌های اطرافش. اما هیچ روایت قطعی‌ای در این باره وجود ندارد. آنچه ظاهر مسلم است این است که «شب ممکن» بازی آدمهایی است که خود را دستی دستی وارد یک بازی می‌کنند که هیچ ربطی به آنها ندارد. روایتهای متعدد در هر فصل به گونه‌ای پیش می‌روند که هر کدام روایتی مستقل از یک کل به حساب می‌آیند.

شب ممکن محمدحسن شهسواری

اما آنچه داستان شهسواری را از نمونه‌های مشابه متفاوت می‌کند نقد هر کدام از این روایت‌هاست که در فصل بعدی می‌آید. در واقع هر فصل با نقدی که بر فصل قبل از خود می‌کند دو کارایی برای خواننده دارد. هم به نوعی ابهام می‌سازد و هم رفع ابهام می‌کند. از سوی دیگر مضمون رمان باعث شده که از راویت کلان پرهیز شود. در «شب ممکن» تقریبا هیچ چیز قابل اعتماد نیست. این بی‌اعتمادی خود را به بهترین شکل ممکن در پرهیز از روایت کلان نشان داده است.

فصل اول:
مازیار به همراه هاله و سمیرا در شبی برفی در خیابانهای تهران دست می‌زنند به خوشگذرانی. ماشینی قاپ می‌زنند و راننده‌اش را بیرون می‌اندازند. دست آخر هم ماشین را در سرازیری‌های ولنجک خلاص می‌کنند تا نابود شود. راوی مازیار است.
فصل دوم:
یک روز کاری مازیار در روزنامه و طریقه دوستی او با سارا معتمدی، هاله و سمیرا روایت می‌شود. هاله، مازیار را با خود به مهمانی شبانه لواسان می‌برد. راوی مازیار است و حرفهایش را در قالب یک نامه طولانی می‌زند.
فصل سوم:
داستان با روایتی مبتنی بر نامه نگاری برای فهمیدن بیشتر درباره مازیار جلو می‌رود. مازیار سالها پیش مرده است. در این فصل مشخص می‌شود راننده‌ای که هاله و مازیار و سمیرا در فصل اول ماشینش را قاپ زده‌اند، ماشین را پیدا می‌کند و مازیار را می‌کشد.
فصل چهارم:
روایتی مبتنی بر دیالوگ صرف بین همسر مازیار و دختری خیابانی شکل می‌گیرد تا نقش و رابطه این دختر در زندگی مازیار روشن شود.
فصل پنجم:
این فصل روایت نویسنده است از همه شخصیتهایی که در چهار فصل قبل بوده‌اند. همه این شخصیت‌ها در هتلی جمع شده‌اند.

در رمان «شب ممکن» همه آدمها در بین دو مسأله بودن و نبودن دست و پا می‌زنند. شخصیت‌های شهسواری با حفظ جایگاه نویسنده به عنوان راوی و کسی که آنها را ساخته، پا به پای او در روایتها دخالت می‌کنند. حاصل این کار انتقال شکاکیت افراطی به خواننده است. خواننده با هر فصل که می‌خواند اگرچه برخی ابهام‌هایش برطرف می‌شود، اما در همه آنچه که خوانده تردید اساسی می‌کند. شخصیتها در هر فصل این اجازه را دارند که در روایت دیگران از خود بازنگری کنند و حتی آن را تمسخر و به بازی بگیرند.

مازیار
مازیار در فصل اول راوی است. او فردی مثبت و عاشق پیشه‌ای سر به زیر معرفی می‌شود. او دانشجوی رشته دکترای زبان شناسی است. او در فصل دوم راوی است. شخصیتی مثبت، فکور و دانشگاهی دارد. مسوول بخش تصحیح روزنامه است و استاد دانشگاه. او به نقد فصل اول رمان «شب ممکن» در قالب نامه‌ای برای نویسنده‌اش دست می‌زند. خواننده با خواندن این فصل در خیلی از جزئیات فصل اول بازنگری می‌کند.
مازیار در فصل سوم راوی نیست. او شخصیتی است که سالها پیش مرده و حالا همسرش به همراه هاله درباره او نامه نگاری می‌کنند تا بهتر او را بشناسند. مازیار در این فصل فیلمنامه نویسی سرشناس معرفی می‌شود. شخصیتی که زنهای متعددی در زندگی‌اش آمدورفت داشته‌اند.
در فصل چهارم مازیار باز هم شخصیتی است که مرده است. خواننده از طریق دیالوگهایی که بین همسر مازیار با سمیرا که دختری خیابانی است آشنا می‌شود.
در فصل پنجم مازیار زنده است. اما هیچ یک از مازیارهای قبلی نیست. او تكثير شده است بین دو مازیار یکی بابک جامه‌دار که فیلمنامه نویس است و دیگری مازیار جوانبخت که منتقد است. ویژگی‌ها و رفتارهای هر دو مازیار در طول فصل‌های اول تا چهارم در این دو شخصیت تقسیم شده است.

هاله
هاله در فصل اول دختری سرخوش و سر به هوا است که مدت‌هاست با مازیار رابطه‌ای صمیمانه دارد. او دختر تیمسار اجلالی است.
او در فصل دوم دختری است که مرده و احوال و روزگارش به قلم مازیار روایت می‌شود. او دختری است که خودخواسته با مازیار دوست می‌شود تا به وسیله او در یک مجلس میهمانی حال پسر دیگری گرفته شود.
هاله در فصل سوم زنده است. یادداشت‌های مازیار پیش اوست و خواننده با خواندن آن یادداشت‌ها به رفتارهای مازیار، هاله و سارا معتمدی در زندگی خصوصی‌شان پی می‌برد.
هاله در فصل چهارم حضور ندارد.
هاله در فصل پنجم دختر تیمسار معرفی می‌شود. او به لطف اعتبار پدرش از ماجرای قاپیدن ماشین که در فصل اول روایت شده و باعث مرگ مازیار شده جان به در برده و در هتل شیان استراحت می‌کند.

سمیرا
سمیرا در فصل اول دختری سرخوش است. او خواهر مازیار معرفی می‌شود.
او در فصل دوم دختری خیابانی معرفی می‌شود. مازیار او را در شبی زمستانی بدون کاپشن در هتل شیان می‌بیند. مازیار کاپشنش را به سمیرا می‌دهد و بعد او را با خود به خانه می‌برد تا بیشتر گرمش کند.
سمیرا در فصل سوم حضور محسوسی ندارد. فقط هاله از مرگ او ابراز تأسف می‌کند و پیشنهاد می‌دهد به جای داستان مازیار داستان سمیرا باید نوشته می‌شد.
سمیرا در فصل چهارم دختری خیابانی معرفی می‌شود. او با همسر مازیار که نویسنده رمانی درباره مازیار است به گفت‌وگو می‌نشیند تا درباره مازیار توضیح دهد.
سمیرا در فصل پنجم دختری خیابانی است. او در سرمای زمستان بدون کاپشن است. بابک جامه‌دار که فیلمنامه نویس معروفی است کاپشنش را به او می‌دهد و بعد او را با خود به خانه می‌برد تا سردش نشود.

سارا معتمدی
او در فصل اول نیست.
در فصل دوم همکار ساده و ابله گونه مازیار است در روزنامه. او ویراستار است و دلبستگی‌هایی به مازیار که در بخش تصحیح کار می‌کند دارد.
در فصل سوم نویسنده‌ای معرفی می‌شود که داستان زندگی مازیار و هاله را نوشته است. او همسر مازیار است. اما با هاله مکاتبه می‌کند تا بیشتر درباره شوهرش بداند.
در فصل چهارم او باز هم نویسنده است. او برای شناخت بیشتر مازیار و روابطش با زنان دیگر با سمیرا که دختری خیابانی است گفت‌وگو می‌کند.
در فصل پنجم او ویراستاری معرفی می‌شود که همسر مازیار است.

رمان «شب ممکن» به گمان من توانسته مایه غنی‌سازی ادبیات داستانی در سال ۸۸ شود. در عین حال رمان شهسواری اگرچه به نظر می‌رسد رمانی گیرا و نوگرا برای منتقدان ادبی باشد، اما برای خواننده عام خالی از لطف و گیرایی است. با این حال این مسأله چیزی از ارزش رمان او کم نمی‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...