عشق میان شاهزادگانِ دوسوی گیلان | مرور
«خان گیلان» رمانی تاریخی از دربار کارکیا خان احمد و حکومت گیلان پیش از چیرگی صفوی است. داستان «خان گیلان» که در سال ۱۳۱۰ خورشیدی به قلم محمدعلی صفاری نگاشته شده، به یکی از مهمترین وقایع تاریخ گیلان، شکست قوای خان احمد از صفویان و سفر بیبازگشت خان احمد از موطن خود میپردازد.

این شکست و خونهایی که بدین علت در گیلان ریخته شد و همچنین جدایی کارکیا خاناحمد از زندگی شاهانه، همسر و دخترش، بیگمان یکی از حزنانگیزترین اتفاقات تاریخ گیلان بوده است.
محمدعلی خان صفاری نیز که خود فرزند میرزا محمدحسینخان منظّمالسلطنه (از ملاکین گیلان) است، در سال ۱۲۸۰ خورشیدی در لاهیجان، در خانوادهای که نسب خود را به یعقوب لیث صفاری میرساندند، متولد شد. همین نکات به نظر کافی میرسد که چرا صفاری جوان به کارکیا خان احمد از شکوهمندترین و غبطهانگیزترین شاهان گیلان که اتفاقا در لاهیجان حکومت میکرد، علاقمند شده است.
صفاری که در روسیه و فرانسه تحصیل نظامی کرده بود، کمکم به جایگاهی مهم در دولت پهلوی دست یافت. او آن هنگام که در پانزدهم بهمن ۱۳۲۷ در دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران، به جان محمدرضا شاه سوءقصد شد، رییس شهربانی بود و هم او بود که به سوی ضارب (ناصر فخرآرایی) تیراندازی کرد و او را از پای در آورد.
وی چندبار نیز شهردار تهران شد؛ مدتی هم نمایندهی لاهیجان در مجلس و استاندار آذربایجان شرقی، خراسان و مازندران شد. او همچنین سناتور انتخابی گیلان در مجلس سنا بود. از دیگر آثار وی نیز چون «لکههای سیاه» یا «قربانیان محیط»، «مستحفظ راه»، «عشق خونین»، «چنگال اهریمن» و «آواره» نیز در کتاب یاد شده است.
گاهی در تاریخ علامت سؤالهایی وجود دارد که با حدس تاریخشناسان و احتمالات به آنها پاسخ داده میشود. داستاننویسی تاریخی نیز اساسا همینگونه است؛ اینکه چرا کارکیا خان احمد به ازدواج فرزندش با شاهزادهی صفوی رضایت نداد و چرا محمدامین خان فرزند جمشید خان حاکم بیهس از اندک یاران خان احمد در گریختن از رودسر به شیروان باقی ماند، نقاط مبهمی است که احتمالا کسی نتواند دقیق به آن جواب بدهد.
یا اینکه خان احمد چگونه خانوادهی خود را رها کرد و به دریا زد هنگامی که عمارت او در آتش میسوخت. اما صفاری همه اینها را در قالب یک داستان عاشقانه توضیح میدهد. محمد امینخان فرزند جمشیدخان امیر گیلان بیهپس (گیلان غربی) بعد از اتفاقاتی که برای پدرش افتاده بود، در آغوش مهر پدرانه خاناحمد حاکم بیهپیش (گیلان شرقی) جای گرفته و از همراهان او بود.
در این میان مهری میان او و گلرخ خانم فرزند خان احمد، شاهزادگان دوسوی گیلان (بیهپس و بیهپیش) به وجود میآید و آنان از طریق نوکران خود با یکدیگر خبر از سرّ درون میدهند. بهنظر میرسد خان احمد نیز همین را میخواهد.
او به هیچ وجه نمیخواهد دختر دلبندش را گرفتار چنگال زنان عجائز حرمسرای شاه صفوی کند. لشکر انبوهی در راه گیلان است و خان احمد نیز که غالبا با رمل و اسطرلاب سر و کار داشته و به علم نجوم معتقد است، گمان میبرد که اقبال از او روی برتافته و روزهای آخر سلطنتش فرا رسیده است.
خبری از سفیران او در مسکو برای جلب رضایت قیصر روس و خواجهحسام در استانبول نیز نرسیده است. او نگران این نیز هست که حتی در صورت مساعدت آنان، مردم خواهند گفت او به کفّار و اجنبی متوسل شده است اما دیگر چارهای برای خود نمیبیند.
دیری نمیگذرد که خان احمد اوضاع را در جنگ نامطلوب میبیند و تصمیم میگیرد از رودسر و به همراه خانواده از گیلان و ایران خارج شود. احتمالا به امید یاری روسها و عثمانیها برای بازپسگیری تاج و تخت. وظیفه رساندن حرم خان احمد به او در رودسر بر عهدهی کیافریدون از نزدیکترین یاران خان بود.
اما او که خان احمد را شکست خورده میبیند، برای جلب توجه شاه عباس، خیانت به ولینعمت خود را فرصت مناسبی میبیند. «آقای ما کارکیا خان احمد روزگارش به سر آمده» و «شاه عباس بهطور قطع و یقین پس از تصرف گیلان آن را هیچگاه از دست نخواهد داد»
چنین گفت کیا فریدون؛ او با آغاباشی دست به یکی کرده و تلاش فرامرز اهل دیلمان، رییس دسته تفنگچیان و فرزند دایه گلرخخانم برای فراری دادن شاهزاده خانمها از اسارت را بینتیجه میگذارد و در نتیجه فراریان مکرمه دستگیر شده و به نزد شاهنشاه ایران فرستاده میشوند.
شاهزاده گلرخخانم در نامهای به معشوق خود اوضاع را اطلاع میدهد که به راستی غمنامه است. نامه خداحافظی. و سرانجام صحنه آخر این داستان به زیباترین حالت ممکن در تکانههای کشتی که از رودسر دور گشته و کارکیا خان احمد و محمد امینخان را به سوی شیروان میبرد، رقم میخورد.
صفاری در بخشی از داستان از زبان خاناحمد به نکتهای اشاره میکند که شاید او را برای خواننده امروزی نیز مهم میسازد: «همه میدانید که من همواره در تمام دوره سلطنت خود اهتمام تام داشتهام که افراد خارجی نسبت به گیلان و گیلانی دستدرازی ننمایند و همیشه بذل جهد میکردم که اموال و نوامیس گیلانیان محفوظ و محروس مانده، گیلان برای گیلانی باقی بماند؛ نتیجه این نظر و عقیده است که خشم دیگران را برانگیخته و مرا مانع و رادع خیالات شوم خود تصور کرده، میخواهند با توسل به وسایل مختلفه به قهر و غلبه، منظور منحوس خود را که بربادی آرامش و آسایش گیلان و گیلانی است، پیش ببرند…»
و کمی جلوتر میافزاید: «بلی چیزی که حقیقتا مرا آزار میدهد، کمک و مساعدت گیلانیان است با جنود قزلباش، بیچارهها با دست خود تیشه بر ریشه خود میزنند. امیر سیاوش گسکری و علیخان فومنی خیال میکنند که مساعدت با قزلباش موجب استقرار و استحکام امارت حکومتشان خواهد شد، از این امر غافلند که دیر یا زود سلطه و اقتدار آنها محو و زندگانیشان واژگون خواهد شد و عاقبت، این سلیقه و عقیده کج، نیستی و فنای آنان را مسلم خواهد نمود! بلی آقایان، من میروم که یا شاهد فتح را در آغوش گیرم و یا فدای عقیده پاک و بیآلایش خود گشته، سرمشقی برای گیلانیان بگذارم.»
در «خان گیلان» که در نشر فرهنگ ایلیا و با همراهی فرامرز طالبی، بهزاد موسایی، کیهان خانجانی و رضا نوزاد به انتشار رسیده است، با روایت تاریخی نسبتا دقیقی نیز روبرو هستیم و نشانههایی از عدم آشنایی نویسنده با تاریخ گیلان به طور واضح به چشم نمیخورد.
با اقتباس از این رمان، عبدالله رنجبر که از مستخدمین نظمیه گیلان بود، نمایشنامه شاه عباس کبیر و کارکیا خان گیلان را در سال ۱۳۱۱ نوشته بود. رمان «خان گیلان» اثر مهمی است و دارای حرفهای جدی بسیاری است. علاوه بر این از منظر سنت ادبی هم ارزشمند است. شخصا فکر میکنم این کتاب از آنهایی است که معلمهای ادبیات یا تاریخ باید به دانشآموزان بهخصوص در گیلان معرفی کنند.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............