محبوبه عظیم زاده | شهرآرا


جلسه نقدوبررسی رمان «ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین»، اثر قاسم فتحی، نویسنده و مترجم مشهدی که در خانواده‌ای از معاودین(ایرانیان مقیم عراق که آن‌ها را به کشور بازگرداندند) بزرگ شده است، ظهر جمعه، ۹آذر، با حضور علاقه مندان و جمعی از داستان نویسان و منتقدان، در «کافه کتاب آفتاب» برگزار شد. در این نشست، حسین لعل بذری، لیلا صبوحی خامنه، سیدمیلاد حسینی و سیدوحید حسینی ایرانی، چهار داستان نویس ساکن مشهد، دقایقی درباره این اثر صحبت کردند:

ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین»، اثر قاسم فتحی

روایت مدیریت شده یک هرج ومرج در دل شهر
سیدمیلاد حسینی

پررنگ ترین نکته در این کتاب، مسئله هرج و مرج است که از آغاز تا پایان، به صورتی تمام عیار و در همه ابعاد، وجود دارد. اما سؤال اینجاست که با وجود این هرج و مرج، این رمان چگونه به یک رمان روان و خواندنی تبدیل شده است. اولین چیزی که باید به آن اشاره کرد، مهارت نویسنده است در پردازش موقعیت‌های داستانی، که، اگر وجود نداشت، ما با یک رمان گنگ طرف بودیم. قاسم فتحی یک تصویر متفاوت از شهر مشهد می‌دهد که درمقایسه با رمان‌هایی که با تمرکز بر فضای بومی این شهر نوشته می‌شود، حرف تازه‌ای دارد و در آن یک نقد اساسی و اصولی به ساخت و سازهای اطراف حرم وارد می‌شود؛ نقدی که صرفا بیان نمی‌شود، مطرح می‌شود و عمق می‌گیرد. این هرج و مرج و ضرباهنگ سریع با یک شروع فوق العاده رقم می‌خورد.

این شروع عالی ــ که خیلی هم زود و به طور دقیق، از پاراگراف سوم شروع می‌شود ــ خیلی ارزشمند است. موقعیت‌ها یکی پس از دیگری ساخته می‌شوند و به خوبی به هم گره می‌خورند.با همه این صحبت ها، قاسم فتحی، برای روایت این قصه، ریسک کرده است؛ درواقع، کار مهم نویسنده این بوده است که فضای هرج و مرج گونه موجود در دل داستان را به خوبی مدیریت کند و این کار که کار سختی بوده را انجام داده است.مسئله دیگر، زبان نویسنده است که یک فارسی تروتمیز و بدون ادا و اصول است. جاهایی خیلی خوب به لحن گفتار نزدیک می‌شود و دیالوگ‌ها خیلی خوب نوشته شده است.درمجموع، باید گفت اولین رمان قاسم فتحی، خیلی مهم و امیدوارکننده و خوشحال کننده است، نه فقط برای ادبیات مشهد، بلکه برای ادبیات داستانی فارسی.

روایت جهانی مجزا از بدنه اصلی شهر
حسین لعل بذری

قاسم فتحی، باتوجه به سابقه روزنامه نگاری و حضور پررنگ در جامعه و شهر خود، روی موضوعی دست گذاشته که از آن احساس رنج بیشتری می‌کرده است. او فضایی را برای ما ترسیم می‌کند که انگار یک جهان مجزاست. ما، در جهان او و روایت او، با دنیایی روبه رو هستیم که انگار از بدنه این شهر منفک شده است. از این نظر، باید به او «دست مریزاد» گفت. او خیلی خوب جهان داستانی خود را انتخاب کرده و همان را به خوبی روایت کرده است، نه اینکه صرفا بخواهد با المان‌ها و نام‌ها و آدم‌ها بازی کند، که البته این زاویه دید دیگری است و داستان دیگری.هرچند، به اعتقاد من، این داستان می‌توانست پرداخت‌ها و فصل‌های بیشتری داشته باشد، نویسنده ترجیح داده است یک داستان بلند پیش روی مخاطبش بگذارد که شاید برای اولین تجربه، انتخاب خوبی باشد.

روایت غلیظی از زنده‌ها و مرده‌های یک خانه
لیلا صبوحی خامنه

اگر بخواهم از یک کلمه و یک صفت برای این کتاب استفاده کنم، باید بگویم کتاب، کتابی «غلیظ» است و این خاصیت مینی مالیسم است که در حجم کمی از کلمات، بیشترین مفهوم را بگوید. حالا نمی‌گویم می‌توان این اثر را یک اثر مینی مال حساب کرد یا نه، اما بعضی جاها غلظت زیادی وجود دارد و بعضی جاها کمتر. داستان سه چهار خط اصلی دارد و به نظر می‌رسد ستون اصلی داستان همین خانه‌ای است که داخلش یک قبر وجود دارد، و زنده‌ها و مرده هایش. فضا طوری است که مخاطب را واقعا درگیر می‌کند، اما انگیزه زیادی وجود ندارد؛ چه در محتوای کتاب، چه در روایت آن؛ ساکنان این خانه انگیزه‌ای برای کوبیدن آن و تبدیلش به یک هتل آپارتمان یا انجام کاری دیگر ندارند. یک نوع بی خیالی در قصه و آدم‌های قصه وجود دارد که به مخاطب هم سرایت می‌کند. در این وضعیت، جاهایی وجود دارد که ذهن منِ خواننده باید با تخیل آن را کامل کند.

وقتی کتابی منتشر می‌شود، هرچه بیشتر حرف برای گفتن داشته باشد، حرف برای از آن گفتن هم بیشتر می‌شود. درکل، «ناخن کشیدن روی صورت شفیع الدین»، باوجود جثه کوچکش، حرف زیادی برای گفتن دارد و خواندن آن، برای همه، به خصوص افرادی که در این شهر زندگی می‌کنند، لذت بخش است.

نشست نقد و بررسی ناخن کشیدن روی صورت شفیع‌الدین

در پایان نشست، سیدوحید حسینی ایرانی از برخی اشکالات نگارشی و روایی رمان فتحی گفت که به گمان او به اثر آسیب زده اند. بااین همه، او «ناخن کشیدن روی صورت شفیع الدین» را، به عنوان رمان اول، مقبول ارزیابی کرد.

آس وپاس در عراق و ایران
قاسم فتحی

من چند سالی بچه صدام بودم. اینکه می‌گویم، یعنی پدرم متولد نجف است و من در یک خانواده دوفرهنگه و دوزبانه زندگی کرده ام. من، جایی، در مدرسه‌ای در انتهای محمدآباد، درس می‌خواندم. یک روز، از ما خواستند کپی شناسنامه مان را ببریم مدرسه و این کپی شناسنامه، ناگهان، بین بچه‌ها دست به دست شد و اینجا بود که من تغییر موضع دادم و تبدیل شدم به کسی دیگر و شدم بچه صدام. صدام همیشه بوده، کسی که مسئول آوارگی ما و امثال ما بوده. ما دوبار طعم آوارگی را چشیدیم: یک بار از جنگ و یک بار از خرمشهر. ما توی «شهرک عرب‌ها» زندگی می‌کردیم، شهرک جنگ‌زده‌ها. جنگ زده بودیم. ما را به جنگ می‌شناختند. این نکته اینجا برای من مطرح شد. یک دوگانگی همیشه در زندگی من وجود داشت. من سعی کردم از چیزی بنویسم که دیده ام و با آن زندگی کرده ام.

اساس نوشته شدن این کتاب به آن سال‌هایی برمی گردد که مترجم نصفه و نیمه‌ای بودم[برای عرب‌هایی که به مشهد می‌آمدند]. همه این قصه‌ها روی هم انباشته شده بود، تا روزی که یکی از دوستان، مسعود نبی دوست، در صحبت هایش از این گفت که خانه‌ای می‌شناسد که توی سقفش یک قبر وجود دارد. از این خانه‌ها وجود داشت، ساخت وسازها و اینکه خانه‌ها تبدیل بشوند به هتل آپارتمان یا نه وجود داشت و، کنار همه این ها، من، به عنوان یک خبرنگار، مدام درحال پرسه زدن در شهر بودم و گپ وگفت با آدم‌های کمیاب توی شهر؛ شهری که هنوز یکی از مسئله‌های آن، این است که به آن‌هایی که در آن قدم می‌گذارند، بگوییم «مسافر» یا «زائر»، شهری که میلیون‌ها نفر به آن رفت وآمد می‌کنند که پر از قصه اند. همه این تصورات جمع شد و، در نهایت، به عنوان کسی که دغدغه اش ادبیات است، تصمیم گرفتم همین ماجراها را روایت کنم و بنویسم، آن هم در یک کار مفیدومختصر و نه خیلی طولانی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...