این برف چهار فصل | آرمان ملی


در میان آثار اورهان پاموک «برف» [kar یا Snow] به دلیل ابعاد صریح سیاسی اجتماعی‌اش اثر منحصر به فردی است. این رمان به تازگی و با ترجمه‌ای جدید توسط نشر «نون» منتشر شده است. «برف» روایت حضور چندروزه شاعر و روزنامه نگاری به نام «کا» در شهری به نام «کارس» است که خبری مهم تمام آن را در بر گرفته است: ایپدمی خودکشی. خودکشی دخترانی که در تنگنای پذیرفتن یا پس زدن جبری که بر آنها تحمیل شده است؛ مرگ را برگزیده‌اند.

خلاصه رمان  برف» [kar یا Snow] اورهان پاموک

کا به وطن خود بازگشته است و خیلی زود از راوی مشاهده‌گر به راوی مداخله‌گری تبدیل می‌شود که گریزی از رخدادها ندارد. «کا» از آلمان به ترکیه بر می‌گردد و بی‌درنگ در متن حوادث این شهر پرتشویش قرار می‌گیرد: عاشق می‌شود، عاشق دختری به نام ایپک که زیبایی و شخصیتش هر مردی را مسحور می‌کند؛ پس از مدتها شعر می‌سراید، درگیر بحث با افراطی‌ها می‌شود و دست آخر...

رمان به اندازه زمان کوتاه حضور «کا» در «کارس»، شتابناک و پرکشش است. شخصیت‌های داستان که هر یک نماینده طیفی از جامعه‌اند، برای خواننده ملموس و باورپذیرند. بستر فرهنگی نزدیک ایران و ترکیه نیز رمان را برای خواننده ایرانی جذاب‌تر می‌کند. میان شخصیت‌های رمان کشمکش‌ها و بحث‌هایی در جریان است؛ بحث بر سر خداباوری و آتئیسم؛ اسلامگرایی افراطی، تحمیل باورها و عقاید، روشنفکری و روشنفکرمآبی، عقب ماندگی و تحجر از سویی و غرب‌گرایی و آنارشی از دیگرسو، کشمکش و دوبخشی شدن جامعه بر سر باورهایی که حاکمیت و قانون تنها در یک سوی آن ایستاده است و پاموک نویسنده‌ای است که می‌داند چگونه همه‌ی این تضادها و کشمکش‌ها را در دل داستانی گیرا و البته تکنیکی برای خواننده عرضه کند.

رویکرد نویسنده در بعد تکنیکی داستان در ساحت شخصیت پردازی می‌تواند راهگشای فهم و کشف نگاه او نسبت به مسائل مطرح شده در داستان باشد. حق با چه کسی است؟ آنها که آزادی و اختیار را می‌خواهند یا آنها که خواستار تداوم احترام به سنتهای فرهنگی هستند؟ آنها که میل به تجدد و نوگرایی دارند یا آنها که با غرب‌گرایی به عنوان مفهومی وابسته به خودفروختگی مخالف‌اند؟ نقش پاموک در برقراری نظمی برای فهم حقیقت نقشی تعیین کننده است.

نویسنده جهت گیری قطعی خود را تنها در پس تحلیل متن به خواننده ارائه می‌دهد نه در سطح متن. شخصیتهای رمان سیاه و سفید نیستند. آدم‌های خوب قصه هم نقاط ضعفی دارند و از سوی دیگر حتی از آنها که افراطی‌ترین عقاید را داشته‌اند ممکن است ابعادی عاطفی و انسانی را بیابیم و برای همین است که اگر مانند شخصیت اصلی رمان روزنامه نگار و شاعری که به موطن خود باز می‌گردد، بتوانیم از نگاهی بیرونی و غیرمتعصب به پدیده‌های رمان نگاه کنیم، ما هم در تشویش و هیاهوی آدمها بر سر مسائلی که هر کدام خود را محق می‌دانند دست آخر دچار همان حس تنهایی شویم. و «برف» در انتقال این حس تنهایی ناشی از تحمل تماشای خشونت‌ها و عدم پذیرش دیگران، رمان موفقی است.

همراه شخصیت «کا» به برفی که در شهر می‌بارد می‌نگریم؛ تمثیلی از حقیقت اصلی: تنهایی آدمی در هیاهوی خشونت طلبی‌ها. «برف» رمانی پرکشش و ماجرامحور و در عین حال، فنی و شگرد محور است؛ زمان و زاویه دید در داستان شکل سیالی دارند و خواننده مدام در تغییر کانون زمان و زاویه دید اثر قرار می‌گیرد تا آنجا که سوم شخص کا در پایان اثر کاملا به اول شخصی مستندگونه بدل می‌شود؛ پاموک، بله، خود اورهان پاموک وارد قصه می‌شود و شخصیتهای قصه را به مثابه انسانهایی کاملاً واقعی، حتی واقعی‌تر از آنچه پیشتر در رمان خوانده‌ایم، ملاقات می‌کند و حتی پاموک هم عاشق می‌شود.

در بخش پایانی رمان وقتی اورهان پاموک با نام خود به عنوان یک شخصیت وارد رمان می‌شود داستان جنبه‌ای فراداستانی می‌گیرد؛ پاموک به شهر کارس می‌رود؛ نویسنده‌ای سراغ شخصیتها و مکان داستانش می‌رود، با آنها که هنوز زنده‌اند گفت‌وگو می‌کند و از آنها که دیگر زنده نیستند سراغ می‌گیرد. قصه هنوز ادامه دارد و از نفس نمی‌افتد، اما جنبه دراماتیک متن جایش را به یک پرداخت مستند گونه می‌دهد.

ترجمه عارف جمشیدی حرکت آگاهانه‌ای میان چند خط و دستورالعمل است؛ روح زبانی اثر حفظ شده است. جملاتی که در دل یکدیگر فرو رفته‌اند فعل جمله‌ای به خواندن چند جمله موکول می‌شود و... مترجم از واهمه قضاوت احتمالی، شگردهای زبانی پاموک را از متن حذف نکرده و دست به ساده‌سازی جملات نزده است(کاری که در برخی ترجمه‌های پاموک در ایران اتفاق افتاده). واژه گزینی‌های ترجمه نیز حرکتی میان دو سطح روان بودن متن و در عین حال حفظ بستر ادبی و تاریخی آن بوده است. نتیجه کار نثری است که در عین خوش‌خوانی، واژگانی دارد که بافت تاریخی و کیفیت زبانی متن را زنده نگه می‌دارد.

مترجم در این اثر نه زبان اثر را بیش از حد ساده سازی کرده و نه فریفته وسوسه زبان بازی با شاعرمآبی شده است. در حقیقت کیفیت ادبی متن معطوف به برگردان صحیح بافت زبانی و بستر تاریخی آن بوده است. «برف» تنها یک قصه نیست؛ روایت زنده‌ای است از جامعه‌ای در گیر تعصب و در حال پوست اندازی. عرصه تقابل سنت و مدرنیته با تمام زیبایی‌ها و بی‌رحمی هایش.

«برف» روایتگر کشمکش‌هایی است که مردمان کشورهای بسیاری درگیر آن بوده و هستند. کشمکش‌هایی که در بسیاری اوقات به قیمت جان آدمیان بر سر تفاوت عقایدشان تمام شده است. این برف روایت هر روزه زندگی این مردمان است؛ روایتی چهار فصل.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...