شبنم کهن‌چی | اعتماد


جهان داستانی مریم مظفری، جهانی سهل و ممتنع است. به ظاهر معمولی است اما پر از دالان‌های تودرتو و لایه‌های روی هم افتاده. او که در آلمان روزگار می‌گذراند، به تازگی رمان «روزگار سودابه» را با نشر پیدایش روانه بازار کتاب کرده است. این رمان تاریخی- اجتماعی روایت زندگی سودابه در چند دهه و مقاطع تاریخی مهم ایران است. زنی که برای نجات فرزندش از محاصره جنگ تصمیم به مهاجرت می‌گیرد.

روزگار سودابه در گفت‌وگو با مریم مظفری

مظفری داستان کتابش را «تجربه مشترک بخشی از مردم ایران در دهه شصت» می‌داند. با این حال معتقد است که در غربت و دور از احوال جامعه ایران از ایران نوشتن، دشواری‌هایی دارد. او در آلمان عضو «گروه داستان برلین» بوده که در جلسات داستان‌خوانی و نقد داستان در کنار امیرحسن چهلتن، شهریار مندنی‌پور، عباس معروفی و... حضور داشته است. مظفری در مجموعه‌های «داستان برلین» که زیر نظر عباس معروفی منتشر شد، داستان دارد. در جریان سفر اخیر این نویسنده به ایران، با او درباره ادبیات مهاجرت، وضعیت زنان نویسنده و زنان جهان داستانی‌اش گفت‌وگو کردم:

‌از زمانی که صرف نوشتن «روزگار سودابه» کردید آغاز کنیم. شنیدم نوشتن این رمان خیلی طول کشید.
زمانی که شما اولین خط را می‌نویسید احساس می‌کنید شروع کردید به نوشتن. اما درواقع باید دید از چه زمانی جدی پشت میز می‌نشینید. من نوشتن «روزگار سودابه» را سال 2007 شروع کردم. نوشتن این رمان هفت سال طول کشید. چاپش هم به دلایل مختلف کش پیدا کرد و هفت سال به درازا کشید؛ ابتدا قرار بود نشر چشمه آن را منتشر کند و بعد ماجراهایی پیش آمد... در کل نوشتن و منتشر کردن این رمان چیزی حدود چهارده سال طول کشید. البته در کنار نوشتن این رمان کار هم می‌کردم.

‌شما در روایت زندگی شخصیت اصلی رمان یعنی «سودابه» از تاریخ مدد گرفتید و مقاطع خاصی از تاریخ ایران را روایت کردید. از تاریخ در روایت خود چه چیزی را مراد می‌کنید؟
این اولین رمان من بود و چون می‌خواستم مسائل مختلفی را در این بستر مطرح کنم، سراغ تاریخ رفتم؛ اما به این نکته هم باید اشاره کرد که در حقیقت گاهی بدون خواست نویسنده مطالبی وارد جهان داستان می‌شود.

‌آیا بازخوانی تاریخ در داستان برای شما یک ضرورت است؟ یا تنها اقتضای این رمان بوده؟
تاریخ به‌طور کلی برای من مهم است و به آن علاقه دارم. باید بگویم بدون قصد قبلی این رمان بر تاریخ سوار شد. هرچند اگر به جامعه مخاطبان نگاه کنیم می‌بینیم بخش بزرگی از این جامعه، به خصوص زنان کمتر سراغ تاریخ می‌روند. البته من قصد دادن درس تاریخ نداشتم اما مطرح شدن تاریخ در رمان باعث شد داستان بیشتر به واقعیت نزدیک شود و توانستم از نقش زنان در مقاطع مختلف بنویسم. این داستان دو راوی زن دارد اما چند شخصیت برجسته زن نیز کنار آنها وجود دارند. در این رمان درباره سه نسل از زنان در گذر تاریخ صحبت می‌شود. به ‌نظرم اگر بتوان تاریخ را به صورت واقعی در داستان بازسازی کرد می‌تواند کمک زیادی به شناساندن جامعه و رخدادهای گذشته به مردم امروز کند.

‌فکر می‌کنم در مورد سودابه بیش از هرچیز تاریخ مهاجرت برای شما اهمیت داشت.
رمان‌هایی هستند که یک مونولوگ بلندند. اما برای من مهم بازگشت به گذشته برای نشان دادن شخصیت سودابه و مرور تاریخ بود. مهم بود روند بیرون آمدن سودابه از ایران و دغدغه‌های دهه شصت و مهاجرت درست نشان داده شود و شخصیت سودابه شکل بگیرد. اگر نویسنده بخواهد داستان بگوید کمک گرفتن از تاریخ خیلی مهم و تاثیرگذار خواهد بود. البته در داستان نمی‌توان تاریخ را نوشت اما از رهگذر داستان می‌توان خواننده را با بخشی از تاریخ آشنا کرد و این امر مستلزم کار زیاد است. به‌طور کلی داستان‌نویسی برای من که با شخصی مثل عباس معروفی کار می‌کردم مثل ساختن ساختمان است؛ پرکار و زمان‌بر.

‌گفتید نقش زنان در مقاطع مختلف تاریخی را بازسازی کرده‌اید. روایت نویسندگانی مثل سیمین دانشور، مهشید امیرشاهی یا منیرو روانی‌پور به نوعی نشان‌دهنده فراز و نشیب‌های وضعیت زن معاصر ایرانی است. آیا نوشتن از این وضعیت پرنوسان برای شما حکم یک جور تعهد و وظیفه را داشته؟
من فمینیست نیستم اما در ناخودآگاهم همیشه دغدغه زنان را داشته‌ام. هرچند باید تاکید کنم فمینیست مال 50 سال پیش است. امروز هم این‌طور نیست که زنان بخواهند دشمن مردها باشند بلکه زنان باید از لاک خودشان بیرون بیایند و در جامعه نقش بگیرند. در مجموعه داستان کوتاهی به نام «زنِ آینه» که نشر چشمه سال 89 منتشر کرد نیز بیشتر داستان‌های من درباره زنان است. در مجموعه داستان‌های دیگرم نیز همینطور است. من تا به حال بیشتر درباره زنان نوشته‌ام. مساله وضعیت زنان و رشدی که این اواخر برای مثال در جهان ادبیات داشته‌اند واقعا چشمگیر است. ما اکنون نویسنده‌های زن زیادی داریم که در حال نوشتن هستند و از نقش قدیمی خود بیرون آمده‌اند. امروز زنانی در جامعه داریم که قهرمانند بدون اینکه نامی از آنها برده شود؛ قهرمانانی که تابوها را می‌شکنند. مثلا در رمان «روزگار سودابه» زیست عمه ایران به صد سال پیش برمی‌گردد اما رفتاری که دارد نوعی تابوشکنی است. یا خود سودابه هرچند از خانواده مرفهی بود اما در نهایت کارهایی کرد که از زن متولد 1320 برنمی‌آید. ما در میان زنان، قهرمانان بی‌صدا زیاد داریم.

‌فکر می‌کنم راوی‌های شما همیشه زن بود‌ه‌اند.
بله اغلب زن بوده‌اند. تقریبا در تمام داستان‌های کوتاهی که با گروه عباس معروفی و پس از آن در گروه نویسنده‌های برلین غربی همراه با نویسنده‌هایی مانند مندنی‌پور، معروفی، حسینی‌زاد، کشاورز و... منتشر کردم، راوی‌ها زن بودند. اما رمان «روزگار سودابه» به‌ معنای واقعی اثری زنانه است و بسیاری از زنان با راوی و شخصیت‌های این رمان همذات‌پنداری کردند. این رمان هم جزو ادبیات مهاجرت است.

‌به نویسنده‌های زن جوان و نوقلم اشاره کردید. نویسنده زن بودن در وضعیتی نابرابر و همراه با تبعیض علیه زنان، چه کیفیتی به جهان داستانی شما می‌دهد؟
من خوشحالم که زنان امروز در چنین موقعیتی قرار گرفته‌اند. بالاخره این اتفاق می‌افتاد. اگر فقط جهان ادبیات داستانی را در نظر بگیریم باید بگویم تا ابد قرار نبود مردان پرچم دست بگیرند و قلم به دست رمان بنویسند. ما نویسنده‌های مردی داریم که از زبان زن می‌نویسند چون حس‌های زنانه در آنها قوی‌تر است؛ اما زنان باید بتوانند راوی خویش باشند و با نگاه زنانه خود رمان بنویسند. جای خوشحالی است که بالاخره زمانی فرارسیده که زنان به صورت جدی شروع به نوشتن کرده و خودشان را باور کرده‌اند. هرچند برای اینکه نسل جوان به خلق رمان‌های ماندگار برسد به زمان زیادی نیاز داریم. با توجه به شتاب ِ دنیای مجازی که به زندگی سرایت کرده است، نوشتن، کار آسانی نیست. اما به‌طور کلی نگاه زنان به زندگی و جامعه، مشکلات، مساله مادری و... مسلما خاص‌تر از نگاه مردان است. چقدر خوب است که دیگر مردها جای زن‌ها نمی‌نویسند و زنان می‌توانند راوی زندگی خود و دیگران باشند.

‌امروز داستان و رمان ابزاری برای سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت آدم‌ها نیست. امروز ادبیات ابزاری برای آگاه کردن مخاطب است. به نظر شما رمان به عنوان یک نوع ادبی رایج در جهان چطور می‌تواند به رشد و آگاهی خواننده کمک کند؟
سلیقه‌ها متفاوت است و نظرات مختلفی وجود دارد. من همیشه از دغدغه‌هایم در جهان داستانم حرف زده‌ام. همه حرف‌هایم را در داستان‌هایم می‌گویم. به این معنا که هیچ‌وقت، فقط قصد داستان‌گویی نداشته‌ام. به‌خصوص در قالب ادبیات مهاجرت بسیاری از حرف‌هایم را زده‌ام که شاید موردپسند دیگران هم نبوده اما به نظر هر کسی وظیفه دارد دیدگاه‌های خود را به هر طریقی که می‌تواند به دیگران اعلام کند. دیگران هم می‌توانند بشنوند شاید موافق باشند شاید نه؛ اما حداقل با یک نگاه دیگر آشنا می‌شوند. هر کسی که داستان می‌نویسد باید نظرات و عقایدش را در آن ثبت کند. نوشتن بهترین راه برای ثبت افکار، عقاید و احساسات است. کسی که توانایی نوشتن داستان دارد چه خوب است که بتواند نظرات و عقایدش را نیز در آن نشان دهد. این کاری است که خودم هم می‌کنم. در رمان «روزگار سودابه» نیز این کار را انجام دادم و باز هم می‌خواهم 45 سال دیگر از زندگی سودابه را با توجه به رخدادهای معاصر بنویسم. در حال حاضر مشغول نگاه کردن به جامعه و آشنا شدن با زنان امروز هستم تا اطلاعات مورد نیازم را به دست آورم.

‌پس داستان سودابه ادامه دارد. با این حساب سودابه به وضعیت امروز زنان ما می‌رسد؟
بله سودابه را سوار بر تاریخ تا امروز می‌کشانم. احساس می‌کنم می‌توانم و می‌خواهم داستان کوچکی از سرگذشت ایران و زنان ایران طی صد سال اخیر را اینطور بنویسم.

‌امیدوارم به زودی بتوانیم جلد دوم «روزگار سودابه» را که در دوران ما می‌گذرد، بخوانیم. اگر از این منظر نگاه کنم که هر نویسنده‌ای حرفش را در اثرش می‌زند، برای من موضوع «نوشتن برای مخاطب خاص» مطرح می‌شود. شما به عنوان نویسنده معتقدید هر اثری باید خطاب به مخاطب خاصی نوشته شود یا نه، نویسنده فقط باید بنویسد و با اثر خودش مخاطبش را پیدا کند؟
اکثرا به اولی اعتقاد دارند. اما من واقعا فقط می‌نویسم که بنویسم. هرچند مخالفم که باید فقط برای بخشی از روشنفکران بنویسم اما خوب است که برای بخشی از زنان و درباره بخشی از زنان نوشت. مسائلی هم که در داستان و رمان درباره‌اش صحبت کردم، از درونم می‌جوشد، بیرون می‌آید و در شکل داستان بیان می‌شود. من مخاطب خاصی در نظر نمی‌گیرم. داستانی که می‌خواهم بگویم خودش مخاطبش را پیدا می‌کند. همانطور که در مورد رمان «روزگار سودابه» این اتفاق افتاده و این رمان مخاطب خود را از بین زنان در اقشار مختلف پیدا کرده است. اما اینکه اثر چه مخاطبی پیدا می‌کند بستگی به خواست و نیاز مخاطب و کشش اثر دارد.

‌مهاجرت بخش مهمی در جهان داستانی شماست. به عنوان نویسنده‌ای که خارج از ایران زندگی می‌کند و سختی چاپ کتاب در ایران را به جان می‌خرد حتی اگر هفت سال طول بکشد، بگویید با چه وضعیتی در دنیای نویسندگی روبرو هستید، چه از نظر نوشتن چه از نظر انتشار؟
رمان به زبان فارسی در خارج از ایران مخاطب زیادی ندارد. در ایران 80 میلیون ایرانی داریم که بخشی از آن خواهان خواندن رمان هستند. من تجربه انتشار کتاب در خارج از ایران را نیز دارم. مجموعه داستان «زن آینه» من در آلمان به زبان آلمانی منتشر شد. این تجربه در خارج از ایران بسیار متفاوت است. خارج از ایران، جامعه ایرانی که اهل مطالعه و ادبیات باشند کوچک است و کتاب‌ها برد کمی دارد. برای مثال الان مندنی‌پور کتاب تازه‌اش را خارج از ایران منتشر کرده اما چقدر بازتاب داشته؟ در چنین شرایطی نویسنده تقریبا هیچ بازتابی از جهان داستانی که خلق کرده دریافت نمی‌کند و این برای نویسنده ناراحت‌کننده است. اما در ایران، آثار داستانی بازتاب گسترده‌ای دارند. به همین دلیل است که قصد انتشار رمانی که به زبان آلمانی دارم می‌نویسم را در ایران ندارم. چون وقایع و جهانش کاملا متفاوت است. هرچند رمان‌های خارجی در ایران طرفدار دارد. اما واقعیت این است که هر رمانی به هر زبانی نوشته می‌شود باید در همان سرزمین منتشر شود.

‌به وقایع و جهان داستان و ارتباطش با جهانی که نویسنده در آن زیست می‌کند اشاره کردید. اینجا بحث ادبیات مهاجرت مطرح می‌شود. نویسنده‌های ادبیات مهاجرت با چه مشکلاتی مواجهند؟ طبیعتا دوری باعث می‌شود نویسنده معرفت خود را نسبت به جامعه معاصر از دست بدهد.
نویسندگانی که در خارج از کشور کار می‌کنند، البته نه کسانی مانند منیرو یا مندنی‌پور که قدیمی هستند، نویسنده‌های نسل جدید، مشکلات زیادی در حوزه زبانی دارند. زبان رمان‌های مهاجرت با زبان رمان‌های داخلی بسیار متفاوت است. شما هم به ‌درستی اشاره کردید و واقعیت هم این است که بسیاری از این نویسنده‌ها، جامعه و وضعیت امروز آن را نمی‌شناسند. این واقعیت تلخی است. نکته دیگر اینکه مسائلی که آنها می‌خواهند درباره‌اش بنویسند، چیزی نیست که بتوان در ایران منتشر کرد. حتی گاهی نویسنده‌هایی که در مهاجرت هستند از آنها که در داخل می‌نویسند نسبت به سانسور و دریافت مجوز بیشتر می‌ترسند. داستان‌های نویسنده‌های ادبیات مهاجرت، بیشتر در خارج از کشور اتفاق می‌افتد و وقتی خواننده آنها در وطن می‌خواند، بسیاری چیزها مثل روابط آدم‌ها و مناسبات برایش عجیب است. البته در خارج از کشور هم محدودیت زیادی وجود دارد. اینطور نیست که هیچ محدودیتی برای نویسنده‌های آنجا وجود ندارد. اما در کل، ما نویسنده‌های مهاجرت‌کرده، ایران را خیلی نمی‌شناسیم. مهاجرت فرهنگ خود را دارد، زاویه دید خود را و دغدغه خود را دارد.

‌به داستان‌های 100 سال اخیر که نگاه کنیم می‌بینیم نویسنده‌ها در مقاطع مختلف چطور تلاش کردند وضعیت و مشکلات جامعه را بازتاب دهند. ادبیات و مشخصا داستان، امروز چه نقشی در بازتاب وضعیت جامعه می‌تواند ایفا کند؟ بعضی معتقدند در هر مقطع، رخدادها و بحران‌ها باید ته‌نشین شود تا نویسنده بتواند آنها را وارد جهان داستانش کند. بعضی دیگر مثل آقای گلشیری به روایت زمانه در زمانه خویش معتقدند. شما چطور فکر می‌کنید؟
من فکر می‌کنم داستان‌های زیادی در این دوره تاریخ خلق خواهد شد. من امروز ایران را پر از داستان می‌بینم؛ دردناک، غم‌انگیز، شاد و... به نظر من نوشتن آنها را باید در همین مقطع نوشت، نباید منتظر ته‌نشین شدن ماند. هر زمان ایده داستان جرقه می‌زند، وقت نوشتنش است. چاپ شدنش متاسفانه خودش یک داستان است... اما انتشارش‌شان تسلی دل است. انگار مردم به صورت پنهان دردهای‌شان را باهم به اشتراک می‌گذارند. اینطور نیست که الان وقت داستان‌نویسی نباشد. اتفافا داستان در چنین شرایطی کمک می‌کند آدم‌ها احساس تنهایی نکنند و بفهمند کسان دیگری هم هستند که مثل آنها فکر می‌کنند. من طی مدتی که ایران بودم، دیدم جامعه ایران آنقدر دچار تلاطم و بحران است که هیچ‌کس خودش را نمی‌بیند، هرکس روبروی خودش را می‌بیند و حتی وقتی هم که بیرون از خودش را نگاه می‌کند درست نمی‌بیند. آنقدر دغدغه اقتصادی وجود دارد و مردم درگیرند که امکان نگاه به درون وجود ندارد. واقعیت تلخ امروز این است که انگار جامعه به بوی لجن خو گرفته. هر کس بتواند ببیند چه فاجعه‌ای در جامعه رخ داده نه از نظر اقتصادی، بلکه از نظر اخلاقی و فرهنگی، باید بنویسد تا دیگران بخوانند. این نوشتن کمک زیادی به آگاه کردن جامعه می‌کند. آنچه در حال وقوع است را باید نوشت. مکتوب کردن یکی از ضعف‌های جامعه ماست. بیشتر روشنفکران ما آدم‌های شفاهی هستند.

‌غیر از جلد دوم «روزگار سودابه» کار دیگری در ایران در نوبت چاپ دارید؟
کار تمام و ناتمام اما هنوز نتوانستم برای چاپ ارایه کنم. یک رمان ایرانی به زبان آلمانی در دست دارم، جلد دوم سودابه هم هست و چند کار دیگر.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...