الهام قاسمی | صبح نو


جایزه ادبی جلال هر ساله برگزار می‌شود و امسال شانزدهمین دوره از آن برگزار شد. جایزه ادبی جلال جایی است که نویسندگان در چند بخش با هم به رقابت می‌پردازند و در پایان به برگزیدگان هر بخش جوایز نفیسی اهدا می‌شود. امسال محمد رحمانی با کتاب «من اعتراف می‌کنم» توانست نظر داوران جشنواره را به خود جلب کند و برنده جایزه ویژه جلال شود. به همین دلیل صبح نو با محمد رحمانی به گفت‌وگو پرداخته که می‌توانید در ادامه به مطالعه آن بپردازید:

من اعتراف می‌کنم در گفت‌وگو با محمد رحمانی

داستان مستند شما در خصوص منافقین است، به چه دلیل به این موضوع پرداختید؟
داستان کتاب به بعد از انقلاب می‌پردازد. اسم منافقین در دوران بعد از انقلاب مرسوم می‌شود. در قبل از این دوره کسی به آن‌ها «منافقین» نمی‌گفت.
وحید افراخته عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق بود که در سال ۱۳۵۴ اعدام شد. شاید برخی بگویند پرداختن به این فرد چه اهمیتی دارد. باید بگویم که از منظر تاریخی چند اهمیت کلیدی دارد. اول اینکه افراخته، عضو مرکزی مهم‌ترین گروهی بوده که به‌صورت مسلحانه مبارزه می‌کرد و اطلاعات بسیار جامع و کاملی نسبت به روند مبارزه مسلحانه داشته است؛ بنابراین راحت نمی‌شود از روایت آن اتفاق‌ها گذشت. دوما فراز و فرودهای زندگی این فرد است که او را تبدیل به یک چهره در علوم اجتماعی، روان‌شناسی و... می‌کند و می‌شود راجع به سبک زندگی او کار کرد.
فردی که از یک خانواده متوسط وارد انجمن حجتیه می‌شود، به قرآن و نهج‌البلاغه مسلط شده و قلم و شخصیتش شکل می‌گیرد. همین فرد در روند مطالعاتی و سازمانی خودش تغییر ایدئولوژی می‌دهد و یک مارکسیست تمام‌عیار می‌شود و در نهایت این فرد، رفیق و هم‌گروهی‌اش، مجید شریف‌واقفی را می‌کشد.

اینجا این سوال ایجاد می‌شود که آیا اساسا این حادثه اتفاقی بوده است یا اینکه وحید تصمیم داشته دوستش را بکشد و او را حذف کند یا چیزی فراتر بوده است؟
من برای اولین‌بار چیزهایی گفتم که شاید خیلی‌ها خوششان نیاید. خود شریف‌واقفی که خیلی‌ها با عنوان نیچه از او یاد می‌کنند، دقیقا قتلی مشابه نسبت به هم‌گروهی‌اش داشته است.
این مسأله تا به حال به این عریانی جایی گفته نشده است وافراخته دستگیر شده و تبدیل می‌شود به یک ساواکی که در نهایت اعدام می‌شود. جالب است بدانید که وحید یک عاشقانه عجیب هم دارد که من از آن غافل نشدم. که این بخش زندگی‌اش را شرح دادم که تا پایان زندگی‌اش این عشق پایدار می‌ماند. در مجموع کتاب با اینکه یک اثر پژوهشی است؛ اما توانسته مخاطب خوبی را جذب کند و در کمتر از یک سال به چاپ چهارم برسد.

قرار است این اثر چه پیامی به مخاطبان خودش بدهد؟ یعنی مخاطب با خواندن اثر چه شناختی نسبت به «مجاهدین خلق» پیدا می‌کند؟
به این سوال از سه منظر می‌توان پاسخ داد؛ اول اینکه تاریخ‌پژوه و نویسنده تاریخی تا جایی که ممکن است نباید به‌ دنبال رساندن پیام باشد. اگر ما یک روایت صادقانه از آنچه رخ داده را شرح دهیم، این منجر به تولید دانش و تجربه‌گیری صحیح از تاریخ می‌شود. حضرت علی (ع) همیشه از تاریخ به‌عنوان یک عبرت‌دهنده یاد می‌کردند. دوم اگر شما از ابتدا با یک پیش‌فرض به‌ سراغ تاریخ بروید و بخواهید پیامی را ارائه دهید، طبیعتا نمی‌توانید به تاریخ مسلط شوید. وقتی این اتفاق بیفتد، شاید موقتا پیامی ارائه دادید؛ اما آن عبرت‌گیری صورت نگرفته است. من موقعی که اثر را می‌نوشتم با وجود اینکه وحید افراخته، شخصیت بسیار منفوری بود، از ابتدا با پیش قضاوت به‌ سراغش نرفتم. برای همین او در ابتدا برای من یک قاتل جانی نبود بلکه صرفا یک مورد پژوهشی بود که باید درست به آن می‌پرداختم. نتیجه‌گیری را هم برعهده مخاطب گذاشتم.

اما بالاخره هر اثری روی مخاطبش تأثیری خواهد داشت. اگر بخواهم از این منظر به شما پاسخ دهم، باید بگویم که یک فرد عمل‌گرا اگر به شبه‌عقلانیت تکیه دهد و از اخلاق دور شود، ممکن است به جایی برسد که تبدیل به یک هیولای عجیب و غریب شود.
وحید افراخته یک فرد عمل‌گرا بود و برای ترورها و آدم‌کشی‌هایش توجیهاتی می‌آورد. از منظر اخلاقی می‌بینیم که اتفاقی رخ داده که بین او و مسائل اخلاقی فاصله انداخته است. من در این اثر می‌خواستم بگویم حتی آدمی که فصل زمستان لباسش را درمی‌آورد و به یک کودک کار می‌دهد، اگر از اخلاقیات فاصله بگیرد، می‌شود یک وحید افراخته.

در فرایند نگارش کتاب با چه چالش‌ها و مشکلاتی روبه‌رو شدید؟
مهم‌ترین چالش هر نویسنده‌ای اساسا معیشت اوست. شما باید یک زندگی عادی را مدیریت کنید و این امر صرفا با نگارش کتاب محقق نمی‌شود. تنها انگیزه شتاب‌دهنده که در این مسیر می‌تواند شما را پیش ببرد، عشق به نوشتن است. من همیشه می‌گویم کسانی که می‌خواهند وارد این حوزه شوند، به آن به‌عنوان شغل پول‌ساز نگاه نکنند. کتاب «من اعتراف می‌کنم» طی سه سال نوشته شد.
نویسنده در ایران یا کارمند یک نهاد پژوهشی است یا به‌صورت آزاد می‌نویسد. اگر آزاد می‌نویسد باید از طریق دیگر زندگی‌اش را تأمین کند؛ چراکه از طریق فروش کتاب این امکان وجود ندارد. کتاب من با وجود فروش خوب، هیچ فروش سازمانی‌ نداشته است. پس فرد باید عاشق نویسندگی باشد که آن را به‌عنوان شغل انتخاب کند؛ چراکه این شغل زمان‌بر و کم‌درآمد است.
مدیران نهادهای پژوهشی دوست دارند در زودترین بازه، کار را تحویل بدهند. کم پیش می‌آید یک نهاد پژوهشی روی یک اثر پژوهشی سرمایه‌گذاری کند؛ چون بودجه محدودی دارند و پولی را هم که به پژوهشگر می‌دهند، چشمگیر نیست. آسیب دیگری که این کار دارد این است که آن پژوهشگر را تبدیل به یک کارمند می‌کند.

اثر شما در مرحله چاپ دچار سانسور نشد؟
شانسی که من آوردم این بود که آقای روزی‌طلب از کتابم حمایت کرد و چاپ اثر را برعهده گرفت. ایشان چون مدیرمسئول روزنامه ایران هستند و ارتباط‌های خوبی دارند، این اتفاق برای اثر من رخ نداد؛ اما در کل در حوزه کتاب با محدودیت و سانسوری که در سایر حوزه‌ها است، روبه‌رو نیستیم؛ چون فقط انتشارات ایران که نیست، نشر چشمه، نی و... را ملاحظه کنید، بحران اصلی، سانسور نیست بلکه بحران‌های جدی‌تری وجود دارد.

یک چالش و مشکل دیگر، دسترسی به اسناد است. من از مرکز اسناد استفاده کردم. در جاهای دیگر به آرشیوهای شخصی مراجعه کردم؛ اما شرایط اینکه به وزارت اطلاعات رجوع کنم و وزارت یک سرویس‌دهی مناسب نسبت به اسناد دوره ساواک داشته باشد، وجود نداشت؛ چون اصل اسناد در اختیار پژوهشگران مقیم در آن مکان است.
در جاهای دیگر پرونده‌ها به‌صورت اتفاقی وجود دارند؛ یعنی آرشیوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی با آرشیوی مرکز اسناد تاریخی قابل قیاس نیست. نکته دیگر اینکه نگاه آنها نسبت به پژوهش، نگاه امنیتی است. درصورتی‌که در خیلی از این اسناد کسی در سال ۱۳۵۴ اعدام شده و دیگر ارزش اطلاعاتی ندارد.

برای نوشتن کتاب از چه مستندات یا از نظر چه اشخاصی بهره بردید؟
در بخش پایانی کتاب، منابع ذکر شده‌ است. در ادامه بگویم که اولا کتاب تاریخ شفاهی نیست؛ اما تاریخ شفاهی دارد. دوما با ده‌ها نفر صحبت کردم؛ یعنی برای کشف حقیقت، سراغ افراد متفاوت، چه در داخل کشور و چه خارج کشور و با سلایق و دیدگاه‌های مختلف رفتم، با آنها مصاحبه کردم و هیچ محدودیتی برای خودم قائل نبودم.
البته بگویم که کتاب مجموعه مصاحبه نیست. من ۱۰۰ ساعت مصاحبه کردم؛ اما در مجموع آنچه از مصاحبه‌ها در کتاب منتشر شده، شاید حدود پنج صفحه باشد؛ یعنی مسائل را دقیق‌تر بررسی کردم و آنجایی که روایت مستقیم و نقاط عطفی داشته، بیان کردم.
سند هم در طبقات مختلف دیدیم؛ یعنی اسناد ساواک و قضایی را هر یک جداگانه بررسی کردیم؛ اما پشت سرهم سند ارائه نکردم. به همین خاطر مخاطب حوصله‌اش می‌کشد که این کتاب را بخواند؛ چون مدام فراز و فرود دارد. البته این اتفاق خوب حاصل دوره روزنامه‌نگاری من است.

آیا از طرف منافقین داخلی یا خارجی تهدید هم شدید؟
سازمان مجاهدین خلق تغییر فاز داده و در این مرحله بنایش این است که خودش را به‌عنوان یک سازمان سیاسی مطرح کند؛ بنابراین از اقدامات خشن تروریستی در ظاهر عبور کرده است. البته به‌صورت پنهانی کارهایی انجام می‌دهد. نکته بعدی اینکه خود سازمان مجاهدین خلق چون با کتابی روبه‌رو شده که سندیت دارد، نمی‌تواند مدعی شود که ما دروغ می‌گوییم. من در هیچ جای اثر از واژه‌هایی که قضاوت‌گرانه باشد، استفاده نکردم و همه مطالب مستند، علمی و پژوهشی است.

بنابراین سیاست آنها نسبت به کتاب بایکوت مطلق بوده است. اینها در دوره پهلوی در زندان هم همین کار را می‌کردند. در مواجهه با آدم‌های توانمند که می‌توانستند دیگران را تحت‌تأثیر قرار دهند، این‌ها را بایکوت می‌کردند؛ اما وقتی یک آدم ضعیفی می‌دیدند که مسأله داشت و در جبهه مقابلشان بود، این را تبدیل به سوژه و مدام مطرحش می‌کردند؛ چون می‌دانستند ضریب دادن به کتابی مثل «من اعتراف می‌کنم» هویت سازمانی آنها را افشا می‌کند.
خیلی جالب است بدانید کسی که جزو اعضای اولی سازمان بوده، اکنون از سازمان جدا شده و در خاک ایران است؛ اما با جمهوری اسلامی تناسبی ندارد، مصاحبه و اعتراف کرد که من خیلی از مسائل را نمی‌دانستم و اولین‌بار است که با این اطلاعات روبه‌رو شدم.

به‌عنوان نویسنده کتاب کدام بخش از تاریخ منافقین برای شما جالب‌تر بود؟
این اثر به وقایع بعد از انقلاب می‌پردازد؛ اینکه چرا سازمان مجاهدین خلق وارد کار مسلحانه با جمهوری اسلامی می‌شود. مطالعه سازمان تا قبل از اینکه تبدیل به یک فرقه شود، برای من خیلی جذاب است. ولی بعد از سال ۶۱ هر چه جلوتر می‌رویم، جذابیتش را برای من از دست می‌دهد و دیگر خیلی مایل به پژوهش در این خصوص نیستم.

کتاب شما برگزیده شانزدهمین جایزه جلال آل‌احمد شد. از منظر صاحب اثر، این جایزه چه تأثیری روی کتاب شما خواهد داشت؟
مهم‌ترین تأثیر جایزه جلال این است که کتاب از مهجوریت خارج می‌شود. در واقع این جشنواره نوعی تبلیغ برای کتاب و نویسنده آن است. همچنین این امکان را فراهم می‌کند که در نگارش آثار بعدی، مشکلات نویسنده کمتر شود. مثلا به‌واسطه برگزیده شدن در جشنواره و شناخته شدنش، افراد بیشتری حاضر به مصاحبه با او هستند و راحت‌تر با او مصاحبه می‌کنند. در هنگام مراجعه به نهادی دسترسی آسان‌تر و سریع‌تری به اسناد پیدا می‌کند. همچنین ناشر بهتری برای چاپ اثرش پیدا می‌کند و اثرش راحت‌تر چاپ می‌شود.

در واقع جایزه اصلی این موارد ذکر شده است که مهم‌تر از آن جایزه نقدی است؛ چراکه جایزه نقدی مقداری نیست که سبب تحول عظیمی در زندگی نویسنده شود، ضمن اینکه ممکن است نویسنده در سال بعد اثری بهتر خلق کند؛ اما چون سال قبل موفق به دریافت جایزه شده است، دیگر اثرش در جشنواره شرکت داده نخواهد شد.
در کل من از کارم لذت می‌برم. امیدوارم اگر قرار است تغییرات ساختاری بزرگی در این حوزه رخ دهد، به‌گونه‌ای باشد که اگر کسی دانشجو یا دانش‌آموز نخبه‌ است و به او بگویند دوست دارید در آینده چه شغلی را انتخاب کنید؟ بگوید نویسندگی.

من اعتراف می‌کنم

تاکنون چه بازخوردها و نقدهایی از جانب مخاطبان اثر داشته‌اید؟
من به‌خاطر یک‌سری شرایط، آن اوایل مستقلا کتاب را می‌فروختم. جالب اینجا بود که ناشر محترم که تازه‌کار هم هستند، توزیع کتاب ندارند. من به تک‌تک کتاب‌فروشی‌های انقلاب رجوع کردم و گفتم حاضر هستید کتاب امانی از ما بگیرید؟ گفتند این امر در حوزه کاری ما نیست و باید به‌ سراغ پخشی‌ها بروید. به پخشی‌ها مراجعه کردم، گفتند ما فقط با ناشر کار می‌کنیم. به ناشر مراجعه کردم، گفتند سازوکار به‌صورتی است که نمی‌توانیم با آنها همکاری کنیم. در هر صورت کتاب من توزیع نداشت، مگر در دو الی سه کتاب‌فروشی خاص. از اینجا بود که برای اولین‌بار گفتم این اثر باید گردش مالی داشته باشد. پس مستقیما شروع به فروختن کتاب در صفحه اینستاگرامم کردم. خدا را شکر این روش با استقبال خوب مخاطبان روبه‌رو شد، به‌طوری که کتاب با همین روش تا چاپ چهارم پیش رفت.

چرا ناشر معروفی را انتخاب نکردید؟
اولا که هر ناشری سراغ این دست موضوعات و سوژه‌های حساسی نمی‌رود. دوما اینکه چاپ کتاب ۱۰۰۰ صفحه‌ای کار هر ناشری نیست؛ چون رقم خیلی بالایی را شامل می‌شود و نگرانی‌هایی در زمینه فروش اثر برای ناشر ایجاد می‌کند. سوما متأسفانه ذائقه بازار، کتاب‌های زرد است و ناشر چنین ریسکی نمی‌کند که کتاب‌هایی با موضوعات خاص کار کند.

ضمن اینکه کتاب چندین سال اجازه چاپ نداشت. البته نه از سمت ارشاد بلکه از سمت افرادی که قدرت دستشان بود؛ چون دوست نداشتند مطالبی که کلیشه‌ها را می‌شکند، بیان شود. در واقع یک جنگ جدی وجود داشت که آقای روزی‌طلب ریسک و این اثر را چاپ کردند. حتی ممکن بود برای ایشان اتفاقاتی رخ دهد؛ یعنی هر کسی حاضر نبود این ریسک را بپذیرد. سراغ سوژه منفی رفتن، ریسک بزرگی است. وقتی سراغ یک چهره منفی که نه‌تنها سازمان مجاهدین که حتی خانواده‌اش هم حضور چنین فردی را گردن نمی‌گیرند و بعضا انکارش می‌کنند می‌روی، کار سخت می‌شود. ضمن اینکه در این کتاب در کنار این پرونده، اسم افرادی مطرح شد که هنوز بعضی از آنها هستند و احساس کردند اتفاق‌هایی دارد رخ می‌دهد که به ضرر آنهاست، درصورتی که من مشکلی با آنها نداشتم. داشتم کار تاریخی خودم را می‌کردم و درصدد تخریب کسی نبودم.

در حال حاضر مشغول چه فعالیت قلمی و پژوهشی هستید؟
در حال حاضر به‌صورت هم‌زمان چند کار در دست نگارش دارم. بخشی از وقتم را صرف تمرکز روی مستندسازی کردم؛ چراکه معتقدم مستنداتی که در داخل کشور تولید می‌شوند، مخاطب متفاوتی نسبت به مخاطب کتاب دارند و اساسا رویکرد پژوهشی جدی‌ ندارند. کتابی در دست نگارش دارم که در آن به‌ سراغ چهره‌ای منفور در دوران پهلوی دوم رفتم. آدمی که شبیه وحید افراخته است؛ ولی در حال حاضر هم زنده است. اتفاقات عجیب و غریبی در زندگی این فرد افتاده است. غیر از این مورد، خاطرات رجال سیاسی و از وزرا و رؤسای مختلف جمهور را دارم کار می‌کنم.
کار من دو بخش دارد که یک بخش می‌شود تاریخ شفاهی که دارم با شخصیت‌های مختلف و مسئولان سابق و فعلی کار می‌کنم. یک بخش پژوهش است. مجموعه‌ای با نام «روزگار ایران» دارم که جلد اول آن درباره کودتای سال ۱۲۹۹ و روی کار آمدن پهلوی نوشته و چاپ شده است و در حال حاضر مشغول نوشتن جلد دوم آن هستم که درباره تاج‌گذاری پهلوی بوده و قرار است این مجموعه تا پایان پهلوی دوم کار شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...