می‌خندم، پس هستم! | آرمان ملی


«جمال‌آقا در شصت‌سالگی بر اثر کهولت سن اوردوز کرد و مُرد. در روزی که در عراق سیصد نفر بر اثر یک حمله انتحاری تلف شدند. این خبر را همه اهالی کوچه اَرس باور کردند، اما مرگ جمال‌آقا خبری نبود که به‌راحتی باور کنند، حتی با وجود شایعه پخش مواد مخدر ناخالص و کشنده در شهر. از جمال‌آقا بعید بود نفهمیده باشد چه جنسی مصرف می‌کند. آن مرحوم خودش یک آزمایشگاه سیار بود. هر ماده‌ای را که بو می‌کشید، میزان خلوصش را با آنالیز تحویل می‌داد.»

احمد هاشمی اروسیا

خواندن پاراگراف اول رمان «اروسیا» تکلیف خواننده را روشن می‌کند که با رمانی در ژانر طنز مواجه شده است. خواندن طنز کمتر از خواندن یک متن فلسفی نیست؛ زیرا خواننده باید چشم و هوشش را به متن دهد تا بتواند به زیرلایه‌ها سفر کند وگرنه در همان لایه‌ پوزخندزدن می‌ماند. در تعریف طنز آمده‌ که اثری ادبی است که با استفاده از بذله، وارونه‌سازی، خشم و نقیضه، ضعف‌ها و تعلیمات اجتماعی جوامع بشری را به نقد می‌کشد. ادبیات طنز به نوع خاصی از آثار منظوم یا منثور ادبی گفته می‌شود که اشتباهات یا جنبه‌های نامطلوب رفتار بشری، فسادهای اجتماعی و سیاسی یا حتی تفکرات فلسفی را به شیوه‌ای خنده‌دار به چالش می‌کشد. دقیقا کاری که احمد هاشمی در رمان اِروسیا کرده است.

هاشمی با ایجاد موقعیتی که از مرگ جمال‌نامی شروع می‌شود سپس با واکنش آدم‌های اطراف او، یک موقعیت طنز ایجاد می‌کند و از این طریق وارد زندگی آدم‌هایی می‌شود که با جمال در ارتباط بوده‌اند. راوی داستان کارمند یک موسسه‌ همسریابی است. خود موسسه‌ همسریابی از آن موقعیت‌های چالش‌برانگیز است که به قشری خاص از جامعه که به بن‌بست عاطفی رسیده‌اند تلنگر می‌زند. راوی هم‌زمان با تخصصش که پیوند آدم‌هاست در تلاش است عشق زندگی‌اش را پیدا کند. اشتیاق زیاد برای رسیدن به وصال باعث شده او در برابر زن‌ها ضعف داشته باشد و همین یک نکته موجب ساخت کاراکتر او شده.

نویسنده در این کتاب با توجه به نشانه‌های ظاهری خاص در آدم‌ها خلق شخصیت‌هایی کرده که از ذهن فرار نیستند. مثلا در مورد جمال می‌گوید: «جمال در زمان حیات هم وقتی کله‌اش زیادی داغ می‌شد، پلک‌های چشم چپش روی هم می‌رفت. او در این مواقع مجبور بود با یک چشم کارش را راه بیندازد، به‌خاطر همین خصوصیت کمیابش به او جمال یه لامپی می‌گفتند. و یا مریخی با کله‌ مستطیلی و چشم‌های گودافتاده و برآمدگی عقب سر، بیشتر شبیه فضایی‌هاست تا آدمیزاد.»

«اروسیا» درباره‌ جامعه‌ امروز ماست. مختص جغرافیای وسیع‌تر نیست. درباره مردمی از قشر پایین و سرخورده از همه‌چیز که به‌دنبال زندگی‌کردن هستند و از بس به در بسته خورده‌اند زندگی را با نگاه طنز می‌بینند. آدم‌هایی که با همه‌ خلاف‌هایی که در ظاهر انجام می‌دهند اما یک بُعد ساده و دوست‌داشتنی دارند که همان یک بُعد سمت طنز سوق‌شان داده - که از این خصیصه نویسنده برای لحن کاراکترهایش به خوبی بهره بوده. به قول جانسون که می‌گوید: «شعری که در آن شرارت و حماقت سانسور شده باشد.»

آنطور که در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «قاسمی به همه می‌گوید تنها راه رهایی این است که آدم‌ها همدیگر را دوست داشته باشند، برای همین بنگاه همسریابی راه می‌اندازد، ولی در این میان خودش هم ناخواسته در کمیت دوست‌داشتن دچار زیاده‌روی می‌شود و همه می‌دانیم که توجه به کمیت چقدر از کیفیت کار می‌کاهد. آدم‌های کمی هستند که در عاشقی دچار افراط و تفریط نمی‌شوند.»

رمان «اروسیا» یک طنزنوشته‌ تفکربرانگیز است و ماهیتی پیچیده و چندلایه دارد. گرچه طبیعتش بر خنده استوار است، اما خنده را تنها وسیله‌ای می‌انگارد برای رسیدن به هدفی برتر و آگاه‌کردن خواننده به عمق رذالت‌ها. گرچه در ظاهر می‌خنداند، اما در پس این خنده واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را می‌خشکاند و انسان را به تفکر وامی‌دارد. در نتیجه طنز آن را می‌توان مانند یک تیغ جراحی فرض نمود؛ زیرا کار تیغ جراحی برش جایی به منظور بهبود آن است. همانگونه که طنز در ذات خود انسان را برمی‌آشوبد، بر تردیدهایش می‌افزاید و با روکردن واقعیت‌های اطراف، خواننده را دچار چندگانگی یا تناقض می‌کند و از حتمی‌ات محروم می‌کند. جان درایدن در مقاله‌ «هنر طنز» ظرافت طنز را به جداکردن سر از بدن با حرکت تند و سریع شمشیر تشبیه می‌کند؛ طوری که دوباره در جای خود قرار گیرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...