رهاشدن از بند... | سازندگی


آتوسا مشفق [Ottessa Moshfegh] داستان‌نویس آمریکایی-ایرانی با اولین رمانش «آیلین» [Eileen] (2015)، توانست موفقیت‌های چشمگیری به دست بیاورد: کتاب برنده جایزه پن‌همینگوی شد، به فهرست نهایی جایزه بوکر و جایزه جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا راه یافت و زبان‌های بسیاری ترجمه شد از جمله فارسی: ترجمه گلاره جمشیدی، نشر چترنگ. آتوسا مشفق در سال 1981 در بوستون، ماساچوست متولد شد. مادرش متولد کرواسی است و پدرش یک ایرانی یهودی متولد ایران.

 آتوسا مشفق [Ottessa Moshfegh] آیلین» [Eileen]

«آیلین»، رمانِ اغواکننده‌ی آتوسا مشفق، این‌گونه آغاز می‌شود: «من شبیه همان دختری بودم که انتظار دارید داخل اتوبوس‌های شهری ببینید، درحال خواندن کتابی با جلد پارچه‌ای درمورد گیاهان یا جغرافیا که از کتابخانه امانت گرفته؛ و احتمالا روی موهای قهوه‌ای روشنش پارچه توری انداخته.» این همان آیلینی است که نام کتاب برگرفته از اوست و ما به سرعت پی می‌بریم که هر تصوری که درباره او که از روی ظاهرش باشد، کاملا اشتباه است. او چند صفحه بعد به ما می‌گوید: «من درواقع كتاب‌هایی درمورد گل‌ها یا خانه‌داری نخوانده‌ام، بلکه به کتاب‌هایی علاقه‌مندم که به مسائل وحشتناکی مانند قتل، بیماری یا مرگ می‌پردازند.»

اما قتل، بیماری و مرگ موضوعاتی بسیار عمومی هستند و «آیلین» به هیچ عنوان کتابی عامه‌پسند نیست. درواقع آیلین کتابی بسیار زنده و انسانی است و از آنجا که موضوع مورد علاقه کتاب شخصیت آیلین است، از بیان هیچ جزئیاتی دریغ نمی‌کند. او یک موش صحرایی مُرده را در داشبورد خودروی دوج کرونت خود نگه می دارد. او به منظور پنهان‌کردن سایه طبیعی لب‌هایش رژ لب می‌زند. او درباره قندیل‌هایی که بالای درِ ورودی‌اش آویزان است خیال‌پردازی می‌کند که «می‌شکنند و سینه‌اش را می‌شکافند و به عضلات شانه‌اش فرومی‌روند و مغزش را از هم می‌پاشند.» او به مدت یک سال و نیم به کالج رفت، اما هنگامی که مطلع شد مادرش درحال مرگ است برای مراقبت از او به خانه بازگشت، به عنوان منشی در کانون اصلاح و تربیت پسران کار کرد و اکنون در سن 24سالگی همراه با پدر بدگمان و بدرفتارش که در گذشته مامور پلیس بود در یک خانه زندگی می‌کنند: «پدرش نیز مانند سایر افراد دائم‌الخمر سالخورده، رفتاری ترسناک و دیوانه‌وار داشت.»

اما آیلین در امور خانه مشارکت نمی‌کند. او از نظافت، تهیه وعده‌های غذایی یا شستن لباس‌ها خودداری می‌کند. او تنها برای راحتی خود بطری پس از بطری نوشیدنی به پدرش می‌دهند تا او را در بلاهت مطلوب خودش نگه دارد. او به ما می‌گوید: «این معضل اصلی من بود، من علاقه داشتم که پدرم را بکُشم، اما نمی‌خواستم که او بمیرد.» آیلین آرزو دارد که برای آغاز زندگی جدیدی در نیویورک، شهر ساحلی ایکس‌ویل در ایالت ماساچوست را ترک کند، اما احساس وظیفه‌اش، هرچند کم او را در آنجا پایبند می‌کند. بااین‌حال، در پایان فصل اولِ عالی آن، خواننده اطمینان می‌یابد که این کتابی درباره پایبندشدن نیست. این کتابی درمورد رهاشدن است. «درعرض یک هفته، من از خانه فرار می‌کنم و هرگز برنمی‌گردم. این داستان چگونگی ناپدیدشدن من است.»

میلِ آیلین برای آزادی تماما جغرافیایی نیست. داستان کتاب در سال 1964 رخ می‌دهد و در آن دوره زنان با محدودیت‌های زیادی مواجه بودند. او می‌بایست تاکنون شوهر پیدا می‌کرد. او به طرق مختلف به ما می‌گوید که در گذشته چندان زیبا نبود و دیده نمی‌شد (راوی رمان، آیلینی سالخورده در سن 70سالگی است که اکنون باتجربه‌تر است) اما این حس به ما دست می‌دهد که این عدم فریبندگی او ناخودآگاه عمدی بوده است، آیلین به هیچ وجه تمایل ندارد که مرد دیگری از او نگهداری کند. علاوه بر این، او احساسات متضاد زیادی درمورد برقراری رابطه دارد.

آتوسا مشفق از طریق آیلین درحال کشف رابطه یک زن با بدنِ خود است که شامل قطع ارتباط، ادعاهای فرهنگی و ادعای حق مردان است. «و در آن زمان، من اعتقاد نداشتم که بدن من درواقع متعلق به خود من است، بلکه احساس می‌کردم که این نقش بر عهده مردان است.» تقریبا همیشه هیجان جنسی موجب انزجار او می‌شد. بااین‌حال، او با مقدار زیادی میل مواجه بود که نمی‌توانست راهی برای فرونشاندن آن پیدا کند و درعین‌حال نمی‌خواست مانند خواهرش، جوانی، که در 17سالگی با دوستش فرار کرده بود، یک زن بدنام تصور شود. اما او می‌گوید: «من همیشه باور داشتم که اولین رابطه‌ام زوری خواهد بود. البته امیدوارم که باروح‌ترین، ملایم‌ترین و مردترین فرد به نزدیک شود، کسی که مخفیانه عاشق من باشد.» او کاملا از برطرف‌کردن اشتهای خود امتناع می‌ورزد. او به‌ندرت غذا می‌خورد و غذایی که می‌خورد را نیز بیرون تف می‌کند یا آن را با ملین از بدنش بیرون می‌راند.

 آتوسا مشفق [Ottessa Moshfegh] آیلین» [Eileen]

آتوسا مشفق، جملاتی زیبا - بازیگوشانه، تکان‌دهنده، عاقلانه، بیمارگون، شوخ‌طبعانه و کاملا تیز را به تحریر درمی‌آورد که یکی پس از دیگری باز می‌شوند. شروع رمان بسیار چشمگیر و کنترل‌شده و درعین‌حال غریب، تازه و مهیج است، شما احساس می‌کنید که او می‌تواند هر کاری انجام دهد. اگر همه اتفاقات به وقوع جرم منتهی نمی‌شدند، شما هرگز به وقوع آنها اهمیتی نمی‌دادید. اما اتفاقات این کتاب به یک جرم منتهی می‌شوند و درنتیجه آن، زندگی آیلین در مسیر کاملا جدیدی قرار می‌گیرد. چنین تنش شگفت‌انگیزی میان تمایل به آرام‌شدن و غوطه‌ورشدن در زبان و تصاویر و انگیختگی برای شتافتن به منظور پی‌بردن به چیزهایی که اتفاق می‌افتند و و نحوه اتفاق‌افتادن آنها وجود دارد. مشفق این امر را با راهنمایی‌های ثابتی درمورد وقایعی که در آینده رخ می‌دهند تغذیه می‌کند. او داستان آیلین را « داستانی حماسی» می‌خواند و در فواصل ثابت کلمات «ناپدیدشدن» و «گم‌گشته» را به کار می‌برد.

آثار مهیج ادبی مانند سیاستمداری کاریزماتیک هستند که می‌تواند همه را به سمت خود بکشد و این توهم را ایجاد می‌کند که هیچ‌کس مجبور نیست به منظور راضی‌شدن از هیچ‌یک از ارزش‌های خود صرف‌نظر کند. اما برای این خواننده زبان باعث هیجان است. جملاتی همچون این در کتاب وجود دارند: «سطح چهره آکنده از جای زخم‌های نرم و آهسته آکنه بود که هر نوع لذت یا جنون را در زیر آن قسمت بیرونی سرد و کشنده نیوانگلندی پوست من مخفی می‌کرد.» لحظات پیچیده‌ای نیز رخ می‌دهند (به یاد داشته باشید، جوانی خواهر آیلین است): «هنگامی که در خیابان‌های مهتابی به سوی خانه رانندگی می‌کردیم، سر خود را روی شانه من گذاشت، به من گفت من دختر خوبی هستم و مرا دوست دارد، از اینکه نمی‌تواند بهتر از این باشد متاسف بود. او می‌دانست من لایق یک پدر واقعی هستم. این حرف او در ابتدا من را منقلب کرد، اما سپس احساس کردم که دستش را به سمتم می‌برد. من به راحتی او را کتک زدم. او گفت جوانی الکی بدعنق نشو و دوباره روی صندلی خود نشست. من هرگز این موضوع را برای کسی تعریف نکردم.»

عبارت «تا زمانی که ربکا چند روز بعد سروکله‌اش پیدا شد» به جمله‌ای طعنه‌آمیز تبدیل می‌شود و هنگامی که سرانجام ربکا مرموز وارد داستان می‌شود، می‌دانیم که او کاتالیزور است، شخصی که همه‌چیز را به حرکت درخواهد آورد. متأسفانه، ربکا مستقیما از اردوگاه هیجان به نزد ما می‌آید. او «زنی موسرخ و بلندقامت» است که شبیه «بازیگران یا خوانندگان» به نظر می‌رسد ، و آیلین «هرگز در طول زندگی خود با کسی به این زیبایی رودررو نشده است.» او «چهره‌ای باریک» دارد و طوری سیگار می‌کشد که «گویی صاحب آن مکان است.» آیلین فورا تحت‌تاثیر قرار می‌گیرد. ملاقات آنها «آغاز پیوندی تاریک بود که اکنون راه را برای بقیه داستان من هموار می‌کند.»

اما آیلین از پیش پیوند تاریکی با پدر خود دارد. این پیوند عمیقا تاریک، خام و واقعی است. هنگامی که با ربکا و انگیزه‌های او آشنا شویم، احساس می‌کنیم که او به کتاب دیگری تعلق دارد. آنها با جهانی که مشفق در قسمت اول رمان با دقت بسیار ساخته شده است، تناسبی ندارند. ما می‌خواهیم که ربکا مانند آیلین دارای شخصیتی پیچیده و جالب باشد و مانند پدرش شکنجه شده و تهدیدآمیز باشد. برای مدتی امیدواریم که چیزهای بیشتری در مورد او فاش شود و پی ببریم که انگیزه‌های ربکا مانند آیلین پیچیده، لایه‌لایه و برگرفته از گذشته باشند، که به‌نوعی اوج مرگ‌ومیر ناشی از اسلحه همانند بخش اول رمان تازه و خاص احساس شود و سپس باید این امیدها دست بشوییم.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...