این که شهید است و چه آراسته ست | فرهیختگان


«بیست و هفت روز و یک لبخند» روایتی از زندگی شهید مدافع حرم، بابک نوری‌هریس‌ است که به قلم ‌فاطمه رهبر‌ در نشر «خطّ مقدّم» به چاپ رسیده است و با اقبال مخاطب نیز روبه‌رو بوده و تا به امروز ده‌ها بار چاپ شده است. روایت این کتاب تقریبا همه‌ زندگی شهید را به تصویر کشیده است و مخاطب به خوبی تمام لحظات دنیوی و اخروی شهید را حس می‌کند و دلیل این ارتباط چیزی نیست جز اینکه نویسنده با رفت و آمد با خانواده شهید و آشنایی با سکنات و شیوه تفکر و زندگی آنها، عضوی از خانواده شهید شده است.

بیست و هفت روز و یک لبخند» بابک نوری‌هریس‌ ‌فاطمه رهبر‌

شهید ‌بابک نوری، در خانواده‌ای به دنیا می‌آید و رشد می‌کند که با مذهب و انقلاب و دفاع مقدس عجین‌اند. پدرش دلاور مردی از رزمندگان اسلام در هشت سال دفاع مقدس است و عطر معنویت مذهب در خانه مدام به مشام می‌رسد. تا این جای زندگی این شهید، شبیه زندگی بسیاری دیگر از شهدا است، ولی نویسنده با اشارات دقیق و ذکر خاطرات خانواده ‌بابک نوری‌ از او تصویر دیگری هم نشان می‌دهد که با نگاه کردن به عکس‌های شهید در پایان کتاب، بهتر می‌شود جان مطلب را دریافت.

‌فاطمه رهبر، با تمامی کسانی که می‌توانسته گفت‌وگو کرده است. حتی با کسانی که حرفی برای گفتن نداشته‌اند و به شوق دیده شدن در قاب تلویزیون و با دلبستگی به دوربین و میکروفن به سوی مصاحبه شتافته‌اند. از دیگر سو معدود افرادی هم بوده‌اند که چه‌بسا حرف‌های بسیاری برای گفتن داشته‌اند، ولی حاضر به گفت‌وگو نشده‌اند. روایت به دو بخش تقسیم می‌شود که بخش اول از زبان خانواده و بخش دوم روایت حضور در سوریه است و نویسنده به خوبی توانسته است با دو گونه متفاوت از روایت، هر دو بخش را به خوبی به تصویر بکشد. از نظر مشاهده‌‌ دقیق و توصیف جزئیات فاطمه ‌رهبر‌ بسیار موفق عمل کرده است. هم صحنه‌ها و جزئیات مکان را به خوبی شرح می‌دهد و هم حالات کسانی را که سخن می‌گویند. روایت بسیار صادقانه است و خالی از هرگونه اغراق. نویسنده از آن رو که افکار و احوال و اعمال خود را در روزهای این گفت‌وگوها به خوبی توصیف کرده است، توانسته دیگران را هم به همان دقت ببیند و خواننده نیز نویسنده را بخشی از روایت می‌پندارد و با توجه با تاثیر روایت، انگار خودش در کنار نویسنده در مراسم تولد شهید بر سر مزارش شرکت کرده است و این بخش چقدر در معرفی شهید و خانواده‌اش و علاقه‌مندان به او نقش دارد.

آقای ‌جمشیدی‌ از شخصیت‌های بسیار مهم این روایت است. او کسی است که به خوبی می‌داند ‌بابک‌ چگونه در دوران خدمت مقدس سربازی به اعزام به سوریه تمایل پیدا کرده است و کسی است که بیرون از افراد خانواده، درباره ‌حالات و احوالات شهید به مخاطب اطلاعات بسیار ارزنده و دقیقی می‌دهد و نویسنده چنان او را ترسیم کرده است که مخاطب دلش می‌خواهد درباره‌‌ آقای ‌جمشیدی‌ هم کتابی مستقل بخواند و با این فرمانده دلاور بیشتر آشنا شود.

بخش سوریه که روایتی متفاوت دارد، به صورت پیوسته روایت می‌شود و تغییر چندانی در شخصیت‌های روایت‌کننده اتفاق نمی‌افتد و داستان رشادت مدافعان حرم به صورت خطی پیش می‌رود. با شخصیت شهید در این بخش بسیار بیشتر آشنا می‌شویم و از خلوت‌هایش آگاهی می‌یابیم. شهیدی که در تمام این بخش نگرانیم این بار به فیض شهادت نائل نگردد، چون دلش را نداشته با پدرش خداحافظی کند و ما دائم دعا می‌کنیم این بار شهید نشود و برگردد و پدر و پسر یکدیگر را در آغوش بگیرند. پدری که با رشادت‌هایش در دوران دفاع مقدس به‌شدت پدر است و بارها به هق‌هق و تکان شانه برای پسر رشید و شهیدش می‌گرید.

‌بابک نوری‌ در این کتاب به یمن قلم بسیار استوار نویسنده، تبدیل به کسی می‌شود که با خود فکر می‌کنیم او را در مسجد محل یا توی کوچه و خیابان دیده‌ایم و وقتی یادمان می‌آید او را ندیده‌ایم، غصه می‌خوریم و با صدایی که به گوش دیگران هم می‌رسد، می‌گوییم کاش او را دیده بودیم. این شهید می‌توانست راهی دیگر را برود که نرفت و در تمام روزهای حضورش در سوریه به شهادت اندیشید و خواست شهید بشود و به‌گونه‌ای از حرم سخن گفت که به مخاطب این حس دست داد که انگار جوانان غیور این سرزمین برای دفاع از وجود مبارک حضرت زینب(س)به سوریه رفته‌اند، نه برای دفاع از حرمش.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...