واقعگرایی داستان‌های موذنی | جام جم


سخن از داستان دینی که می‌شود هرگز به معنای تاریخ‌نگاری و بازپرداخت روایت‌ها و زندگی‌نوشت بزرگان دین چنین کلیشه‌ها و عادت‌شده‌هایی نیست. علی موذنی در داستان‌هایش از دل زندگی و خود زیستگاری روایت می‌کند و به‌دلیل ویژگی‌های روشن و ژرفی که در بینش و روان فروزانش سراغ داریم، می‌توانیم به ستایش کارهایش بپردازیم و پروا نکنیم چراکه ویژگی‌های متن مانا را می‌توان از رفتاری دریافت که روایت‌هایش و داستان‌هایش با مخاطبانش دارد.

خلاصه رمان عقده‌ی ادیپ پسر هاشم آقا علی مؤذنی

سرآخر این که: وقتی داستان درذهن مخاطبان ادامه می‌یابد، وقتی سپهر زیست خواننده را با طرح نویی که درمی‌افکند، دگرگونه می‌سازد، وقتی روایت کاغذی تمام می‌شود و مخاطب، کتاب را می‌بندد اما تازه در ذهنش داستان به زندگی دوباره می‌پردازد و روایت در روح و اندیشه‌ مخاطب ادامه می‌یابد و همراه با جهان مخاطب به کشف ابعاد و زوایای تازه‌ای کمک می‌کند که در افق ذهن خواننده نهان بوده و حتی تا پیش از خواندن داستان و همراهی با روایت آن، خودش هم از وجود آنها آگاه نبوده، وقتی این ویژگی‌ها را بارز و آشکار از رفتار داستان‌های موذنی با مخاطبان و خوانندگانش دیده‌ایم و پذیرفته‌ایم که با نویسنده‌ای یکسره متفاوت طرفیم که ویژگی‌های خودش را دارد و تا دگرگونی را در روان و جان خودش تجربه نکرده، آن را به قلم درنمی‌آورد و هرچه هم با تخیل همدستی کند، باز هم واقعیت تند و زفت و سهمگین، اکسیژن فضای داستان است و نمی‌توان از واقعیت و هجوم بی‌امانش جاخالی داد... اما در همین واقعگرایی داستان‌های موذنی در همین تلخی واقعیت و سنگینی رئال آن است که به اوج لذت می‌رسیم و با لذت همراه با روایت داستان، پذیرای شخصیت‌ها و روزگارشان می‌شویم.. و این از جادوی نویسندگی موذنی برمی‌آید که درد جانفرسای «پیری» را در همان اول کتاب با گزاره‌هایی همدلانه و دلنشین و گرم، چنان نقل می‌کند که با اشتیاق و لذت، داستان را بخشی از تجربه زیستی و ذهنی‌مان می‌کنیم و با لذت می‌خوانیم و در حالی که احساس می‌کنیم اعصابمان زیر چنگ و ناخن بی‌رحم واقعیت به هم می‌پیچد و دردناکی‌های صعب و جانگداز پیری را تصور می‌کند، با داستان پیش می‌رویم.

وجهه دینی و قرآن‌گرای نویسنده
و اما‌: در آغاز از وجهه دینی و قرآنگرای موذنی اشاره‌وار سخنی رفت. همان جا در داستان پیری که ساعتچی برای بیرون رفتن از منزل تسلیم مهرآوری دخترش می‌شود و انرژی روزانه‌اش را از توجه دخترش به ماسک‌زدنش تامین می‌کند که با دست مهربانش ماسک را به صورت پدر می‌زند و او را از شور زندگی می‌آکند، موذنی می‌توانست با همان تکنیک و شگرد ویژه‌ای که قلمش می‌داند و می‌تواند، به پیامبر اشاره کند بدون مستقیم‌گویی و بدون اغراق‌گونه یا باسمه‌ای کردن روایت... رفتار پیامبر این بود که هر وقت بیرون می‌رفت حتما سری به آینه می‌زد و برازندگی‌اش را بازمی‌دید و خودآرایی می‌کرد. حتی اگر تازه به خانه آمده بود و هنوز به اندرونی نرفته بود و باز مراجعانی از پشت دروازه صدایش می‌زدند حتما به آینه می‌نگریست و اگر آینه دسترس نبود به تشت پر از آب توی حیاط نظر می‌افکند. چهره مهم در داستان نخست بدون چشمداشت پاسخ به همه سلام می‌دهد کوچک تا بزرگ و همین ویژگی که رفتار پیامبرمان بوده چنان لطیف و مؤثردر داستان نشسته که نمونه موفقی از همین ایده است: بازتاب زیست بزرگان دین در زندگی معاصر بدون شعار و اغراق.

تازه کردن یاد پیامبرمان
ساعتچی که از قضا نام اندیشیده‌ شده و بامسمایی در این داستان دارد، وقتی دم صبح برای پیاده‌روی بیرون می‌رود به آینه هم اگر می‌نگریست و یاد پیامبرمان را از این رهگذر تازه می‌کرد اتفاقا ریا نمی‌کرد بلکه روح‌مان را باطراوت و روان‌مان را فروزان می‌ساخت. پیامبر اعظم که درود خدا بر او و خاندانش‌، تأثیرگذاری شگرفش، این ابرانسان یگانه، همه ابعاد زندگی‌مان چرا نباید بگذارد و چرا ما نباید به این مهم توجه کنیم و خود را از ویژگی‌های این الگو سرشار ساخته، بالنده سازیم! راستی! این را بنویسم: نمی‌توان به متن گزیده «پیشنهاد داد» یعنی به متن یا پدیدآورنده‌اش سفارش داد تا سفارشی قلم بچرخاند و این یا آن پیام را در گزاره بگنجاند بویژه که متن، شسته رفته و بایسته باشد و ابعادش اندیشیده و همه‌چیز تمام باشد. این درست! اما سخن ما این نبود و نیست! در برآوردن متن یگانه باید نویسنده، جهان و جهانیان را درونی خودش بکند و آن همه خلجان و تجربه و توفندگی بیرون و درون را در دریای درونش بریزد و خودش بهم نریزد بلکه مانند دریا آنها را پالوده و صاف کند و دگرگونه و زلال از خلال آن همه داده و دیده و تجربه کرده، دنیایی جدید و ساحتی یگانه را با تانی و وقار به قلم آورد و متنی بیافریند که سکوت کلماتش در روح مخاطب توفان راه بیندازد و ذهنش را شخم بزند و کشتزاران بینش مخاطبش را فتح کند و به طرزی تازه، آن را آبادانش کند و در جهان خواننده طرح نویی بیانگیزد و مناظر نوینی طرح بریزد. این خلاقیت‌ها و آفرینش‌ها با شعار و سفارش و.. نمی‌شود. براستی کدام نویسنده بزرگی را می‌شناسیم که انسان بزرگی نبوده باشد! که ابعاد معنویت عظیم‌‌اش در ورای نوشتارها یا آفرینه‌هایش احساس نشود!

معنویت‌گرای هویت ایرانی
غرض! در لابه‌لای داستان با لطافت و ظرافت، گنجاندن ابعاد معنویت‌گرای روح و هویت ما ایرانی‌ها برای برخی قلم‌های ورزیده نمی‌تواند کار شاقی باشد بلکه بر نمک قصه و ابعاد و زوایایش می‌افزاید و مدارهای معنایی آن را به‌قول الیوت بیشتر می‌کند. داستان را نباید به یک هسته مرکزی تقلیل داد یا در یک روایت بن بست‌گیر انداخت بلکه هرچه امکان شرکت کردن مخاطب در روایت و همگرایی‌اش با داستان بیشتر باشد نشانگر موفقیت کار و نشان دهنده توانایی نویسنده در برآوردن موفق قصه است. و اما یک پیشنهاد دوستانه از این مخاطب: کاش به‌جای عنوان ترسناک و دلهره‌آور «پیری» از برگ نخست داستان بهره برگرفته می‌شد و نویسنده یا ناشر عنوان برانگیزنده و جذاب «دعا با مسئولیت محدود» را برای نام داستان برمی‌گزیدند.

تبعات پیری در دوران معاصر
فضای داستان «عقده ادیپ پسرهاشم آقا» روایت جالب و ویژه‌ای است که نویسنده از تبعات پیری در دوران معاصر دارد. از جابه‌جایی پدر پسر و تجلی احساسات نوپدید و آشکارشدن ابعاد کم‌شناسا یا ناشناسا در روان و شخصیت امروزیان به گونه‌ای که در فرهنگ ما کمتر برایش درمان و راهکار ارائه شده یا اصلا نبوده که برایش فکری شود یا دیده نشده بس که نادر بوده... تا داستان را نخوانید نمی‌توان به این ظرافت‌های رفتاری مهم و ناگزیر اشاره کرد.
و اما پیری که دامن این داستان را هم گرفته‌؛ در فرهنگ ما وقتی دعا می‌کردند الهی پیرشوی... برای طرف مقابل، رسیدن و دریافتن دورانی را آرزو می‌کردند که شخص سالمند به باشکوهترین تجربه‌های زیستی‌اش می‌رسید. بزرگی در همه حال و بزرگی کردن در همه جا. احترام و حرمت واجب پیران در همه جا و از سوی همه. بزرگی کردنشان و پیشتازی محترمانه‌شان در همه خیر و شر فامیل و همسایه و دوست و آشنا همچنین از سوی نوه و نتیجه و فرزند و بستگان سببی و نسبی مورد احترام و مشورت و تکریم و محل رجوع و حکمیت و چه و چه خلاصه پیری به معنای جایگاهی والا و ستودنی و بلند و رفیع بود که هماره پیر طایفه و بزرگ فامیل بر صدر می‌نشست و قدر می‌دید به‌قول شیخ اجل سعدی. هیچ‌گاه دورش خالی و خلوت نبود و هرگز بی‌پناه نبود بلکه پشت و پناه فامیل و فرزند و خویشاوند و حتی بیگانه بود. دستانش گره‌گشا و نظرش ارجمند و پذیرفتنی و قدمش در هرجا و برای همه و از سوی حتی بیگانه بر روی چشم بود.

عقده ادیپ پسر هاشم آقا

چیرگی رسانه بر فرهنگ
در دوران معاصر اما فضا و فرهنگ دیگرگونه شده؛ غرب با مدد رسانه چیره خودش فرهنگ یکسره زمینی و پیکرگرای خود را (که تا بوده فاقد ابعاد ملکوتی و آسمانی و بیخبراز فره ایزدی و دریافت‌های متعالی روحانی بوده) بر همه جهان حقنه کرده انگار! جوان و جوانی در فرهنگ غرب، همه چیز است و همه کاره است و پیر یعنی بی‌خاصیت و بار اضافه و ناتوان و از این‌جور وصله‌های ناجور! در دوران ما کسی که شانس آورده باشد و آب باریکه‌ای فراهم کرده باشد، تازه! پارک‌نشین می‌شود و اوقاتی را به بطالت می‌گذراند که نیاکان و بزرگان ما برای اصلاح امور مردم و خاندان صرف می‌کردند و به بهبود وضع دیگران و امور اجتماعی و اقتصادی خلق‌ا... می‌پرداختند و خلاصه با لذتی معنوی با شکوهمندی و برازندگی خاصی، بزرگی می‌کردند. تنهایی و بی‌هدفی و نومیدی و انزوا و...از هول و هراس‌های ناگزیر در زندگی معاصر و شبه‌مدرن کهنسالان اجتماع امروز ماست.

زیست و زندگی ایرانی
در «عقده ادیپ پسر هاشم آقا» البته با وجه ترسناک پیری مواجه نیستیم بلکه با گذران زندگی طبیعی و رویدادهای معمول و آشنای اجتماعی طرفیم که در آن زیست داریم. زندگی ایرانی با همان باید و نبایدها و فاصله‌گذاری مومنانه بین محرم و نامحرم و تبعات فاصله نسل‌ها و...در داستان با شیرینی روایت شده و قلم موذنی به روشنی و شیوایی با وقت روشن مخاطب همراه می‌شود و روانش را برمی‌افروزد، بدون اغراق و مبالغه و چه ستودنی؛ اما رگ پنهان مخاطب را می‌گیرد و تپش‌های نبضش را با تپیدن‌های قلم خودش هماهنگ و منظم می‌سازد.جایگاه موذنی در داستان چنان است که باید فقط او را پذیرفت و با جهان نوشتارهایش همراه شد پرداخت او صیقل‌خورده و همه‌چیزتمام است و متن‌هایش به جایی رسیده که به‌قول فرزانگان: ذات دارند و از این رو نمی‌توان به داستان‌هایش پیشنهاد داد یا کم و زیادشان کرد.

تاویل و معنا
«عقده ادیپ پسر هاشم آقا» پیش از خواندنش شاید مخاطبان را به برخی کوره راه‌های تاویل و معنا و برداشت بکشاند، تحت تأثیر داستان کهن ادیپ و البته همراه با تندی و تیزی ادویه‌جات فرویدی! اما وقتی داستان به نهایتش می‌رسد و جهان مخاطبان مثل مغزشان با واژگان علی موذنی «منفجر می‌شود» وبه‌شدت غافلگیرمی‌شوند‌؛ چه لذتی بیشتر از چنین غافل‌گیری‌ها و تکانه‌هایی!؟ مخاطبان در بزنگاه پایان داستان (آخرین داستان کتاب) بیشتر از تمام وقتی که داستان‌های کتاب را می‌خواندند مطمئن می‌شوند با داستانی ویژه طرفند که جز با سفارش موکدانه به خواندنش نمی‌توان سپهرزیست‌اش را به کسی هدیه کرد، بازتعریفش کرد یا چکیده‌نویسی‌‌؛ فقط باید بخوانی تا حال بیایی! بویژه که درمی‌یابی عنوانش هم اتفاقا چه بجا گزیده شده و ابعاد معنایی اطراف داستان را افزوده.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...