پشت پرده‌ی جامعه‌ی امریکایی | الف


نمایشنامه‌ی «رانندگی برای خانم دیزی» [Driving Miss Daisy] بخش اول از تریلوژی آتلانتاست که به قلم آلفرد یوری [Alfred Uhry] نمایشنامه‌نگار آمریکایی متولد 1936، به رشته‌ی تحریر درآمده است. بخش‌های بعدی، «آخرین شب بالی هو» و «سرود» نام داشتند که اولی همزمان و به موازات فیلم «بر باد رفته» اقبال فراوانی بر صحنه یافت و دومی برنده‌ی جایزه‌ی تونی به‌عنوان برترین تئاتر موزیکال 1998 شد.

رانندگی برای خانم دیزی» [Driving Miss Daisy]  آلفرد یوری [Alfred Uhry]

محل وقایع این سه نمایشنامه آتلانتا در ایالت ویرجینیا بود. جایی که زادگاه و محل زندگی آلفرد یوری است و به آداب و عادات مردم آن اشراف کامل دارد. «رانندگی برای خانم دیزی» جایزه‌ی پولیتزر سال 1988 را از آن خود کرد و در صدر نمایشنامه‌های برتر نیمه‌ی دوم قرن بیستم آمریکا قرار گرفت. نمایشنامه‌ای که با تمرکز بر روابط انسانی و اختلافات قومی، نژادی و طبقاتی، سعی در به تصویر کشیدن یکی از بزرگ‌ترین معضلات اجتماعی آمریکای دهه‌های 40 تا 70 دارد.

نقش‌آفرینان این درام، زنی به نام خانم دیزی ورتان، پسر میانسال‌اش، بولی و راننده‌اش هوک کلبرن هستند. خانم دیزی با این که پا به سن گذاشته و مانند گذشته قادر به رانندگی نیست، اما سماجت بر این کار دارد و هر بار با تصادفی بزرگ به خانه برمی‌گردد که منجر به اسقاطی شدن ماشین می‌شود و شرکت بیمه را وامی‌دارد تا ماشین تازه‌ای در اختیار او بگذارد. بولی که نگران سلامتی مادر است، می‌کوشد او را مجاب به استخدام راننده‌ای کند. اما دیزی مقاومت می‌کند و مشاجراتی میان آن‌ها درمی‌گیرد. دیزی معتقد است استخدام راننده تنها هزینه و حضور یک غریبه‌ی مزاحم را بر خانواده‌ی آن‌ها تحمیل می‌کند. اما بولی به او قول می‌دهد که با دقت فراوان راننده‌ای را گزینش کند که حداقل هزینه و گرفتاری را برایش داشته باشد. پس از چند مصاحبه، هوک کلبرن که پیرمرد سیاه‌پوست بذله‌گو و در عین‌حال سرسختی است، برای شغل رانندگی انتخاب می‌شود.

عمده‌ی فضای نمایش را درگیری‌های میان هوکِ راننده و خانم دیزی اشغال می‌کند. آن‌ها در یک بازه‌ی زمانیِ بیست و پنج ساله و در فرآیندی پر فراز و نشیب، نحوه‌ی سلوک و رفتار روادارانه را در قبال یکدیگر می‌آموزند. هر دوی آن‌ها به اقلیت‌هایی تعلق دارند که در جامعه‌ی آمریکایی، زمینه‌ی قضاوت وسیعی برای‌شان وجود دارد. دیزی پیرزنی یهودی و نسبتاً ثروتمند است که مدام برچسب خست و پول‌پرستی را با خود می‌کشد. گرچه از چنین وضعیتی نفرت دارد و می‌کوشد خلاف آن را ثابت کند، اما به خاطر پیشینه‌ی یهودی‌اش و حواشی‌ای که به همین علت برای او ساخته‌اند، به سختی می‌تواند معاشرتی عاری از ماجرا و درگیری با اهالی شهر و حتی رفقایش داشته باشد. هوک نیز گرچه سعی دارد موضعی بی‌طرف در برابر پیشینه‌ی خانم دیزی داشته باشد، اما در کلام‌اش ناگزیر به آن اشاره می‌کند و یهودی‌ها را جماعتی خسیس و مال‌دوست خطاب می‌کند. این مسأله در ابتدا خشم دیزی را برمی‌انگیزد، اما رفتار هوک به تدریج نشان می‌دهد که او در این باره سوء نیتی ندارد.

گفت‌وگوهای میان دیزی و هوک، پرده از بخشی از دیدگاه حاکم بر جامعه‌ی آمریکایی بر می‌دارد. جامعه‌ای که علیرغم ادعای تحمل و انعطاف‌پذیری بالایش و تکثر قومیت‌ها و ادیان‌اش، همچنان از تبعیض‌های نژادی، مذهبی و قومی رنج می‌برد. جامعه‌ای که گرچه خود را پذیرای ملت‌های مختلف با نژادها و زبان‌های متنوع می‌بیند، اما مدام در دام حاشیه‌های قضاوت درباره‌ی مهمانان خود می‌افتد. فقدان نگاه عادلانه و بی‌طرف در این جامعه خلأیی ساخته که به‌راحتی قابل پر شدن نیست و به دهه‌ها زمان نیاز دارد تا بتوان بخشی کوچک از آن را ترمیم و تعدیل کرد. دیزی و هوک که از دل همین اجتماع بر آمده‌اند و همان نگاه‌ها و ذهینت‌های مغلوط و موهوم را نمایندگی می‌کنند، زمان بسیاری برای سازگاری با یکدیگر صرف می‌کنند. آن‌ها تقریبا سه دهه برای رسیدن به سطحی معقول از تفاهم را پشت سر ‌می‌گذارنند، هر چند که بعضی عادات رفتاری در آن‌ها تثبیت شده و تغییرشان ناممکن به نظر می‌آید و موانع بسیاری بر سر راه این تفاهم وجود دارد. در این مسیر برخی ویژگی‌های شخصیتی‌شان از جمله رک‌گویی دیزی و مردم‌گریزی‌اش و شوخ‌طبعی هوک و سماجت‌اش بر حرارت و هیجان وقایع صحنه می‌افزاید. اگرچه تفاوت‌های قومیتی گاه ماجراهایی تلخ و گاه آمیخته با طنز می‌آفریند اما هر دوی این آدم‌ها همسفرانی صبور و در عین‌حال مبارزانی خستگی‌ناپذیرند.

آلفرد یوری که در هر دو عرصه‌ی سینما و تئاتر قلم می‌زند، همواره نگاهی نقادانه به روابط اجتماعی داشته است. از منظر او جامعه‌ی پس از جنگ، زخم‌ها و کدورت‌های بسیاری را در بطن خود جای داده و دگرگونی‌های سیاسی و فشارهای اقتصادی بر پیچیدگی این مسائل افزوده است. در اغلب کارهای او، آدم‌ها در مواجهه‌ای ناگهانی با باورها و آموخته‌های غلط خود قرار می‌گیرند و با وجود مقاومت‌های ناخودآگاه و پیشینه‌های نژادی و قومی و مذهبی، در سفری پر اوج و فرود، تحولاتی بنیادین در جهت همزیستی مسالمت‌آمیز با همشهریان و هموطنان خود می‌آفرینند. آلفرد یوری در این زمینه کاملا و با رعایت جزئیات از واقعیات جامعه‌ای که خود در آن زیسته و تجربه اندوخته، وام می‌گیرد. به همین‌خاطر است که آثار او و از جمله همین نمایشنامه، آینه‌ای تمام‌نما از زندگی آمریکایی در نیمه‌ی دوم قرن بیستم است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...