تکبر شدید مردانه، نابرابری خارقالعادهی ثروت و خسارت روانی واردآمده به کارکنان جوان مؤنث... کاربران شاید نمیدانستند که رصد میشدهاند، ولی این یک مسئلهی شخصی میان آنها و شرکتهای مشتریمان بود... با همکارانش که اکثراً مرد هستند به یک میخانهی ژاپنی میرود تا تولد رئیسش را جشن بگیرند... من همیشه سعی کردهام دوستدختر، خواهر، یا مادر کسی باشم... فناوریهای نوین راهحل برای بحرانهایی ارائه میدهند که اکنون دارند وخیمترشان میکنند
ترجمه محمد معماریان | ترجمان
کارکردن در گوگل یا فیسبوک رؤیای دستنیافتنی خیلی از آدمهاست. بههرحال، سیلیکونولی سرزمین فرصتهاست. کسی در شرکتهای آنجا به بنبست و بحران فکر نمیکند. مدیرانش دائماً با ایدههایی ناب جهان را غافلگیر میکنند. اما داستان آنا وینر فرق دارد. او از بیستوچندسالگی در آنجا کار کرده و اکنون داستانی افشاگرانه از رازهای آنجا نوشته. او میگوید آن شرکتها بدون هیچ قاعدهای در اطلاعات کاربران سرکشی میکنند، رئیسهای اتوکشیدهاش گاهوبیگاه مرتکب تعرض جنسی میشوند، و قانونهایی نانوشته زنستیزی را به سکهی رایج سیلیکونولی تبدیل کرده است.
در حیاط پُر از شاخ و برگِ کافهای در سانفرانسیسکو، آنا وینر [Anna Weiner] یک فنجان چای در دستش نگه داشته و دزدکی به میز بغلی گوش میدهد. او میگوید: «مردی با شلوارهای برّاق نشسته که دربارهی هوش مصنوعی و هژمون چینی سخنرانی میکند». شیطنت در چشمهایش برق میزند.
خوانندگان اولین اثرش، «درهی موهوم» [Uncanny Valley: A Memoir] تعجب نمیکنند که او مثل نوشتههایش شوخطبع است. او میگوید: «هر نوشتهای، یکجور اجرای نمایش است». در این کتاب، وینر عصارهی پنج سال کار در شرکتهای نوپای فناورانه در سیلیکونولی را در قالب روایتی تر و تمیز درآورده که از تکبر شدید مردانه، نابرابری خارقالعادهی ثروت، و خسارت روانی واردآمده به کارکنان جوان مؤنث میگوید.
علیرغم محتوای نامطبوع و دلهرهآور (فناوریهای رصد بیقاعده، رؤسای بیمروت، تعرضهای جنسی تفننی)، این کتاب لذتبخش است. شخصیتپردازیهای استادانهاش مستعارند و شرکتهایش بینام؛ درعوض توصیفهای تیز و دقیقی از آنها ارائه کرده است. در این کتاب، فیسبوک میشود «شبکهی اجتماعیای که همه از آن متنفرند» و ادوارد اسنودن میشود «افشاگر آژانس امنیت ملی که در رسانهها مطرح شد». مایکروسافت هم یعنی «غول نرمافزاری مستقر در سیاتل که دائم پی شکایت از این و آن است». او میگوید که اساساً «باید یادمان باشد گوگل یک پلتفرم تبلیغات است و فیسبوک یک پلتفرم رصد».
وینر با همکاران و رفقای سابقش مصاحبه کرد، مصاحبههایی که به تعبیر او «رقص حول توافقنامهی رازداری دیگران» بود. او همچنین به پیامهای آیمسیج و آرشیو ایمیلهایش رجوع کرد تا جزییات ریز ماجراها را ارائه دهد، مثلاً آن پرچم بیمزهی داخل دفتر را که رویش نوشته بود: «توکَّلتُ علیٰ شایستهسالاری»۱. آهی میکشد و میگوید: «جیمیل من، انباری از اضطرابهای شغلی بیستوچندسالگی است و یک بایگانی از چیزهایی که شیوههای بدیهیِ مسیریابی در وضعیتهای مختلف شغلیِ بسیار غامض هستند، بسیار غامض چون آن زمان بلد نبودم یک شخص و آدم باشم. اینها را، الآن که نگاه میکنم، میفهمم».
شروع ماجرای نگارش کتاب یک روایتِ تاحدی داستانی برای مجلهی ادبی اِنپلاسوان (مستقرّ در بروکلین) بود. نوشتهی وینر ویروسی شد، اما آن فورانِ توجه شوکهاش کرد. «گمان میکردم هیچکس در عالم ادبیِ آن مجله به شرکتهای نوپای سیلیکونولی اهمیت نمیدهد، و هیچکس در سیلیکونولی هم آن مجله را نمیخواند». او سالها بود که آیینهای فرقهوار شغلی و هنجارهای عجیبغریب فرهنگی آن صنعت را مستند میکرد، ولی وقتی دینا تورتوریچی۲، سردبیر مجلهی اِنپلاسوان، از سانفرانسیسکو بازدید کرد، به این فکر افتاد که همهی آن مشاهدات را در قالب یک روایت منسجم درآورد. وینر میگوید: «دینا یک نظریهای داشت، اینکه افراد فعال در حوزهی فناوری عادت ندارند دیده شوند، چون همهچیز در آنجا باواسطه رخ میدهد. من آن یادداشت را نوشتم که سرگرمش کنم».
تورتوریچی، در مقام سردبیر مجله، شاهد یک الگوی نگرانکننده بود: هنگام نوشتن از شرایط محل کار، نویسندگان زن اغلب تهدید میشدند که از توافقنامهی رازداری خود تخطی کردهاند، اما این توافقنامهها بهندرت علیه نویسندگان مرد استفاده میشدند (بهرغم دفاعهای پرشور این صنعت از آزادی بیان، اکثر شرکتهای فناورانه سیاستهای سختگیرانهای هم اعمال میکنند تا مطمئن باشند کارمندان سابقشان دربارهی شرایط کاری، ازجمله ادعاهای تعرّض جنسی، ساکت میمانند).
وینر با محدودیتهای مربوط به توافقنامههای رازداری مواجه نبود، اما اولین پیشنویسهایش نسبتاً خوددار بودند. تورتوریچی تشویقش کرد که، بیترس از تلافیجویی، چیزهای بیشتری دربارهی رؤسای سابقش افشا کند. در سال ۲۰۱۸، وینر پس از یک حراج هفتطرفه برای بسط نوشتهی اصلیاش در مجلهی انپلاسوان و تبدیل آن به یک کتاب، از شغلش در پلتفرم توسعهی نرمافزار گیتهاب استعفا داده بود (و در ژانویهی ۲۰۱۸، «یونیورسال پیکچرز» حق فیلمسازی آن را خرید. اکنون مراحل اولیهی تهیهی نمایشنامه است و وینر مدیر اجرایی آن است). او میگوید: «کاملاً عامدانه این کتاب را در قالب غیرداستانی و خاطرهای نوشتم چون اگر در قالب داستان مینوشتم، بعید نبود فکر کنند طنز نوشتهام. و نمیدانم در سال ۲۰۱۹، طنزنویسی دربارهی صنعت فناوریهای نوین چقدر فایدهی سیاسی داشته باشد. من میخواهم این کتاب فایدهی سیاسی داشته باشد».
گاهی کابوس میبینم که در دادگاهم
وینر که اکنون ۳۲ساله است. در محلهی بروکلین نیویورک بزرگ شده است. مادرش نویسنده و کنشگر خواهان کنترل اسلحه است (او یکی از بنیانگذاران مؤسسهی غیرانتفاعی «نیویورکیهای ضد خشونت مسلحانه» است)، و پدرش روزنامهنگار سابق حوزهی بازرگانی است. او در جوانی با ایدههای فمنیستی و سیاستورزی ترقیخواه روبهرو شد. وینر شخصاً آدم خوددار و خودنگهداری است. از ناخنهای جویده و چند حرف حاشیهای صادقانه پیرامون روانکاوی که بگذریم، نشانهای از روانرنجوری در او دیده نمیشود، گرچه خودش میگوید: «اضطراب خیلی بدی دارم».
نگرانیهایش دربارهی کتاب، به استفادهاش از تکنیکهای خلاق غیرداستانی برمیگردد: داستان بر پایهی اتفاقات واقعی است، اما سیر زمانی و شخصیتها فشرده شدهاند تا وضوح و انسجام مطلب بهتر شود. او نگران است که آیا فعالان آن صنعت، عُرفها و قراردادهای این رویکرد را میفهمند یا نه. همچنین دلواپس واکنش احتمالی مدیران شرکتهایی است که وجههی عمومیشان مستقیماً بر ارزش سهام شرکتهایشان اثرگذار است. «گاهی کابوس میبینم که در دادگاهم و دربارهی آثار خلاق غیرداستانی شهادت میدهم، و همانجا میخواهم بگویم: مایلم ویویان گورنیک را به جایگاه شهود دعوت کنم تا فشردگی را توضیح دهد، یا مثلاً مایلم جان دگاتا به جایگاه شهود بیاید تا دربارهی شخصیتهای ترکیبی صحبت کند».
در اثر شبهداستانی ۱۰:۰۴، به قلم بن لرنر، نیویورکسیتی یک شخصیت محوری است، و در مجموعهجستارهای گرانسنگ آلبوم سفید۳ به قلم جون دیدیون، نقشهای اصلی را هم نواحی مختلف کالیفرنیا بازی میکنند. هر دو هم از متنهای اثرگذار بر وینر بودهاند. به همین منوال، سانفرانسیسکو و دنیای دیجیتالِ غوطهورکنندهاش شخصیتهای محوری درهی موهوم هستند. زمینهی این وادی دیجیتالْ وضعیت موسوم به «حالت خدا»ست: دسترسی بیقید تکتک کارکنان به پایگاه دادهی شرکتشان، که از آنجا میتوانند کاربران را بهدقت رصد کنند و از اطلاعات شخصی آنها خوشهچینی کنند. وینر در کتابش نگرش لذتزده و غیرسیاسی کارکنان به «حالت خدا» را شرح میدهد: «ما گمان نمیکردیم که در اقتصاد نظارتی، شریک و همدست باشیم. قطعاً هم به نقشمان در تسهیل و عادیسازی خلق پایگاهدادهها دربارهی رفتار بشر فکر نمیکردیم، پایگاههایی که تابع هیچ قاعدهای نیستند و مالکان خصوصی دارند». او در ادامه میگوید: «کاربران شاید نمیدانستند که رصد میشدهاند، ولی این یک مسئلهی شخصی میان آنها و شرکتهای مشتریمان بود».
در ایام نگارش، وینر مصرّانه از خواندن کتابهایی که دربارهی صنعت فناوریهای نوین بودند پرهیز میکرد، و درعوض بر رمانها و خاطرهنویسیهای فشرده از محل کار تمرکز داشت، ازجمله رمان راهگُشای رناتا آدلر بهنام قایق موتوری۴، که پیرامون یک روزنامهنگار اهل نیویورک در دههی ۱۹۷۰ بود، و پاسبانان۵ اثر سارا مانگوسو که نوعی خاطرهنویسی دربارهی سوگواری برای مرگ دوستی است که از یک آسایشگاه روانی گریخت و جلوی قطار پرید. وینر میگوید: «در حمام داغ بودم، و کمی هم از خودبیخود، یعنی در یک وضع آشکارا راحت و آسوده، که سعی کردم نزدیک ماشین۶ نوشتهی الن اولمن را بخوانم و باز هم تقریباً وحشتزده شدم. این کتاب اساساً یک خاطرهنویسی بیعیب است که معیار و محک این ژانر را مشخص میکند» (اولمن مهندس است و تجربهاش را از توسعهی نرمافزار در صف اول آن صنعت مردسالار، آنهم در دورهی رشد انفجاری این صنعت در دههی ۱۹۹۰ مستند کرده است).
فهرست آهنگهای کافه یکلحظه حواس وینر را پرت میکند، چون صدای ترانهی گروه نیروانا بر حرفهای حاضران سایه میاندازد. قیافهی خشک و بیروحی به خود میگیرد و میگوید: «حس میکنم انگار شانزدهسالهام، در اتاقخوابم عود میسوزانم و به مادرم میگویم گیاهخوارم».
برمیگردیم به بحث رمزگشایی از مسئلهی پاسخگویی و مسئولیتپذیری سیلیکونولی و شیوههای مرسوم اغراق. «نحوهی حرفزدن آدمها در سانفرانسیسکو برایم غریبه بود، یعنی آنهمه کلمات اختصاری و اصطلاحات فنی و چیزهای عجیبغریبی که در زبان انگلیسی سرهمبندی میکردند. یک مدیرعامل در جلسهای، برای اینکه به ما انگیزه بدهد، گفت: ’ما درگیر جنگیم!‘ یا مثلاً میگفت ’درحال یادگیری هستیم‘. چرا؟ چون ’این کار درسآموزی است‘». بعد میگوید: «به نظرم، سازوکار اسمگذاری شرکتهای فناورانه طی ۱۵ سال گذشته خیلی بانمک است؛ اسمهایشان واقعاً کریهاند». وینر میگوید «اَپلوین» و «وربالینگ» دو تا از اسمهای محبوب او هستند. «عملاً کافی است تصادفی یک تیر شلیک کنی تا بخورد به یک شرکتِ بدنام».
در طول این خاطرات، بُرهههایی پیش میآیند که وینر از در آشتیجویی با خواستههای مردهایِ ماجرا درمیآید، اما فقط با این هدف که حس عاملیّت بیشتری به دست آورد و مسیر خود را اصلاح کند. در یک صحنهی بهیادماندنی، او با همکارانش که اکثراً مرد هستند به یک میخانهی ژاپنی میرود تا تولد رئیسش را جشن بگیرند. او احساس میکند «پرستار بچه، چرخ یدکی، مراقب، خواهر کوچکتر، قید و بند، و معشوقه» است. وینر چنین توضیح میدهد: «من همیشه سعی کردهام دوستدختر، خواهر، یا مادر کسی باشم» (ماجراهای درّهی موهوم در سالهای منتهی به جنبش #من_هم رُخ میدهند. جزییات یک تعرّض جنسی هم از کتاب حذف شدند تا هویت یک همکار سابق او روشن نشود).
رسانهها در زمین صنعت وارد بازی شدند
نتایج انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۱۶ در انتهای کتاب مطرح میشود، آنهم زلزلهوار، که بیتردید بازتاب تأثیر آن رویداد بر خود مؤلف است. وینر میگوید: «ناکامی اصلی رسانهها در سالهای منتهی به انتخابات آن بود که شرکتهای فناورانه و بلندپروازیهایشان را چندان جدّی نگرفتند. رسانهها در زمین صنعت وارد بازی شدند. لذا مشتاقانه ولی ابلهانه، افسانهبافیهای صنعت را پذیرفتند».
در زمینهی کتابهای الکترونیک، که اولین شغل او هم آنجا بود، مینویسد: «از اینکه احساس میکردند آینده از آنِ آنهاست خوشم میآمد. در چشماندازشان هیچ خبری از بحران نبود... هرچه بود، فرصت بود». در کالیفرنیا، این نگاه خوشبینانه به فناوری غالباً با سیاستگذاریهای آزادیطلبانه و ضد اتحادیههای صنفی گره خورده است. «هیچوقت دوست نداشتهام آیندهای را تصور کنم که در آن، اینکه کسی در ایام نوجوانی شاهد یک حملهی بزرگ تروریستی باشد، برای کسی اعتبار بیاورد». لحظهای مکث میکند و سپس میگوید: «در ذهنم این میگذشت که، لطفاً اسم یازده سپتامبر را هم نیاورید». بعد ادامه میدهد: «امیدوارم در آینده کُندتر و در مقیاس کوچکتری جلو برویم».
در خاتمهی درهی موهوم، پس از انتخابات سال ۲۰۱۶، وینر مینویسد که احساس میکرد برای آن صنعت، «موعد تسویهحساب رسیده است، آغاز پایان است، آنچه [او] در سانفرانسیسکو از سر گذراند مرحلهی نهایی یک دورهی معصومیت بود، خاتمهی دورهی طلاجویان نسل ما، یک عصر افراط که نمیتوانست دوام داشته باشد». فرهنگ بیقیدوبند گمراهسازی، کاریکاتورهای توهینآمیز و ترولبازی (بی هیچ نظارت یا کنترلی)، شیوع یافتند. وینر میگوید: «شهر و صنعت، در چنبرهی اکوسیستمشان، همچنان میچرخیدند و پیش میرفتند».
صدالبته دیدگاههای متعارض بر سرِ آینده، بازتاب یک تفرقهی وسیعتر در خود آن صنعت است. به موازات آنکه صنعت نشر دائم کوچکتر میشود، شرکتهای فناورانه سرشار از سرمایه میشوند. وینر میگوید: «اگر در همین مسیر فعلیمان ادامه بدهیم، وارد دورهای میشویم که خصوصیسازی در ابعادی حتی گستردهتر از اکنون پیش خواهد رفت». کمی ناآرام روی صندلیاش جابهجا میشود و میگوید: «آینده، روزبهروز همگنتر، تفرقهآمیزتر و خصوصیتر خواهد شد». او برای اینکه این نکته را بهتر روشن کند، به کالا یا خدمات عمومی و دولتیای اشاره میکند که روزبهروز خصوصیتر میشوند، مثلاً اردوگاههای انتفاعی برنامهنویسی که برای بازاریابیشان میگویند یکجور سرمایهگذاری برای آیندهی فرد هستند یا جانشین مدرک چهارسالهی دانشگاهیاند. «صنعت فناوریهای نوین سعی میکند راهحلهایی برای بحرانهایی ارائه دهد که گرچه شاید خودش مسبّبشان نبوده، اما هماکنون دارد وخیمترشان میکند».
وینر میگوید: «همه سزاوار یک وضع بهترند. خصوصاً کارکنان و مصرفکنندگان. ولی مطمئن نیستم این تغییر از داخل خود صنعت رقم بخورد، چون مشوقهای سرمایهگذاری خطرپذیر بهواقع ترغیبکنندهی سرعت و رشد پرشتاباند، که الهامبخش نوع خاصی از بیفکری (یا بیاحتیاطی) میشود». لحظهای مکث میکند. سپس میگوید: «قطعاً پاسخگویی و مسئولیتپذیری در حال حاضر بسیار کم است».
پینوشتها:
• این مطلب را آنا فرمن نوشته است و در تاریخ ۶ ژانویهی ۲۰۲۰ با عنوان «'I want this book to be politically useful’: the explosive memoir exposing Silicon Valley» در وبسایت گاردین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ با عنوان «خاطراتی پرسروصدا که رازهای سیلیکونولی را برملا میکند» و ترجمهی محمد معماریان منتشر کرده است.
•• آنا فرمن (Anna Furman) روزنامهنگار حوزهی فرهنگ و هنر است که بهصورت آزاد در گاردین، نیویورک تایمز و نیویورک مگزین مینویسد.
[۱] In Meritocracy We Trust
[۲] ترجمان پیش از این مطلبی از دینا تورتوریچی را با عنوان «اسکرول بیانتها: زندگی در زمانهی اینستاگرام» ترجمه و منتشر کرده است.
[۳] The White Album
[۴] Speedboat
[۵] The Guardians
[۶] Close to the Machine