کتاب «معرفت‌حصولی؛ معرفت‌حضوری» حاوی فیلم‌نوشت فیلم سینمایی «آلزایمر»، اثر احمدرضا معتمدی است که به‌مقوله بی‌اعتباری شناخت حضوری در جهان متجدد پرداخته است.

معرفت‌حصولی؛ معرفت‌حضوری»  فیلم‌نوشت فیلم سینمایی «آلزایمر احمدرضا معتمدی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، کتاب «معرفت‌حصولی؛ معرفت‌حضوری»؛ در دو بخش ارائه شده است: بخش اول حاوی فیلم‌نوشت فیلم سینمایی «آلزایمر»، اثر احمدرضا معتمدی است که به‌مقوله بی‌اعتباری شناخت حضوری در جهان متجدد پرداخته است. بخش دوم حاوی گفت‌وگو با کارگردان فیلم و نشست‌های نقد و بررسی فیلم، سخنرانی‌ها و نوشتارهای انتقادی اندیشمندان و منتقدان فیلم در حوزه‌های فلسفه ـ عرفان و هنر سینما است. آلزایمر یک اثر انتقادی نسبت به سیطره علم کمی و تجربی و حصولی در ساحت معرفت بشری و سیطره پوزیتویسم در دوران جدید است. مباحث مطرح شده در کتاب «معرفت حضوری، معرفت حصولی» در نقد فیلم نشان دهنده آن است که گم گشتگی بشر در دوران معاصر و بحران هویت ناشی از واگذاری معرفت حضوری و شهودی و از دست رفتن نسبت علمی با ابزار شهودی و حضوری در دوره جدید است.

نوآوری شایان این اثر، طرح دوباره معرفت حضوری -که از شاخصه‌های مهم شناخت فلسفی و علمی ساحت حکمت اسلامی و دینی است- در ساختار یک اثر سینمایی و تجزیه و تحلیل دانشمندان و متفکران هر دو حوزه معارف اسلامی و حکمت و فلسفه دینی همراه با صاحب‌نظران سینمایی نسبت به اثر و بررسی میزان توفیق متن در تذکر و یادآوری این شاخه فراموش شده حکمت دینی و اشراقی است که از قضا خود زیربنای معرفت تجربی و حصولی به شمار می‌رود.

در «مقدمه» این کتاب آمده است: ««آلزایمر» ایده یک «گمشده» بود. گمشده‌ای که به تدریج به فراموشی سپرده شده است. عقل بشری اینگونه اقتضا می‌کند که بایستی برخی چیزها را به فراموشی سپرد. به اصطلاح بشر جاهایی به خودش استراحت می‌دهد. حالا در این میان اگر کسی پیدا شود که متذکر باشد و یادآوری کند، دردسرساز خواهد بود. این تذكر، نخست می‌تواند یک مزاحمت ساده تلقی شود، ولی آدمی که پس از گذشت سالیان متمادی دست از این آزار و اذیت برندارد و روال عادی زندگی فراغت‌آمیز بقیه را برهم بزند، لاجرم مستحق مکافات است و چه مجازاتی از این ساده‌تر که این انسان متذكر، یک دیوانه قلمداد شود و با گذراندن روزگار در آسایشگاه موجبات آرامش بقیه را نیز فراهم کند.

داستان فیلم از یک موقعیت طنز آغاز می‌شود. برای گمشده‌ای در بیست سال پیش که ظاهرا جنازه سوخته‌ای هم داشته است، خانواده‌اش مجلس ترحیم برگزار می‌کنند، ولی همسرش که هرگز آن زغال سوخته را به عنوان شوهر نپذیرفته آگهی گمشده چاپ می‌کند. بحران از جایی پدیدار می‌شود که سروکله کسی پیدا می‌شود که آگهی گمشده روزنامه را بر گردن آویخته و ظاهرا مدعی موجود مفقودالاثر است؛ ولی به دلیل ضربه مغزی و عارضه تروما از گذشته چیزی به خاطر نمی‌آورد اما زن به محض مواجهه با او ادعا می‌کند که وی همان همسر گمشده اوست. این اظهارنظر برای خانواده‌ای که با ظهور غریبه‌ای نابخرد حیثیتش به خطر افتاده است، بحران‌ساز می‌شود و موقعیت طنز اولیه را به وضعیتی غامض و فاجعه آمیز نزدیک می‌کند. تقریبا در ادبیات جهانی سده اخیر از مهم‌ترین موضوعاتی که نویسندگان بزرگ چون «کامو»، «کافکا»، «یونسکو»، «ویرجینیا وولف» ... بدان پرداخته اند، مسئله «مسخ»، «الیناسیون» و یا «گمشدگی» انسان معاصر است. انسانی که در دوران مدرن با تاجگذاری رسمی بر تخت سلطنت اومانیسم تکیه می‌زند، در ادبیات معاصر یعنی چند سده بعد، ناگهان در ناکجاآبادی گم و گور می‌شود که حتی ردپایی از خود بر جا نگذاشته است. آنچه پیدا می شود حشره‌ای، سوسکی، کرگدنی، گاوی، جن و پری و یا در ادبیات معاصرتر ماشین یا رباتی فاقد اراده و اختیار و از پیش تنظیم شده است.

آنچه در همه متون ادبی و هنری مشترک به نظر می‌رسد، این است که آن انسان بماهو انسان، مفقودالاثر شده و حالا جامعه جدید با موجود دیگری سروکار دارد. یادآوری و تذكر انسان به مثابه انسان هم دیگر چندان فایده‌مند به‌نظر نمی‌رسد. باید با این عالم جدید و آدم‌های متعلق به آن کنار آمد. به عبارتی یادآوری انسان امری غیر عقلایی است و یادآور آن انسان، بهتر است پشت میله‌های آسایشگاه به سر برد و روال عادی و معقول حاکم را بر هم نزند. پرواضح است که این عالم جديد البته ماحصل اقتدار و مرجعیت علم تحصلی و دانش کمیت‌گرا و تجربی معاصر است. عالم متجدد حس‌مدار که بی‌اعتباری شناخت حضوری را رقم می‌زند و آن را در مدار توسعه دانش کمیت گرای تجربی از رسمیت می‌اندازد. بدین اعتبار جای تعجب است که ادبیات معاصر هنوز در پی «من» گمشده جست‌وجو و کنجکاوی می‌کند، چراکه «من»، از متعلقات شناخت حضوری است و هرگز نمی‌تواند از طریق انعکاس و بازتاب دانش تحصلی حاصل شود. بدین منوال است که امروزه بسیاری از فیلسوفان متفکر مغرب زمین از جمله اگزیستانسیالیست‌ها و بسیاری از فیلسوفان قاره‌ای یا پست مدرن در پی مخازن معرفت حقیقی و وجودی هستند، چراکه هرگز ردپایی از این گمشده غریب، در سپهر معرفت حصولی درنیافته‌اند.»

 فیلم سینمایی «آلزایمر احمدرضا معتمدی

همچنین در بخش «یادداشت» این کتاب جمشید مهدوی با عنوان «بی‌اعتباری شناخت حضوری در عالم متجدد حس‌مدار» نوشته است: «در ابتدا، یک پرسش شایع و متقدم بر مباحث بعدی، محتاج پاسخ گویی است. آن پرسش این است که چگونه فیلم که محتوایی به جز «عمل» و «نمایش» ندارد، با فلسفه که معطوف با «تأمل» و «مباحثه» است، ارتباط و نسبت دارد؟! مگر عمل و نمایش می‌تواند دلالت بر رویکرد و اندیشه فلسفی داشته باشد و یا به تبيين پنداشته‌های فلسفی کمک کند؟! این نوع نگاه و پیش فرض نهفته در پرسش یاد شده، محل اشکال است. تصور می‌شود که میان «زندگی روزمره» و «فلسفه»، گسستی پرنشدنی وجود دارد و این دو در هیچ نقطه‌ای به یکدیگر نمی‌رسند، حال آنکه چنین نیست. زندگی روزمره ما سرشار از مضامین و دلالت‌های فلسفی است که البته عاری از اصطلاحات و تعابیر تخصصی و یا مداقه‌های نظری مبتنی بر منابع مکتوب هستند. «اعمال» ما در زندگی روزمره از «آگاهی‌های ما ناشی می‌شود و این آگاهی‌ها هم از نگرش‌ها و باورهایی که آشکارا هویت و جنس فلسفی دارند، بر می‌خیزند. اینکه ما «چرا چنین می‌کنیم؟» و «چرا چنان نمی‌کنیم؟»، همه ریشه در محاسبات و انگاشته‌های ذهنی ما دارد؛ گرچه در ظاهر عمل ما، هیچگونه نمودی ندارند و به چشم نمی‌آیند. نگارنده بر این باور است که نسبت «فلسفه» با «فیلم» و امکان ورود «فلسفه» در «فیلم» را نیز در همین چارچوب می‌توان فهم و تحلیل کرد. تصاویر سینمایی حاکی از اعمال و حتی گاه نیات انسان هستند و این اعمال و نیات، خاستگاه فلسفی دارند: فیلم‌ها نماینده نوعی حافظه بصری مشترک هستند؛ گنجینه‌ای عظیم از تصاویر که از طریق آن بسیاری از عقاید و براهین می‌تواند روشن شود و مورد بحث و بررسی قرار گیرد».

در همین بخش از کتاب جواد طوسی زیر عنوانی با نام «عشق بازان چونین، مستحق هجرانند» نوشته است: «رسیدن یک فیلمساز اهل فلسفه از فیلم پرتکلف و متکی به فرمی چون «هبوط» به «آلزایمر» نشان آشکار از هوشمندی و زمان شناس بودن او و سیر تکاملی کارش دارد. احمدرضا معتمدی بهتر از نگارنده می‌داند که سینما بدون مخاطب موضوعیت ندارد. با توجه به نگاه نقادانه او به مدرنیته و کلنجارهای پست مدرنیستی این سال‌هایش به نظریه‌پرداز معروف مکتب فرانکفورت «والتر بنیامین» گریز می‌زنم که عقیده داشت سینما و عکاسی از ارزش خبری و اطلاع‌رسانی برخوردارند و آثار هنری به جای ارزش هنری ارزش نمایشی طلب می‌کنند و همچون فیلم از اساس برای تکثیر و نمایش آفریده می‌شوند. معتمدی در هبوط، به سقوط تمدن مغرب زمین اشاره می‌کند. در زشت و زیبا، به طرح مسئله اصالت وجود و وحدت وجود از دیدگاه ملاصدرا و اگزیستانسیالیست‌های مغرب زمین می‌پردازد. در دیوانه‌ای از قفس پرید، از بحران هویت در شهری غبارگرفته که مرز عقلانیت افسارگسیخته (فراست) و آرمان‌گرایی و عدالت‌خواهی (روزبه ایرانی) در آن گمشده می‌گوید. در برابر آن تقابل اجتناب‌ناپذیر تاریخی از انسان سرگشته (یلدا) مراقبت می‌کند.

این کتاب در 224 صفحه و با قیمت 35000 تومان از سوی سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی روانه بازار نشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...