درباره امید و ضرورت‌هایش | اعتماد


امیدواری در روزگار سخت، اگرچه گاه در ورطه خوش‌باشی فریبکارانه یا رویابینی غیرواقع‌بینانه گرفتار می‌شود، ضرورتی است که آدمی را برای زیستن، دوام آوردن و تغییر وضع موجود، استوار نگه می‌دارد و از فرو افتادن در مغاک سرخوردگی ویرانگر و انزوای فردگرایانه‌ نجات می‌دهد؛ مقصود آن نوعی از انزواگرایی است که به تثبیت شاخصه‌های استبدادی می‌انجامد و فرد را در دایره‌ای از بی‌تفاوتی -یا دست‌کم نمایشی از بی‌تفاوتی- محصور می‌کند. این وضعیت (یعنی بی‌تفاوتی به وضع موجود) احتمالا سویه کمتر خطرناک آن انزوا است، چراکه در وجه ویرانگرتر، می‌تواند به فروپاشی روانی یا در سویه دهشتناک‌تر، به مرگ خودخواسته منجر شود.

خلاصه امید بدون خوش‌بینی» [Hope without optimism]

اما اگر امیدواری را از آن وجوه خودفریبنده‌اش در نادیده‌ گرفتن دشواری‌های موجود، پالایش کنیم و اگر از برخی تحلیل‌های - بعضا قابل تامل- در ستایش ناامیدی بگذریم، به آن وضعیتی خواهیم رسید که در روزگار سخت، امیدواری نه راهبردی برای مبارزه که ضرورتی برای بقا تلقی خواهد شد، بقایی با حفظ تمام شوون انسانی. وگرنه بقا در روزگار سخت به قیمت فروختن عزت انسانی و نادیده گرفتن امیال آفرینشگر، کاری دشوار نیست. با این حال نمی‌توان منکر شد که دوام آوردن در روزگار سخت، احتمالا بی‌امیدواری هم میسر است؛ آدمی می‌تواند رنج و مصیبت و بلا را تاب بیاورد اگر رنج را دست تقدیر بداند و بعد آن را به «فضیلتی ماورایی» تفسیر کند؛ همان‌طور که در الهیات مسیحی، انسان از مصیبت‌ها و دردها اندوهگین نمی‌شود و آن را سهیم‌ شدن در رنج مسیح می‌پندارد. این مواجهه علاوه بر مسیحیت به نوعی دیگر در آیین‌های معنوی مختلف، نمود پیدا می‌کند تا رنج‌های بشری را در برابر عظمتی ماورایی یا گشایشی بعد از این حیات، کوچک و ناچیز بشمارد و در بهترین حالت آن را آزمایشی برای اعتلای روح انسان بداند.

اما‌ تری ایگلتون [Terry Eagleton] در کتاب «امید بدون خوش‌بینی» [Hope without optimism] معتقد است کسانی که آلام، رنج، خشونت و مصایب را حقیر و کوچک می‌شمارند بیشتر ابله هستند تا قابل تحسین. او البته خودش این نکته را یادآور می‌شود که در جهان مدرن، اندوه بسیار فرهیخته‌تر از شادی و نشاط به چشم می‌آید. با این حال ایگلتون می‌گوید پافشاری متعصبانه بر این عقیده که امید تنها ساده‌لوحی است و بس، غفلت از این نکته مهم است که گاه شرایطی به وجود می‌آید که در آن نیازی به امیدی پررنگ و قوی داریم و امیدهای بی‌رنگ یا نومیدی است که در آن شرایط ساده‌لوحی است و مصیبت به بار می‌آورد.

فارغ از نگاه ایگلتون احتمالا نمی‌توان از یک مساله مهم نیز به سادگی عبور کرد؛ اینکه در امیدواری نسبت به هر موضوعی، اگر آن چیز امری نامعقول باشد، طبیعتا امیدواری را دستمایه مخالفان می‌کند تا آن را به حماقت تعبیر کنند. اینجا مساله «امکان‌ناپذیری» مطرح می‌شود که آیا می‌توان به امری «امکان‌ناپذیر» امیدوار بود؟ درباره آینده همیشه می‌توان گفت هر چیزی ممکن است؛ تمامیت این موضوع را احتمالا بیش از آینده شاید در مثال‌هایی از رجعت به گذشته بتوان فهم کرد؛ در مثالی ساده این‌طور می‌توان گفت که آیا امیدواری به زنده شدنِ کسی که دوستش می‌داشتیم و مدت‌ها قبل مرده، عقلانی است؟ چنین امیدی، به تاب‌آوری ما در روزگار سخت کمکی می‌کند؟ آیا می‌توانیم امید داشته باشیم که از عهده ما برآید تا مانع بمباران اتمی هیروشیما شویم؟ آیا می‌توان امیدوار بود که در زلزله بم انسان‌های کمتری کشته شوند؟

پاسخ به این سوالات، دست‌کم با اتکا به منطق و دانشِ امروز، منفی است و امیدواری به این امور، نابخردانه و تباه‌کننده خواهد بود. اینجا شاید توماس آکونیاس بیشتر به کار‌ آید که می‌گوید انسان به چیزی که فراتر از توانایی‌های انسانی است امید نمی‌بندد. البته این سخن آکونیاس را ممکن است در تضاد با امیدهای دین‌داران و نیروهای ماورایی بدانیم؛ اما احتمالا در این باره دچار خطای معناشناختی در مفهوم امید می‌شویم. مورد اخیر را باید در قالب ایمان و متفاوت از امید تفسیر کرد. در ایمان و باور دینی، نیروی خرد می‌تواند در مرتبه دوم نسبت به نیروی قادر ماورایی قرار گیرد. این موضوع بیرون از بحث فعلی درباره امید است.

اما در روزگار سخت، امیدواری می‌تواند آن ریسمانی باشد که ما را از سقوط برهاند و این امیدواری احتمالا در رویکردهای آرمان‌خواهانه بیشتر امکان‌پذیر می‌شود؛ هر چند امروز آنچه بیشتر مورد پسند خواهد بود این گزاره است که می‌گوید دوره کلان‌روایت‌ها، گذشته است و آرمان‌خواهی‌های منتسب به این کلان‌روایت‌ها نیز منسوخ و غیرعقلانی به نظر می‌رسد. با این حال شاید نگاه برتراند راسل اینجا حد میانه را نگه دارد که می‌گوید دشواری موجود صرفا دشواری امیدوار ساختن افراد است، دشواری اینکه به آنها نیروی تخیل کافی بدهیم تا ببینند شرهایی که از آنها رنج می‌کشند غیرضروری‌اند؛ دشواری اینکه بفهمند چاره این «شر»ها چیست. او در کتاب «آرمان‌های سیاسی» می‌گوید این دشواری‌ها مغلوب نخواهند شد اگر رهبران نیروهای سازمان‌یافته، وسعتِ نگرش، بینش و امیدهایی ورای اندکی بهبود سطحی در چارچوب نظام موجود نداشته باشند. به اعتقاد او، شاید اقدام انقلابی لازم نباشد، اما اندیشه انقلابی ضروری است و همچنین امیدی عقلانی و سازنده.

به نظر می‌رسد این رویکرد راسل، زمانی بیشتر معنادار می‌شود که ما قدرت تخیل خود را از دست ندهیم و بتوانیم جهانی بهتر، روزهایی بهتر و زندگی بهتری را تخیل کنیم و به دور از گرفتار شدن در رمانتیسیسم، این رویاها را در سر بپرورانیم؛ به قول کافکا ما باید به رویاهای‌مان اعتماد کنیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...