در میانه مرگ و زندگی | آرمان ملی


«فرچمن سیمون لمبر» پر از شور جوانی و سرزندگی است. او موج‌سوار است و مثل تمام هم‌سن‌و‌سال‌هایش بی‌پرواست. والدینش ماریان و شان اینطور تعریف می‌کنند که: «سیمون مثل گربه چابک و خودرای بود. یک روز زمستانی دیدیم که او از خواب بیدار شد و با دوستانش به موج‌سواری رفت. دیدیم که موج‌سواری می‌کنند، جایی‌که موج‌های قوی داشت. در راه برگشت به خانه ون آنها از جاده خارج شده و سیمون از شیشه جلو به بیرون پرتاب می‌شود. بلافاصله او را به بیمارستان می‌رسانند.» مردی جوان، 20 ‌ساله، ۷۰ کیلو وزن، ۱۸۲ متر قد ضربه مغزی و کما. مرگ مغزی شده بود. اما او سالم بود و هنوز قلبش می‌زد. از اینجا به بعد داستان سفر آن قلب را از زبان آدم‌هایی که با آن همراه بودند، می‌شنوید.

تعمیر زندگان» [The Heart (Réparer les vivants)]  میلیس دکرانگال [Maylis de Kerangal]

پیر رول پزشک بخش پذیرش ۳۰ سال اینجا در مجاورت مرگ کار کرده است. توماس رمگ رئیس بخش اهدای عضو، والدین سیمون را متقاعد می‌کند که قلب پسرشان را اهدا کنند. کوردلیا آول پرستار سیمون شب گذشته دوست‌پسر قدیمی‌اش را ملاقات کرده و حسابی خوش‌گذراندند و به‌زودی باید ۴۰ ساعت بیداری بکشد. مارته کاراره از واحد اهدای عضو ملی است و سیمون دارای گروه خونی نسبتا نادر. اعضای اهدایی سیمون شامل یک کبد، دو ریه، دو کلیه، و یک قلب است. چه کسی می‌داند چه چیزی در انتظار دوجراح این عمل پیوند است؟ ویرجیلو بروا جراحی که اعضای بدن را جدا می‌کند و هارفنگ جراح دوم (اسطوره جراحی است و همه او را با نام خانوادگی می‌شناسند) که پیوند را انجام می‌دهد. امروز روزی است که این دو جراح می‌توانند مهارت و توانمندی خود را به نمایش بگذارند.

آنها همه حرفه‌ای هستند با انگیزه‌های مختلف. شبیه مومیایی‌های مصر باستان آنها عادت دارندکه در این فضایی که اکنون سیمون است زندگی کنند؛ جایی متافیزیکی بین مرگ و زندگی. گویی گشت می‌زنند تا فرصتی پیدا کنند. قلب سیمون نماد ترس‌ها، جاه‌طلبی‌ها، زندگی عاشقانه، روابط جنسی و حسادت‌های کوچک آنهاست در سایه تعهد به خود و ارزش‌های انسانی اهدای عضو. همه گناهانی دارند و هیچ قدیسی در این چرخه وجود ندارد. درواقع با فوت سیمون زندگی آنها دچار تغییر و دگوگونی می‌شود؛ اما شاید فقط در جزئیاتی کوچک. از بین تمام بازیگران نقش‌های کوتاه فقط تاثیرگذارترین آنها به‌عنوان منبع تاریخچه این پیوند آورده شده‌اند. از کریستین برنارد معروف گرفته تا موریس کولان و پیر مولارت دو نفری که میلیس دکرانگال [Maylis de Kerangal] راجع به آنها می‌نویسد و مفهوم زندگی را برای ما در سال ۱۹۵۹ نه در قلب بلکه در فکرمان تغییر می‌دهند.

این قالب کلی رمان «تعمیر زندگان» [The Heart (Réparer les vivants)] است. دُکرانگال همه‌جا هست و به‌عنوان نویسنده‌خبرنگار همیشه پرمشغله است. او تمام جزئیات پیوند اعضا را از ابتدای دریافت عضو تا انتهای پیوند می‌داند و می‌خواهد ما هم بدانیم. او به هیچ منبعی اشاره نکرده و از هرگونه استعاره و اشارات فرهنگی دوری می‌کند. اما «قلب» بیشتر از داستان یک قلب است و داستانی مثل این باید بیش از تراژدی تهیه یک دارو یا داستان روابط اداری باشد. دُکرانگال کاملا به داستان مسلط است. و ما را هم کامل با آن همراه می‌کند. در قسمت گفت‌وگوی ذهنی ماریانه می‌بینیم که او پر از خشم، وحشت و انکار به خاطر از دست‌دادن پسر زیبایش است و همچنین نپذیرفتن احساس دیگران و پنهان‌شدن پشت هر دانشی که تا به امروز در زندگی کسب کرده است. دُکرانگال در توصیفات غم و اندوه بسیار عالی است و در توصیف انکار این فقدان درخشید.

ماریان و شان که قبلا طلاق گرفته‌اند حالا این درد به‌هم نزدیک‌شان کرده و به هر دلخوشی چنگ می‌زنند و یکدیگر را همراهی می‌کنند. نوشیدن در بار، مسیر رسیدن تا بیمارستان، قدم‌زدن در راهرو. همه‌وهمه هر اتفاقی هرچند کوچک نشان می‌دهد که این دو نمی‌خواهند این اتفاق را بپذیرند؛ چیزی شبیه جداشدن از زمان حال‌وپرت‌شدن‌شان به گذشته. علت مرگ ممکن است از قلب به مغز منتقل شده باشد که این را هم توضیح داده است. بدن انسان برای زنده‌بودن لزوما به وجود تمام سیستم اندام‌ها نیاز ندارد و حتی ارگان‌ها و اندام‌ها هم تا حدودی نیازمند بدن برای بقا نیستند. از سمینار ۱۹۵۹ راجع به تئوری‌های هالستیک به بعد نگاه به زندگی کمتر کل‌نگر است و با فرض اینکه شما این نظریه را می‌شناسید این یک مونتاژ مدولار است. نمی‌توان به انسان به‌عنوان انباری از اندام‌ها نگاه کرد، همچنین شما نمی‌توانید زندگی ببخشید و مرگ را نادیده بگیرید. و این‌ جایی است که تعلل جایی ندارد. پروسه اداری توزیع و اهدای اندام‌ها آغاز می‌شود. تا آن لحظه سرنوشت قلب نامشخص است و گیرنده‌های احتمالی در لیست مانند روح‌هایی بی‌اراده فقط منتظرند.

ساختار‌های داستانیِ دُکرانگال بی‌پروا و کارآمدند. صحنه‌های مختلف فیلم مانند بخش‌های اداری منظم و خلاصه هستند و حس ناچاری در امر اهدای عضو، تعادل درست بین احساسات، اخلاقیات و عملگرایی را به یک روایت قدرتمند از نظر بصری تبدیل می‌کند. نویسنده در بیان واقعه بسیار سختگیر است و این همان چیزی است که این موضوع به آن احتیاج دارد و این امر نشانه توانمندی این نویسنده است. از طرف دیگر این صدای اوست؛ یک موج بلند است که خروش گرم و پراحساس آن شما را به زندگی دعوت می‌کند.

«تعمیر زندگان» دومین رمان میلیس دُکرانگال نویسنده فرانسوی است که در سال2014 منتشر شد و بار دیگر نام او را سر زبان‌ها انداخت؛ تاجایی که منتقدان او را «صدای تازه ادبیات فرانسه» نامیدند. «تعمیر زندگان» در سال 2016 به مرحله نهایی جایزه ‌بوکر بین‌المللی راه یافت و در سال 2017 نیز برنده جایزه ادبی وِل‌کام شد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...