«به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر از چیزهایی که چشمانت را به درخشش و قلبت را به تپش وامی‌دارد دوری کنی.» (پابلو نرودا)
چه زمانی می‌توان آن چیزهایی را که ضربان قلب را بالا می‌برند ــ عشق، آرزو، یا حتی درد ــ با دیگران در میان گذاشت به‌گونه‌ای که هم واژه‌ها زنده بمانند و هم جان مخاطب را زنده کنند؟

پشت کدام ابر مانده‌ای» از یوسف علی‌پور

شعر هنگامی بازتاب‌دهنده‌ی زندگی است که نه در گزارش محض یک رخداد، بلکه در بازآفرینی آن با نیروی درونی احساس موفق شود. گاهی سطرها از واقعیت پیشی می‌گیرند و رخداد را چنان به هیئت زیبایی درمی‌آورند که خواننده از واقعیت فراتر می‌رود و به جوهره‌ی آن تجربه‌ی انسانی نزدیک‌تر می‌شود. در چنین وضعیتی، شعر به تعبیر بارت، تبدیل به «امر واقعِ افزوده‌شده با شگفتی» می‌شود.

یکی از مجموعه‌هایی که این رویکرد را با قدرت دنبال می‌کند، «پشت کدام ابر مانده‌ای» سروده‌ی یوسف علی‌پور، شاعر خوزستانی است که در سال ۱۴۰۳ توسط نشر آریترین منتشر شده است. علی‌پور را می‌توان شاعری با زبان صمیمی و شورانگیز دانست. شاعری که نقطه‌ی قوتش در عاطفه‌ی پخته و حس انسانی عمیق نهفته است تا آنجا که از معشوق، نه صرفاً به‌عنوان مخاطب عاشقانه، بلکه به‌عنوان شریک در سامان‌بخشی کلمات یاد می‌کند:

_ حرف‌هایم را شانه بزن / این سطرهای سیاه به‌هم‌ریخته را / کلمه، کلمه، کلمه / گره باز کن از کار این شب

در اینجا «عاطفه» به منزله‌ی عاملی زبانی عمل می‌کند؛ یعنی خودِ احساس به ساختار نحویِ شعر وارد می‌شود و به گفتار بدل می‌گردد. گرچه حضور رمانتیسیسم در سراسر مجموعه پررنگ است، اما برخلاف نگاه سطحی، این احساس‌گرایی به ضعف بدل نشده است، زیرا شاعر از محدوده‌ی حس صرف فراتر رفته و به تفکر، فرهنگ و ساختار اجتماعی نیز توجه دارد. نمونه‌های زیر بیانگر درگیری شاعر با مفهوم آزادی، اخلاق و تناقضات اجتماعی‌اند:

_می‌ترسم از زندان / با نام‌های زیبا / بر دیوار انتظار / که آهسته نفس می‌کشد آزادی را
_ حالم حال فاحشه‌ای است / که پس از تن‌فروشی / برای کودک همسایه / نان خریده است

این‌گونه سطرها نشان می‌دهد که علی‌پور برخلاف بسیاری از شاعران احساس‌محور، فردگرا نیست؛ او دغدغه‌ی انسان را در بستر اجتماع می‌بیند. از این منظر، شعر او ترکیبی از رمانتیسیسم و رئالیسم اجتماعی است. آمیزه‌ای که از سهراب تا فروغ در شعر فارسی استمرار یافته، اما در لهجه و زیست‌جهان جنوبی شاعر، رنگ تازه‌ای به خود گرفته است.

از دیگر ویژگی‌های زبانی مجموعه، پیوند طبیعت و فرهنگ بومی با خیال شاعرانه است. در بسیاری از شعرها، طبیعت جنوب، نه صرفاً توصیفی جغرافیایی، بلکه تبدیل به نماد زیست و زیستن آرمانی شده است:

_ تالابی هستم / که از خورشید خوزستان / شلاق خورده است
_ نخلستان‌ها در لهجه‌ی جنوبی‌ات پیدا نیست

در این سطرها، واژه نه ابزار توصیف بلکه ابزار افشای هویت است. طبیعت، آینه‌ی تن شاعر می‌شود و زیست اقلیمی او را از سطح تصویر به سطح معنا ارتقا می‌دهد.

از منظر تکنیکی نیز علی‌پور در آفرینش موسیقی درونی موفق است. واج‌آرایی، تکرار، و ترکیب‌سازی‌های تازه در سراسر کتاب دیده می‌شود و به شعرها ضرب‌آهنگ خاصی می‌بخشد:

_ بَمَم / که زیر آوار مانده / تاریک، تاریک، تاریک
_ درهم شکسته / شمعی که می‌خواست خورشید باشد
_به انتها رسیده‌ام / انتهای بن‌بست اسفند

در اینجا تکرار و واج‌آرایی، فرآیند صوتی شعر را به احساس فرورفتگی و یأس تبدیل کرده‌اند. فرم، به معنای واقعی کلمه، تابع محتواست.

اما شاید برجسته‌ترین جنبه‌ی مجموعه، نوعی گرایش بی‌وقفه به زندگی و رویش که در نگاه شاعر به طبیعت انعکاس می‌یابد. علی‌پور در بسیاری از شعرها با زبانی ساده اما خیال‌انگیز، طبیعت را به عرصه‌ی باززایی روح بدل می‌کند:

_ جاده از فاصله آغاز می‌شود / فاصله با من، فاصله با آینه، فاصله با گل / فاصله از درختی که در گوش نسیم گفت / شاخ و برگم را پاییز برد

در تمام مجموعه، واقعیت، جلوه‌ای رویاگونه پیدا می‌کند — همان ویژگی‌ای که در آغاز از آن سخن رفت. شعرهای علی‌پور در مرز میان رؤیا و واقعه حرکت می‌کنند.نه در واقعیت خام فرو می‌مانند، نه در انتزاع صرف. این تعادل، دلیل اصلی ماندگاری اثر است.

در پایان می‌توان گفت «پشت کدام ابر مانده‌ای» مجموعه‌ای است سزاوار توجه برای دوستداران شعر آزاد و کسانی که در پیِ ترکیب شاعرانگی، اندیشه و نگاه فرهنگی بومی هستند. این کتاب توانسته نگاه جنوب را با بیانی جهان‌گیرتر به ادبیات معاصر فارسی وارد کند.

شایان ذکر است که این مجموعه، نامزد نهایی دومین جایزه‌ی سال سهراب سپهری بوده است. افتخاری که خود گواه کیفیت و قوت هنری اثر است. امید به درخشش بیشتر یوسف علی‌پور، این شاعر خونگرم جنوبی، در آثار بعدی‌اش.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...