بر مومنان لازم است که همیشه پادشاهان خود را دعای خیر کنند؛ مخصوصا پادشاهان صفویه، که حقوق ایشان تالی حقوق سیدالمرسلین و حضرات معصومین صلوات الله علیهم است... اگر کسی میخواهد از ولی فقیه انتقاد کند باید قداست و جلالت ولی فقیه را در نظر بگیرد... آیا کسی مانند شهید مطهری داریم که بگوید: «معتقد بوده و هستم هر مقام غیرمعصومی که در وضع غیرقابل انتقاد قرار بگیرد هم برای خودش خطر است و هم اسلام.»
استاد محمد سروش محلاتی در نشست استبداد دینی گفت: «ما هم نهج البلاغه داشتهایم، هم نداشتهایم، نهجالبلاغه را بصورت فیزیکی و نمادین داشتهایم اما حتی در فرهنگ نخبگان و فعالیتهای متفکران و علمای ما هم آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته و این قصور عمدتا به عهده علما، نخبگان و متفکران ماست.»
به گزارش کتاب نیوز، استاد محمد سروش محلاتی در نشست «نهج البلاغه و معضل استبداد دینی» که به صورت زنده و توسط انجمن اندیشه و قلم برگزار میشد؛ گفت: «سوال این است که چرا مسلمانان و بخصوص شیعیان، باوجود این الگوی عالی حکومتی، درطول تاریخ گرفتار حکومتهای استبدادی بودهاند و آموزه های علوی نتوانسته معضل استبداد را در حکومتهای مستقر در جهان تشیع حل کند؟ برای شیعه با این پشتوانه اعتقادی شگفتآور است که حکومتهای استبدادی در جوامعش دوام و بقا داشتهاند. اگر معضل مبانی فکری نیست، کجاست؟»

آنچه در ادامه میخوانید؛ خلاصهای از این جلسه است:
اولین مشکل برای حل معضل استبداد، مهجور بودن و کمتر مورد توجه قرار گرفتن این بخش از معارف علوی در فرهنگ ماست و برعکس، بخشی از روایات و مفروضات در فرهنگ ما تقویت شده که در تعارض با سیره حکومتی امیرمومنان است.
ما هم نهجالبلاغه داشتهایم، هم نداشتهایم. نهجالبلاغه را بصورت فیزیکی و نمادین داشتهایم اما حتی در فرهنگ نخبگان و فعالیتهای متفکران وعلمای ما هم آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفته واین قصور عمدتا بعهده علما، نخبگان و متفکران ماست.
بطور نمونه به مواردی اشاره میکنم: شیخ صدوق در کتاب امالی خودش حدیثی نقل کرده که البته سند صحیح و محکمی ندارد. از امام کاظم(ع) نقل شده است: «شیعیان، خود را به ذلت و خواری نیاندازید به ترک کردن اطاعت از سلطانها، اگر پادشاهان عادلند که دعایشان کنید و اگر ظالم و جائرند از خدا بخواهید آنها را اصلاح کند که صلاح شما در اصلاح پادشاهان و حاکمان شماست.» این یک نوع نگاه است که حتی اگر حاکم ستمگر است از خدا بخواهید او را اصلاح کند و خود را به زحمت نیاندازید و با او مخالفت نکنید.
خوب این روایت با آموزههای امیرمومنان در نهج البلاغه چه نسبتی دارد، امیرمومنان میفرماید: «افضل الجهاد کلمه حق عند سطان جائر»
در روایت دیگر از امام صادق(ع) نقل شده: «امر به معروف ونهی از منکر کنید عالم و جاهل را، اما با صاحب قدرت و شمشیر کاری نداشته باشید و او را امر به معروف و نهی از منکر نکنید.» یا روایتی دیگر: «اگر کسی سلطان جائری را نهی از منکر کند، اجر و پاداشی ندارد.»
این دو نگاه است: یکی نگاه امیرمومنان که مردم را به نقش آفرینی در حکومت و انتقاد از ظلم فرا میخواند و دیگری امر به سکوت و سازگاری با ظلم کرده است. متاسفانه در فرهنگ ما نگاه دوم، که نگاه سازگاری و اطاعت از استبداد و ظلم است، بیشتر جا افتاده است.
تا پیش از مشروطه، آثار علامه مجلسی مانند عین الحیات یا حلیة المتقین در خانوادههای مذهبی رواج داشت؛ در این نوع آثار، علامه مجلسی با نگاه سازگاری و اطاعت به سلاطین نگریسته است، در جلد دوم عین الحیات این روایت که حاکم را چه عادل چه جائر باشد، باید دعا کرد، یا در حلیة المتقین همان روایت عدم به خواری افکندن خود در مخالفت با سلاطین آمده است و متاسفانه علامه مجلسی روایات صحیح و محکم امیرمومنان را در این بخش نیاورده است.
یا ملا احمد نراقی، عالم بزرگ دوره قاجار که معراج السعاده ایشان، یکی از رایج ترین کتب اخلاقی در خانواده های ایرانی بوده است، در این کتاب میفرماید: «مخفی نماند همچنان که بر شهریاران و ملوک عدالت گستری و رعیت پروری لازم و متحکم است که سایه لطف و مرحمت بر سر کافه خلایق کنند؛ همچنین بر کافه رعایا و عامه برایا، واجب است که از جاده اطاعت و انقیاد ایشان انحراف جایز ندانسته، همواره طریق یکرنگی و اخلاص مسلوک دارند و اسامی سامیه ایشان (پادشاهان) را در خلا و ملا به تعظیم و تکریم بر زبان جاری سازند.» این در دوره قاجار است و مصداقش هم اول پادشاهان قاجار بوده است. و این وظایف را به همان روایت بدون سند صحیح از امام موسی کاظم مستند میکند. در ادامه هم میگوید: «وجود طبقه عالیه سلاطین از اعظم نعمای الهی ست و قدر ایشان را ندانستن کفران نعمت غیرمتناهی است... ستون وجود ایشان را پیوسته به دو دست دعا داشتن بر عالمیان واحب است.»
خوب نتیجه این فرهنگ، جز ایجاد حکومت استبدادی است؟ واز آن استیفای حقوق مردم از حکام ظالم بر میآید؟
مرحوم محمدتقی مجلسی پدر علامه مجلسی هم در کتاب «لوامع صاحبقرانی» میآورد: «بر مومنان لازم است که همیشه پادشاهان خود را دعای خیر کنند؛ مخصوصا پادشاهان صفویه، که حقوق ایشان تالی حقوق سیدالمرسلین و حضرات معصومین صلوات الله علیهم است.» و بعد دعا می کند برای ادامه حکومت آنها تا ظهور حضرت حجت. (جلد دوم. ص 493)
پس ما فرهنگ اصیلی را که تعالیم ضد استبدادی را به ما میآموزد، با دست خود دفن کردیم و هنوز هم این فرهنگ در جامعه ما حضور ندارد، مساله ما انقلاب نیست، در مجلس تدوین قانون اساسی شهید بهشتی همین خطبه های نهج البلاغه را مطرح کرد اما ذهنیت استبدادزده در جامعه ما بقدری قوی است که به این سادگی هسته فکری را نمیشکند. میراث اخلاقی و اجتماعی ما، استبدادزده است و میراث اسلامی و حدیثی ما نیاز به بازنگری و تهذیب دارد تا نگاه اصیل و مترقی اسلامی در آن احیا و حاکم شود.
آیا کسی مانند شهید مطهری داریم که بگوید: «معتقد بوده و هستم هر مقام غیرمعصومی که در وضع غیرقابل انتقاد قرار بگیرد هم برای خودش خطر است و هم اسلام.»
اگر تعداد اندکی مانند مطهری داشتیم که اینگونه مسایل را با همین مبانی فکری ونهج البلاغه برای مردم میگفتند و هزینه آن را هم مانند مطهری و بهشتی میدادند، وضعیت فکری ما بسیار مترقی بود.
البته این معضل اختصاص به شیعه ندارد و در جامعه اهل سنت هم وضع همین است. در صحیح مسلم از منابع اهل سنت، باب ولایت وجود دارد که در آن روایتی از پیامبر نقل شده که پرسیده از ایشان: اگر حاکمان ظالم بر ما مسلط شدند وظیفه ما چیست؟ و پیامبر فرمودهاند: شما کار خود را بکنید و آنها کار خودشان، اگر کار درست را انجام ندادند، به شما ربطی ندارد.

انقلاب اسلامی استبداد را کنار گذاشت، اما توجیهات تازه پیدا شد
اما متفکرانی مانند علامه طباطیایی هم هستند که با عقل و قرآن این روایات را کنار میگذارد و میگوید: اگر بنا شود مردم در برابر حکومتهای استبدادی اعتراض کنند، هزینه سنگینی برای مردم دارد، آیا مردم سکوت کنند تا امنیت جامعه برقرار شود یا اعتراض کنند و هزینه بدهند؟، معمولا امنیت را بر آزادی مقدم میدارند و میگویند که برای تامین امنیت باید آزادی را محدود کرد. اما مشخص شده است که هزینه استبداد برای جامعه بیشتر است از هزینه این اعتراضات.
انقلاب اسلامی این را مطرح کرد که باید فرهنگ استبداد را کنار گذاشت و جامعه این را پذیرفت، اما در دهه های اخیر یک شکل و توجیه جدید در فرهنگ ما مطرح شده است.
به عنوان مثال به کتاب «حکیمانهترین حکومت» اشاره میشود که در این کتاب هم نگاه علوی وجود ندارد: «اگر من یقین پیدا کنم ولی فقیه اشتباه کرده است نباید به دستور او عمل کنم، اما فرض اینکه کسی به این یقین برسد باید در حد و اندازه ولی فقیه باشد و دیگران براحتی نمیتوانند بفهمند که ولی فقیه اشتباه کرده است یا نه؟»
این یعنی هیچ کس در آن جایگاه نیست، چون فرض بر این است که بالاترین فرد جامعه به عنوان ولی فقیه انتخاب شده و عملا هیچ کس در حد او نیست.
البته یک قید دیگر هم اضافه میشود که اگر کسی میخواهد از ولی فقیه انتقاد کند باید قداست ولی فقیه را در نظر بگیرد و رعایت کمال احترام و ادب در برابر او ضروری است و حفظ شانش بر همه واجب است و انتقاد به گونهای مطرح شود که هیچ خدشهای به قداست و جلالت جایگاه او وارد نشود.
این را بگذارید در کنار سخنان امیرمومنان که هیچ قداستی برای خود قائل نمیشود و میگوید همه آحاد جامعه از من انتقاد کنند و میفرماید: «من خود را در جایگاهی نمیبینم که خطا نکنم، مگر آن که خدا لطف کند.» امیرمومنان به مالک اشتر میفرماید: «حاکم هم یک انسان است مثل همه انسانهای دیگر.» اما ما میگوییم که ولی فقیه قداست و جلالت دارد!
قید دیگری هم میزنند که انتقاد از رهبر باید بگونهای باشد که دشمن سوء استفاده نکند. و این نیز قابل تضمین نیست که دشمن سوءاستفاده نکند.
آیا به امیرمومنان اعتراض نکردند؟ حتی خوارج به او نسبت کفر ندادند؟ آیا معاویه به عنوان دشمن سوءاستفاده نمیکرد؟ پس چرا حضرت با انتقاد و اعتراض زبانی خوارج برخورد نکرد و جلوی اعتراضشان را نگرفت؟!
صوت کامل این جلسه و جلسات بعدی در کانال تلگرامی استاد قابل دسترس است:
@mohammadsorooshmahallati