خانواده‌ای تاجر در شهرکی نیمه‌روستایی نیمه‌صنعتی... ناشنواست و زنش فریبش می‌دهد... کنسروهای مشکوک، مواد غذایی فاسد و به‌خصوص شراب قاچاق می‌فروشد... زنی است بلندبالا و باریک‌اندام، با چشم‌هایی خاکستری، معصوم و رفتاری پر قر و فر... لبخندزنان نگاه می‌کرد، همچون یک مار ماده که در بهار از لای گندم‌زار زردرنگ سر بلند کند تا گذار کارگر راه‌آهنی را از جاده تماشا کند... حال دیگر دوران سلطنت آکسینیا شروع می‌شود

در گذرگاه سیل [V ovrage یا In the Ravine]. اثری از آنتوان پاولوویچ چخوف1 (1860-1904)، داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس روس. چخوف در این داستان بلند منظره‌ی تاریکی از شهرستان روسی در پایان قرن نوزدهم ترسیم می‌کند. داستان درباره‌ی زندگی خانواده‌ای تاجر در شهرکی نیمه‌روستایی نیمه‌صنعتی در مرکز است. رئیس تجارتخانه، گرگوار تسیبوکین2 دغل‌کاری خونسردانه‌ای از خود نشان می‌دهد. پسر بزرگش، آنیسیم3 که آدمی حراف با قیافه‌ای حلیه‌گر است، در شغل محترمانه‌ی خبرچینی سنگ تمام می‌گذارد، و به موقع خودش خبرسازی هم می‌کند.

در گذرگاه سیل [V ovrage یا In the Ravine].  آنتوان پاولوویچ چخوف1

پسر کوچک آنها، استپان4 که ناشنواست و زنش فریبش می‌دهد، معمولاً مغازه‌ی پدر را اداره می‌کند، کنسروهای مشکوک، مواد غذایی فاسد و به‌خصوص شراب قاچاق در آنجا می‌فروشد. عملاً زن استپان، یعنی آکسینیا5ی زیبا، است که مراقب روبراه‌بودن کارهاست. زنی است بلندبالا و باریک‌اندام، با چشم‌هایی خاکستری، معصوم و رفتاری پر قر و فر. غالباً لبخند می‌زند و در پاکدامنی هم چندان تزلزل‌ناپذیر نیست. چخوف می‌گوید: «با جامه‌ی سبز، نیم‌تنه‌ی زرد، لبخندزنان نگاه می‌کرد، همچون یک مار ماده که در بهار از لای گندم‌زار زردرنگ سر بلند کند تا گذار کارگر راه‌آهنی را از جاده تماشا کند». در بین آنها باربارا هم هست، مادرزنی فربه و خوش‌رو که قلبی حساس دارد و مهربانی کوتاه و ساده‌اش چون یک رشته باریک نور تراوش می‌کند (نوری که بسیار ضعیف‌تر از آن است که تاریکی‌های پیرامون خود را بزداید).

در یک سلسله صحنه‌های پررنگ و خشن و چرکینی مانند هفته‌بازارهای فلاندری قرن هفدهم شاهد عروسی آنیسیم با دختر روستایی بینوا و محجوب و ظریفی به نام لیپا6 می‌شویم. سپس شوهر می‌گذارد و می‌رود، دستگیر و به اعمال شاقه محکوم می‌شود. لیپا پسری به دنیا می‌آورد. در این خانه همه لیپا را خیلی دوست می‌دارند، جز جاری‌اش. هنگامی که تسیبوکین سالخورده، به توصیه‌ی باربارا، آکسینیا را آگاه می‌کند که تصمیم دارد زمینی را که او چشم طمع به آن دوخته است و آن را مال خودش می‌داند، به نیسفور7 کوچولو ببخشد، زن جوان شکیبایی خود را از کف می‌دهد. تهدید می‌کند که از آن خانه می‌رود و تمام خلاف‌کاری‌های پدرشوهر را افشا می‌کند. می‌دود به آشپزخانه که لیپا در آنجا مشغول رخت‌شویی است. آب‌جوش روی بچه می‌ریزد و بچه در دَم جان می‌دهد.

لیپا که از درد درهم می‌شکند، ولی سرشتی آرام دارد، که از وی نه تنفر برمی‌آید نه دفاع، خانه تاجرها را ترک می‌کند و به کلبه‌ی مادرش بازمی‌گردد. حال دیگر دوران سلطنت آکسینیا شروع می‌شود. و از این‌پس او می‌شود مدیره‌ی خانه. جایی که تسیبوکین سالخورده هم به ناچار خود را در وضع ریزه‌خواری می‌بیند که باید بسوزد و بسازد.

جهانگیر افکاری. فرهنگ آثار. سروش


1. Anton Pavlovič Čehov 2. Cybukin 3. Anisim
4. Stepan 5. Aksinia 6. Lipa 7. Nicephor

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در قرن بیستم مشهورترین صادرات شیلی نه استخراج از معادنش که تبعیدی‌های سیاسی‌اش بود. در میان این سیل تبعیدی‌ها چهره‌هایی بودند سخت اثرگذار که ازجمله‌ی آنها یکی‌شان آریل دورفمن است... از امید واهی برای شکست دیکتاتور و پیروزی یک‌شبه بر سیاهی گفته است که دست آخر به سرخوردگی جمعی ختم می‌شود... بهار پراگ و انقلاب شیلی، هردو به‌دست نیروهای سرکوبگر مشابهی سرکوب شده‌اند؛ یکی به دست امپراتوری شوروی و دیگری به دست آمریکایی‌ها ...
اصلاح‌طلبی در سایه‌ی دولت منتظم مطلقه را یگانه راهبرد پیوستن ایران به قافله‌ی تجدد جهانی می‌دانست... سفیر انگلیس در ایران، یک سال و اندی بعد از حکومت ناصرالدین شاه: شاه دانا‌تر و کاردان‌تر از سابق به نظر رسید... دست بسیاری از اهالی دربار را از اموال عمومی کوتاه و کارنامه‌ی اعمالشان را ذیل حساب و کتاب مملکتی بازتعریف کرد؛ از جمله مهدعلیا مادر شاه... شاه به خوبی بر فساد اداری و ناکارآمدی دیوان قدیمی خویش واقف بود و شاید در این مقطع زمانی به فکر پیگیری اصلاحات امیر افتاده بود ...
در خانواده‌ای اصالتاً رشتی، تجارت‌پیشه و مشروطه‌خواه دیده به جهان گشود... در دانشگاه ملی ایران به تدریس مشغول می‌شود و به‌طور مخفیانه عضو «سازمان انقلابی حزب توده ایران»... فجایع نظام‌های موجود کمونیستی را نه انحرافی از مارکسیسم که محصول آن دانست... توتالیتاریسم خصم بی چون‌وچرای فردیت است و همه را یکرنگ و هم‌شکل می‌خواهد... انسانها باید گذشته و خاطرات خود را وا بگذارند و دیروز و امروز و فردا را تنها در آیینه ایدئولوژی تاریخی ببینند... او تجدد و خودشناسی را ملازم یکدیگر معرفی می‌کند... نقد خود‌ ...
تغییر آیین داده و احساس می‌کند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده‌ است. با افراد دیگری که تغییر مذهب داده‌اند ملاقات می‌کند و متوجه می‌شود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه‌ مادی دارد نفرت‌انگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او می‌شناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا می‌کنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتاب‌ها چه می‌کنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده می‌کنیم ...
پسرک کفاشی که مشغول برق انداختن کفش‌های جوزف کندی بود گفت قصد دارد سهام بخرد. کندی به سرعت دریافت که حباب بازار سهام در آستانه ترکیدن است و با پیش‌بینی سقوط بازار، بی‌درنگ تمام سهامش را فروخت... در مقابلِ دنیای روان و دلچسب داستان‌سرایی برای اقتصاد اما، ادبیات خشک و بی‌روحی قرار دارد که درک آن از حوصله مردم خارج است... هراری معتقد است داستان‌سرایی موفق «میلیون‌ها غریبه را قادر می‌کند با یکدیگر همکاری و در جهت اهداف مشترک کار کنند»... اقتصاددانان باید داستان‌های علمی-تخیلی بخوانند ...