روح سرگردان قهرمان در خرابه‌های جنگ | اعتماد


دریاچه‌ای پر از اجساد، جایی که یک جنازه همچون تخته موج‌سواری بر سطح آن شناور است. یک نوارکاست از الویس پریسلیِ افسانه‌ای که نقشی حیاتی در افشای جنایات جنگی احتمالی دارد. حتی مرگ خشونت‌بار هم نکته‌ای مثبت دارد: آزادی از ترافیک همیشگی کلمبو. رمان شهان کاروناتیلاکا [Shehan Karunatilaka] که جایزه بوکر ۲۰۲۲ را از آن خود کرده، تجربه مدرنِ سریلانکا را برای خوانندگانی است که بیشتر با نثر شاعرانه و سبک جهانی نویسندگانی مانند مایکل اونداته آشنا هستند، بازآفرینی می‌کند. اما برخلاف این انتظارات، و حتی با وجود آنکه عنوان کتاب ممکن است فضایی عجیب‌وغریب تداعی کند، «هفت قمر معالی آلمیدا» [The seven moons of Maali Almeida] با نگاهی بی‌پروا و هجوآمیز به خشونت‌های بی‌شمار جنگ داخلی ۲۶ ساله سریلانکا می‌پردازد. این رمان با ترجمه فاطمه تناسان از سوی نشر رایبد منتشر شده است.

خلاصه رمان هفت قمر معالی آلمیدا» [The seven moons of Maali Almeida] شهان کاروناتیلاکا [Shehan Karunatilaka]

«هفت قمر معالی آلمیدا» رمانی اصیل، تکان‌دهنده، خلاقانه، سیاسی، رازآلود و عاشقانه است؛ و برای همین کاملا مشخص است که چرا این رمان جایزه بوکر را برده است؛ این اثر، قدرت تاریک «مجمع‌الجزایر گولاگ» اثر سولژنیتسین را دارد، اما برخلاف آن کتاب بزرگ، به‌طور بی‌وقفه و شوکه‌کننده‌ای طنزآمیز است. شاید رمان‌های زیادی وجود نداشته باشند که هم‌زمان یادآور آگاتا کریستی، سلمان رشدی، ریموند چندلر، جان لوکاره و چیزهای عجیب باشند، اما «هفت قمر معالی آلمیدا» چنین کرده است؛ شهان کاروناتیلاکا به اصول تمام ژانرهایی که به‌شکلی پُرشکوه درهم آمیخته‌اند، احترام می‌گذارد و نتیجه، مطالعه‌ای به‌شدت هیجان‌انگیز و غیرمنتظره است، که هر خواننده‌ای را به وجد می‌آورد.

اولین رمان کاروناتیلاکا، با عنوان «چاینِمَن: افسانه پرادیپ ماتیو»، اثری هوشمند و سرگرم‌کننده بود که داستان آشفته و پرنشاط یک روزنامه‌نگار ورزشی اهل سریلانکا را روایت می‌کرد که در پی یافتن ستاره‌ای گم‌شده از دنیای کریکت است. اما در رمان دوم خود، او به شکلی گسترده‌تر و تیره‌تر به روایت خشونت‌هایی می‌پردازد که تمامی لایه‌های جامعه را دربرمی‌گیرد. او می‌نویسد: «تنها نکته مثبتی که می‌توان درباره یک بمب گفت، این است که نژادپرست یا جنسیت‌زده نیست و به طبقه اجتماعی اهمیتی نمی‌دهد.» او همچنین به تأثیرات آنی جنگ برای بازماندگان اشاره می‌کند: والدینی که در ایستگاه‌های پلیس زار می‌زنند و از فرزندان گم‌شده‌شان سراغ می‌گیرند، کودکانی که در اتاق‌هایی پنهان شده‌اند و تحت کنترل مردانی بی‌رحم هستند، و بازداشتی‌ای که وقتی با التماس تقاضای آب می‌کند، یک فنجان کوچک به دستش می‌دهند، اما مأمور هشدار می‌دهد که به چهره‌اش نگاه نکند.

تمام این صحنه‌ها را از نگاه راوی داستان، «معالی آلمیدا»، می‌بینیم؛ شخصیتی که خود را این‌گونه معرفی می‌کند: «عکاس. قمارباز. هرزه.» همان‌طور که در جریان روایت می‌فهمیم، او این عناوین را به‌درستی برای خود انتخاب کرده است. اما نکته مهم اینجاست که معالی آلمیدا در زمان روایت، دیگر زنده نیست.

به عبارت دیگر، این رمان درحالی آغاز می‌شود که قهرمان داستان از همان ابتدا از کلنل آئورلیانو بوئندیا (از «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز) که هنگام اعدام به یخ فکر می‌کند، چند قدم جلوتر است! و همانند «صد سال تنهایی»، کاروناتیلاکا نیز برای نشان‌دادن جنبه‌های انسانی یک وضعیت گسترده، غریب و تراژیک، از شیوه‌های روایی متعارف فاصله می‌گیرد. معالی قبل از آنکه به پاداش یا مجازات ابدی خود برسد، هفت شب فرصت دارد تا کشف کند که چگونه مُرده است. یعنی به‌عنوان یک عکاس خبریِ بی‌خدا که در دوران جنگ داخلی با تمام جناح‌ها همکاری می‌کرده و با مردان بسیاری از طبقات مختلف جامعه محافظه‌کار سریلانکا رابطه داشته، هفت شب فرصت دارد تا بفهمد چه کسی او را کُشته و چرا؟

او همچنین از این زمان برای دیدار و محافظت از دوستان خود استفاده می‌کند، هرچند که از «جهانِ بینابینی» - بُعدی موازی، شلوغ، و اغلب بوروکراتیک که آینه‌ای از سریلانکا است - قدرت چندانی برای مداخله ندارد. این دنیا به او اجازه می‌دهد تنها در مکان‌هایی که در زمان زنده‌بودن حضور داشته، رفت‌وآمد کند. تمرکز اصلی او بر دو نفر است: «دی‌.دی»، پسر یکی از سیاستمداران قدرتمند که دوست مخفی و گاه‌به‌گاه اوست، و «جاکی»، دخترعموی دی.‌دی که مجری رادیو است و نقش دوست‌ِ جعلیِ معالی را بازی می‌کند تا برای هردوی آن‌ها پوششی اجتماعی فراهم کند.

دی‌.دی و جاکی پس از ناپدیدشدن معالی، که آخرین‌بار در کازینویی در کلمبو دیده شده بود، به دنبال او می‌گردند. اما بعد از مدتی، حقیقت را می‌پذیرند و توجه خود را به جعبه‌ای حاوی نگاتیوهای ارزشمند عکس‌های او معطوف می‌کنند.

این عکس‌ها، ترکیبی از سندی هنری درباره فجایع جنگی و مدرکی برای افشای جنایات جناح‌های مختلف درگیر در جنگ داخلی هستند. مقامات دولتی، جدایی‌طلبان «ببرهای تامیل»، کمونیست‌های شورشی از «حزب جبهه آزادی‌بخش خلق» نیروهای حافظ صلح هندی و دلالان بین‌المللی اسلحه، همه به دنبال این جعبه هستند؛ هر یک با انگیزه‌ای متفاوت.

روایت پانصد صفحه‌ایِ یک روح سرگردان، درباره رخدادهای شخصی و سیاسی در ابعادی موازی که به یک لحظه پیچیده از تاریخ جنوب آسیا گره خورده است، یادآور سبک روایی برخی از مهم‌ترین آثار ادبی مدرن است؛ مانند «بچه‌های نیمه‌شب» سلمان رشدی، «طبل حلبی» گونتر گراس، یا «مرشد و مارگاریتا»ی میخائیل بولگاکف. و همچون این آثار، کتاب کاروناتیلاکا نیز با جسارت ادبی خود و ارائه جزئیات خاص از زندگی روزمره سریلانکایی، دنیایی ناشناخته را برای خوانندگان جهانی به تصویر می‌کشد.

معالی شاید بیش از حد، قهرمانی ایده‌آل برای خوانندگان باشد: شخصیتی بی‌خدا، خودویرانگر، و درعین‌حال آزاده، که هم به قمار و تمنای خود وفادار است و هم به ثبت حقیقت جنگ. او در جایی از داستان می‌گوید: «من فقط شاهد بودم. همین.» اما همان‌طور که داستان به اوج خود می‌رسد و حالتی معمایی و مهیج می‌گیرد، رمان به‌نوعی ترکیبی از هیجان‌انگیزی سیاسی و سبک داستانی «چیزهای عجیب» می‌شود.

یکی از شخصیت‌های داستان در جایی می‌گوید که «هیچ‌وقت سریلانکا را در وضعیتی به این بدی ندیده‌ام»، و دیگری پاسخ می‌دهد: «بدتر هم خواهد شد»؛ پیش‌بینی‌ای که هم در پایان بحث‌برانگیز جنگ در سال ۲۰۰۹ و هم در بحران اقتصادی و سیاسی امروز سریلانکا، حقیقت یافته است. اما بیش از هر چیز، آنچه در این کتاب بیشترین تأثیر را می‌گذارد، لحظات تلخی است که شادی و آزادی حتی در میان خرابه‌های جنگی نیز یافت می‌شود.

در یکی از این لحظات، معالی به پشت‌بام هتلی در شهر «کَندی» می‌رود و با ارواح کودک‌سربازان ببرهای تامیل روبه‌رو می‌شود که برای «بازپروری» به کلمبو آورده شده و درنهایت با نوشیدن چای مسموم خودکشی کرده‌اند. اما او، با کنایه‌ای گزنده، می‌گوید که این کودکان «زندگی پس از مرگ را دوست دارند» و «با شادی کودکانه از لبه بام به پایین می‌پرند...»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...