سوسیالیسمی نو برای زندگی | الف


آشنایی من با آندره گُرز [André Gorz] (1923-2007)، فیلسوف اتریشی-فرانسوی، برمی‌گردد به همان سال‌های دوری که افراد مطالب جالب را از طریق ایمیل برای همدیگر می‌فرستادند. آن زمان اینترنت بود، اما هنوز خبری از گوشی‌های هوشمند نبود و شبکه‌های اجتماعی را کسی به خواب هم نمی‌دید. باری، در همان ایام، یکی از رفقا نامه‌ی عاشقانه‌ی گرز به همسرش در هشتاد و چند سالگی را برایم ایمیل کرد. نامه آن‌قدر به دلم نشست که از نویسنده‌اش سراغ گرفتم تا اگر کتابی، نوشته‌ای، چیزی از او هست، ببلعم.

خلاصه کتاب وداع با پرولتاریا: آن‌سوی سوسیالیسم» [Adieux au prolétariat : au delà du socialisme]

هرچه گشتم، چیزی نیافتم، جز کتابی از او که اوائل دهه‌ی شصت به فارسی برگردانده شده بود، با ترجمه‌ی دکتر مصطفی رحیمی. تجربه نشان داده کتابی که مرحوم رحیمی ترجمه کرده، نمی‌تواند یک اثر تفننی باشد، بلکه حاوی ضرورتی است که آن را برای ما بسیار مفید می‌سازد. به همین دلیل پی‌اش را گرفتم. اما کتاب نه در بازار بود و نه در کتاب‌خانه‌ها موجود. ولی نسخه‌ی الکترونیکی‌اش بود؛ که البته من چشم دیدنش را نداشتم. ولی در ذهنم تثبیت شد، طوری که وقتی این اواخر تجدید چاپ شد، فوری آن را به‌جا آوردم. خودش بود. خودِ خودِ خوبش بود: «وداع با پرولتاریا: آن‌سوی سوسیالیسم» [Adieux au prolétariat : au delà du socialisme].

کتاب از سه بخش اصلی تشکیل شده است: «وداع با پرولتاریا»، «قدرت شخصی و قدت تبعی» و «آن سوی سوسیالیسم». نویسنده در بخش کوتاه «پایان سخن» با عنوان فرعی «رشد مخرب و بی‌رشدی سازنده» آخرین تذکرات را می‌دهد. مترجم پنج نوشته‌ی دیگر از نویسنده را به این کتاب ضمیمه کرده است: چهار مقاله و یک مصاحبه. موضوع آن‌ها، در کل، کار و بیکاری و انواع کار و اثر آن بر کیفیت زندگی است. در پایان، بیست‌واندی صفحه توضیحات دکتر رحیمی است که برخی از مطالب کتاب را عالمانه، دقیق و ریزبینانه نقد و بررسی می‌کند. البته در سراسر کتاب نیز هر جا ابهام یا اجمالی هست یا لازم بوده پاورقی‌های کوتاه و بلند روشنگری ارائه کرده است؛ نیز خود نویسنده.

گفتنی‌ست که تجدید چاپ این کتاب خارج از موعد نیست یا، به تعبیر عامیانه، تاریخ مصرفش نگذشته است. از قضا، برعکس، امروزه جدی‌تر، حیاتی‌تر و ضروری‌تر شده است؛ زیرا مشکلات و معضلاتی که مسئله‌ی این اثر هستند امروزه وخیم‌تر شده‌اند. ما با کتابی بسیار مناسب روبه‌روییم که نقد حال و کار ماست؛ البته از دریچه‌ی سوسیالیسم.

طبق مارکسیسم، گسترش نیروهای تولیدی پایه‌های مادی و اجتماعی سوسیالیسم را می‌ریزد. اما حالا معلوم شده که نیروهای تولید سرمایه‌داری معاصر آن‌چنان بسته است که اجازه نمی‌دهد چنان چیزهایی شکل بگیرد. به همین دلیل، آندره گرز دیدگاه مبنایی مارکسیسم در باب پرولتاریا را رد می‌کند. از نظر او پرولتاریا نه‌فقط تنها طبقه‌ی مهم و مؤثر علیه سرمایه‌داری نیست، بلکه حتی طبقه‌ی اصلی هم نیست. به همین دلیل، برای دست یافتن به ارزش‌ها و آرمان‌های سوسیالیستی باید با پرولتاریا وداع کرد. البته نقد سرمایه‌داری به‌جای خود درست است. این یکی نه‌فقط صحیح است، بلکه باید بیشتر و جدی‌تر و سخت‌تر شود، اما راه‌حل کارگری کارگر نیست.

گرز نشان می‌دهد که طبقه‌ی کارگر این دوران همان طبقه‌ی کارگر صنعتی معاصر کارل مارکس نیست. در نتیجه، ویژگی‌ها و احکامی که مارکس برای طبقه‌ی کارگر قائل بود، در مورد طبقه‌ی کارگر جدید صدق نمی‌کند. از همه مهم‌تر، طبقه‌ی کارگر جدید نه آگاهی انقلابی دارد و نه عمل انقلابی از آن برمی‌آید. اصلاً با سرمایه‌داری مشکلی ندارد؛ آن را می‌پسندد و در آن حل شده است. از این‌رو، آندره گرز آن را پرولتاریای پساصنعتی می‌نامد (در تقابل با پرولتاریای صنعتی کارل مارکس). نتیجه این می‌شود که آن رسالت تاریخی و انقلابی که زمانی بر عهده‌ی طبقه‌ی کارگر بود، اینک بر دوش طبقه‌ای است که در واقع ناطبقه است. این ناطبقه شامل کسانی می‌شود که نحوه‌ی کارشان بیرون از منطق سرمایه‌داری است و قبله و معبودشان سود و سرمایه نیست. از جمله‌ی اینان می‌توان زنان فرهیخته، دانشجویان حقیقی، هنرمندان و نویسندگان اصیل را نام برد؛ کسانی که خلاف جهت جریان شنا می‌کنند.

امروزه سمت و سوی زندگی، حتی زندگی کارگران، به کدام طرف است و مقصدش چیست؟ از جهت فردی، مصرف‌گرایی حداکثری و از جهت کلان و کشوری، تولید حداکثری و بیشینه کردن تولید ناخالص داخلی. اما این‌ها منجر به نوعی زندگی می‌شوند که لزوماً انسانی و راحت و معنادار نیست؛ که غالباً برعکس است. نیازهای واقعی، ضرورت‌های انسانی، و زندگی آرام و معنادار با منطق تولید سرمایه‌داری فعلی سازگار نیست؛ منطقی که فقط می‌خواهد سود و سرمایه را، به هر قیمتی، بیشینه کند، حتی اگر همه‌ی ارزش‌های دیگر قربانی شوند، از جمله کیفیت زندگی انسانی.

پس مسئله‌ی اصلی کتاب آن مباحث نظری یا تاریخی مارکسیستی نیست، بلکه ناظر به وضعیت وجودی و حتی انضمامی انسان‌های معاصر است (آندره گرز دل در گرو اگزیستانسیالیسم سارتر داشت). مسئله‌ی اصلی این است: چگونه باید کار کرد؟ چقدر و چگونه باید کار کنیم تا بهترین زندگی انسانی را داشته باشیم؟ نویسنده برای پاسخ به این مسئله هم به سراغ مباحث مبنایی فلسفی می‌رود و هم به سراغ اعداد و ارقام و آمار ساعت‌های کاری افراد در طول روز و هفته و سال و کل عمر کاری‌شان.

آندره گرز بدون هیچ تعارف و مسامحه‌ای همه‌چیز را نقادی می‌کند. از این نوع مواجهه، به‌طور کلی، می‌آموزیم که نگاه غرب به خودش با نگاه ما به خودمان متفاوت است. یکی از جاهایی که این تفاوت به‌وضوح آشکار و برجسته می‌شود مواجهه با تجربه‌ی تاریخی منفی است. غرب شکست‌هایش را از آن خود می‌داند و آن‌ها را برای خودش درونی می‌کند. اصلاً غرب آن‌ها را ارث خود می‌داند. آن‌ها را نفی، انکار، سانسور یا فرافکنی نمی‌کند. لذا از هر تجربه‌ی تاریخی شکست‌خورده درس‌های فراوانی می‌گیرد و آن را مایه‌ای برای فهم عمیق‌تر و نظریه‌پردازی بهتر قرار می‌دهد. همین مدرنیته‌ی درخشان پر است از تجربه‌های بسیار تلخ و شکست‌خورده که هر کدام می‌توانست تیر خلاصی برای جریان پیش‌رونده‌ی آن باشد. چیزی که چنین توانی به غرب مدرن می‌داد و می‌دهد قدرت نقادی است. تفکر نقدی در مواجهه با هر تجربه‌ی تاریخی شکست‌خورده عناصر سره از ناسره را تفکیک می‌کند و هسته‌ی ارزشمند آن را به چنگ می‌آورد و نگه می‌داد و پرورش می‌دهد. هیچ تجربه‌ای نه تماماً پذیرفتنی است و نه کاملاً ردشدنی.

درس مهم دیگر توجه به ارزش حیاتی سیاست و چگونگی کنش‌گری سیاسیِ درست و معنادار است. توضیح این‌که فرهنگ معاصر را، از جهت سیاسی، فرهنگ پساسیاسی نامیده‌اند. در این فرهنگ، سیاست دلمشغولی اصلی افراد نیست. مردم نه می‌خواهند سیاست را عمیقاً بفهمند و نه حاضرند جداً دست به عمل بزنند. به عبارت دیگر، کسی حاضر نیست برای سیاست هزینه کند. برعکس، توقع همه این است که سیاست برای آن‌ها هزینه کند. هیچ‌کس خودش را بدهکار سیاست نمی‌داند و همه از سیاست طلبکارند. صفت بارز چنین فرهنگی لذت‌جویی است. افراد به دنبال لذت و رفاه می‌روند. (هر چند در نهایت سردرگم می‌مانند.) اما لذت‌جوییِ جمعی بی‌مکافات نمی‌ماند؛ زیرا با ارزش‌های عده‌ای دیگر اصطکاک پیدا می‌کند. گروهی از افراد در برابر این وضعیت واکنش نشان می‌دهند؛ واکنش‌هایی گره‌خورده با خشم و خشونت و ناامیدی. نتیجه؟ بی‌نتیجه. نیز، بی‌خاتمه. و هر روز شکل و صورت جدیدی از این گونه واکنش‌ها سر برمی‌آورد و سرتیتر خبرها را می‌سازند و گزارش می‌کنند که...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...