دنیای سحر و جادو به‌ویژه کلمه‌محور نیست، بنابراین تعداد اندکی از جادوگران درواقع از «پرستیژ» برای توصیف کارهایی که انجام می‌دهند، استفاده‌می‌کنند... چونگ لینگ سو بود که ترفند گلوله را اجرا کرد، گرچه آن را اختراع نکرد. او ‌سال ١٩١٨ در اجرایی در وود گرینِ لندن، هنگامی که یک گلوله واقعی به‌طور تصادفی شلیک شد، درگذشت... «اره‌کردن زنان» توسط شعبده‌بازی به نام سِلبیت اختراع شد و تا‌ سال ١٩٢١ اجرا نشد.

ترجمه زهرا نوروزی | شهروند


کریستوفر پریست [Christopher Priest] رمان‌نویس و نویسنده داستان‌های علمیِ انگلیسی است که به شدت تحت‌تأثیر داستان‌های اچ. جی. ولز قرار گرفت و در‌ سال ٢٠٠٦ به‌عنوان نایب‌رئیس انجمن بین‌المللی هِربرت جورج وِلز منصوب شد. از آثار او می‌توان به «دنیای معکوس»، «درخشش» و «تأیید» نیز اشاره کرد. «پرستیژ» [The Prestige] ماجرای دو شعبده‌باز جوان در‌ سال ۱۸۷۸ را روایت می‌کند که در جریان جلسه احضار روح ساختگی در تاریکی درگیر می‌شوند. از این لحظه به بعد، زندگی آنها تبدیل به صحنه جدالی می‌شود تا با شعبده‌های‌شان به مبارزه یکدیگر بروند. این رقابت، آنها را در حرفه‌شان به اوج می‌رساند، اما پیامدهای وحشتناکی برای‌شان در پی دارد. آنها از هیچ کاری برای کنار زدن هم دریغ نمی‌کنند، تمام خطوط قرمز را رد می‌کنند و سراغ تاریک‌ترین زوایای علم و دانش می‌روند؛ تنها برای اینکه بتوانند رقیب خود را شکست دهند. در این راه خون‌های زیادی ریخته و سرانجام میراث آنها به نسل‌های بعد منتقل می‌شود، به نسلی که باید معمایی گره خورده را حل‌کند. کریستوفر نولان، کارگردان سرشناس آمریکایی-بریتانیایی اقتباس سینمایی معروفی از این رمان در ‌سال ۲۰۰۶ داشته است. در گفت‌وگویی که در ادامه می‌خوانید کریستوفر پریست درباره کتاب «پرستیژ»، ارتباط آن با جادوگران و تردستی‌های فیلم می‌گوید.

کریستوفر پریست [Christopher Priest] پرستیژ [The Prestige]

بیایید با دنیای واقعی شروع کنیم. چه زمانی «پرستیژ» را نوشتید و منتشر کردید؟
این نسخه را در اوایل‌ سال ١٩٩٥ به ناشران انگلیسی خود تحویل‌دادم و کتاب را در سپتامبر همان ‌سال منتشر کردند. ‌سال١٩٩٦ در ایالات متحده آمریکا منتشر شد و سال‌های بعد این کتاب به‌طور پیوسته در بازارهای ترجمه به فروش رسید. فکرمی‌کنم درحال حاضر به بیش از ٢٠ زبان مختلف ترجمه شده است.

عنوان «پرستیژ» از کجا آمده است؟
به دنبال نوشتن دنباله‌ای موضوعی برای رمانم «درخشش» (منتشرشده در ١٩٨٤) بودم و فکر می‌کردم «پرستیژ» امکانات زیادی به آن می‌دهد. به هر حال، هنگامی که متوجه نزدیکی آن به کلمه «تردستی» جادوگران شدم، فهمیدم می‌تواند عنوانی مناسب برای کتاب باشد. این نوع تطابق معنایی همیشه برای رمان‌نویس ارزشمند است.

اما «پرستیژ» کلمه‌ای است که جادوگران قرن‌ها از آن استفاده کرده‌اند.
نه قرن‌ها. مطابق با دیکشنری آكسفورد، از حدود‌ سال ١٨٨١... كه تقریبا هنگام تنظیم رمان است. دنیای سحر و جادو به‌ویژه کلمه‌محور نیست، بنابراین تعداد اندکی از جادوگران درواقع از «پرستیژ» برای توصیف کارهایی که انجام می‌دهند، استفاده‌ می‌کنند، اما فکر می‌کنم از زمان انتشار این کتاب و بعد از آن فیلمش، در بعضی از محله‌ها بار دیگر به کار گرفته شد.

به نظر می‌رسد در «پرستیژ» افراد واقعی زیادی به‌عنوان کاراکتر داستان ظاهر می‌شوند.
به بیشتر آنها مختصر اشاره شده است، همین‌طور نام جادوگران واقعی از آن دوره: دیوید دوانت، جان هنری اندرسون، نویل ماسکلین و غیره. فقط دو شخصیت مهم وجود دارد که واقعی هستند. طبیعتا نیکولا تسلا یکی از آنهاست. دیگری رابرت نونان است که تقریبا در ابتدا ظاهر می‌شود. نونان نام واقعی «رابرت ترسل»، یکی از مشهورترین ساکنان سابق‌ هاستینگز بود (اما همان‌طور که توضیح داده شد، نه برای نقاش و دکوراتور بودن).

و چینگ لینگ فو. او واقعی بود؛ چرا به ترفند شلیک گلوله‌اش اشاره نکردید؟
زیرا این کار را نکرده است. مقلد او، جادوگر آمریکایی ویلیام اِلسورث رابینسون بود. چینگ لینگ فو یک چینی واقعی بود. «چونگ لینگ سو» نامی مختصِ روی صحنه بود كه توسط رابینسون پذیرفته شد (چندین‌ سال است که چینگ و چانگ دشمنی آشکاری در پیش گرفته‌اند که بی‌شباهت به دشمنی بوردن و انجییر در رمان نیست). چونگ لینگ سو بود که ترفند گلوله را اجرا کرد، گرچه آن را اختراع نکرد. او ‌سال ١٩١٨ در اجرایی در وود گرینِ لندن، هنگامی که یک گلوله واقعی به‌طور تصادفی شلیک شد، درگذشت.

شما گفتید چینگ بود که ایده رمان را به شما داد.
به طور کاملا اتفاقی. وقتی به داستان اسرارآمیز سراسر زندگی چینگ فکر می‌کردم، این رمان به ذهنم خطور کرد. در کتاب هیچ چیزی تغییر نکرد، اما تأیید کرد که من در مسیر صحیحی قرار گرفته‌ام. داستان شگفت‌انگیز چینگ در این رمان به‌عنوان حکایتی نقل می‌شود. همچنین به نحو چشمگیری در فیلم اجرا می‌شود.

کتاب شما باید تنها کتابی درباره جادو باشد که هرگز به ترفندی که زنی در آن از وسط اره می‌شود، اشاره نمی‌کند.
این رمان سال ١٩٠٣ به پایان رسید. «اره‌کردن زنان» توسط شعبده‌بازی به نام سِلبیت اختراع شد و تا‌ سال ١٩٢١ اجرا نشد.

آیا می‌توانید جادو کنید؟
نه، من فقط یک رمان‌نویس هستم. حتی نمی‌دانم چگونه بیشتر ترفندها انجام می‌شود؛ همه را در اجرا می‌بینم؛ اسرار جادویی هرگز آن‌قدر پیچیده نیستند. ممکن است فکر کنند تظاهرمی‌کنم، اما علاقه اصلی من به جادوی صحنه، به دلیل ماهیت استعاری آن در رابطه با هنر است. به‌عنوان مثال، همیشه علاقه‌داشتم خواننده‌هایم را در رمان‌های خودم گمراه کنم و جادوگران از تکنیک‌های گمراه‌کننده مشابه (که شبیه به این کار من است) استفاده می‌کنند. تردستی نیست؛ گمراه‌کردن واقعی هنگامی است که اجراکننده اجازه می‌دهد یا مخاطبانِ خود را ترغیب‌می‌کند تا درباره آنچه می‌بینند به حدس و گمان بپردازند... یا در مورد من، فرضیاتی راجع به آنچه می‌خوانند داشته باشند.

تا به حال وسوسه شده‌اید نوشتن فیلمنامه را امتحان‌کنید؟
پروژه‌ای طولانی‌مدت دارم (یعنی در لحظه‌هایی عجیب به آن برمی‌گردم)؛ فیلمنامه‌ای براساس ایده‌ای اصلی به نام «رِک». هنوز کسی آن را ندیده است، بنابراین باید محتاط باشم. مثلا «پرستیژ» در قرن نوزدهم اتفاق افتاده است و اختلافات بین دو مرد را توصیف می‌کند. در آنجا شباهت‌ها به پایان می‌رسد. رِک شامل هویت اشتباهی، انتقام‌جویی و جالب‌ترین مجسمه توخالی جهان است.

درباره کتاب‌های دیگرتان چطور؟ آیا علاقه به فیلم در هر یک از این موارد وجود دارد؟ از نظر شما کدام‌شان بهترین فیلم‌ها را می‌سازند؟
در بیشتر کتاب‌هایم در زمان‌های مختلف گزینه‌هایی را فروخته‌ام، اما «پرستیژ» اولین کاری بود که به مرحله اجرا درآمد. «فوگ برای جزیره تاریکی»، در استرالیا ساخته شد و جرالد مک مورو، کارگردان مشهور بریتانیایی روی اقتباسی از «درخشش» کار کرد.

شخصیت‌های کتاب‌های شما اغلب قربانی یا مهجور هستند. چرا قهرمان ندارید؟
چند قهرمان واقعی را تا به حال ملاقات کرده‌اید؟ یا حتی در مورد آنها شنیده‌اید؟ بیشتر افراد در شرایط خود، بهترین کاری که از دست‌شان برمی‌آید، انجام می‌دهند و بعضی بهتر از دیگران. اکثریت مردم در جهان به نوعی قربانی می‌شوند؛ قربانی حرص و طمع، دولت‌های استبدادی، تعصب، ظلم، شرکت‌های خودکامه یا جهل. آیا می‌خواهید همه رمان‌ها سوپرمن داشته باشد؟ من ترجیح می‌دهم همان‌طور که جهان را درک می‌کنم، در مورد آن بنویسم.

پریست

[
رمان «پرستیژ» اثر کریستوفر پریست با ترجمه راضیه خوشنود در 542 صفحه و توسط آوند دانش منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...