مُرده‌ها و زنده‌ها | آرمان ملی


مجموعه‌داستان «شمشیر‌آباد» نوشته نعمت کسراییان مشتمل بر هجده داستان کوتاه است، که هرچند مستقل به‌نظر می‌آیند، اما با نخ نامریی به‌هم‌ پیوسته‌اند و این پیوستگی باعث ایجاد انسجام در داستان‌ها، فضا، زمان و مکان شده است. نویسنده به‌خوبی از برخی عناصر زیست‌بوم محل زندگی‌اش استفاده کرده و دست به خلق جهان جدیدی برای مخاطب زده است. شمشیر‌آباد، گورستان خضر، درب دلاکان و... همه مناطقی از شهر خرم‌آباد و البته محل وقوع داستان‌ها هستند. نویسنده در این داستان‌ها، تعمدا خاطراتش را واگویه می‌کند؛ خاطراتی که فضای قبل از انقلاب را تداعی می‌کند. قهوه‌خانه‌ها، رجزخوانی چاقوکش‌های معروف، فروختن بلیت‌های بخت‌آزمایی، دیدن رژه‌ نظامیان در اطراف باشگاه افسران، عربده‌کش‌های نیمه‌مستی که با قمه و چاقو به جان هم افتاده‌اند و... گویی مخاطب با خواندن این توصیفات مسافر زمان می‌شود و به گذشته مسافرت می‌کند.

شمشیر‌آباد نعمت کسراییان کسرائیان

در این داستان‌ها، معماری و کروکی‌های شهر به دقت تشریح شده‌اند. نویسنده گاهی به روایت خاطرات کودکی خودش می‌پردازد. نوجوانی که با‌ هزار بدبختی پول بلیت سینما را تهیه می‌کند و به سالن تاریک سینما پناه می‌برد و در برابر پرده سحر‌آمیز نقره‌ای می‌نشیند و فیلم می‌بیند. جهانی پر از نور، رقص، موزیک که آدمی را برای لحظه‌ای از همه‌چیز و همه‌کس فارغ می‌کند. همین روایت‌های ساده و صدالبته نثر شسته‌ورفته، بر جذابیت‌های کتاب افزوده و خواننده به‌راحتی با داستان‌ها ارتباط برقرار می‌کند.

شروع داستان‌ها از جایی است که شخصیت اصلی به گورستان خضر می‌رود و بر مزار پدر حاضر می‌شود. اینجاست که جهان زندگان را پشت سر می‌گذارد و وارد دنیای مردگان می‌شود. جهان زیرینی که قواعد خودش را دارد و قوانین دنیای زندگان، برایشان محلی از اعراب ندارد. اینجا جهان بر مدار مردگان می‌گردد. مرده‌ها گرد او جمع می‌آیند و هر کدام داستانی برای روایت دارند. چطور زندگی کرده‌اند و چطور مرده‌اند! شاید برای مخاطب این برخورد عریان با مرگ و گورستان، کمی تکان‌دهنده باشد اما همین رویارویی، باعث می‌شود تا مخاطب داستان‌ها را دنبال کند و آنها را بخواند.

در داستان «گویی دورم» زنی که داستانش را تعریف می‌کند، جایی می‌گوید: «با اینکه ما سه نفر از دنیای زندگان بیرونیم دیگر مجبور نیستیم از چیزی بترسیم و یا چیزهایی را از هم پنهان کنیم. مطمئنم گفتن حقایق پشت پرده مرگ‌هایمان هیچ ‌ضرری برای جمع‌های گورستانی ندارد. یادمان باشد مرده‌ها را دوبار نمی‌کشند!» یا در داستان «چشم کسی بودن» آمده: «او با هرکسی حرف نمی‌زند. قانون اینجا فقط ارتباط مرده‌ها با مرده‌هاست. این قانون می‌گه هیچ‌مرده‌ای حق نداره اسرار زندگی‌شو به افراد زنده بگه!»

و اینجاست که انگار مخاطب پا به جهان جدیدی می‌گذارد و نویسنده به‌عمد، ذهن مخاطب را متوجه جهان آن‌سوی پرده می‌کند و حتی ممکن است مخاطب با این پرسش هستی‌شناسانه مواجه شود که به راستی آن‌سوی پرده چیست؟ پرده‌ای که مابین جهان مردگان و زندگان است. مرگی که با قاطعیت همه ما را دربرگرفته است و زندگی را با تمام وجودش به سخره می‌گیرد. مرگی که اینقدر نزدیک و در دسترس است و هر روز انسان و اطرافیانش با آن مواجه می‌شوند اما در نهایت جوابی برای آن ندارند! در این داستان‌ها مردگان، جهان خودشان را دوست دارند و به آن عشق می‌ورزند.

در این کتاب، نویسنده گاهی به ادبیات مانیفستی متوسل می‌شود و به بیان جملات پرطمطراق می‌پردازد. برای نمونه در داستان «میوه شجاعت» آمده: «غالبا در فضای دیکتاتوری و فشار شجاعت و خلاقیت رنگ می‌بازد و به جایش ترس و بزدلی حاکم می‌‌شود که منشأ پیدایش رذالت‌هاست!» در تمام داستان‌ها کمابیش این جمله‌ها خودنمایی می‌کند؛ جمله‌هایی به‌شدت فیلسوفانه از زبان مردگان. مگر نه این است که مرگ به آدمی بینش می‌دهد و زاویه دید انسان به جهان را تغییر می‌دهد. گویی دریچه نگاه به جهان، دیگر آن دریچه تنگ و تاریک هرروزه نیست و از جای بالاتری به چشم‌انداز پایین‌دست خیره می‌شوی.

در داستان «بن‌بست» آمده: «مگر قرار است چیزی را از خودتان پنهان کنید؟ اینجا دنیای عریان حقایق و جای ابدی روح تو است. اگر می‌خواهی در اینجا دوام بیاوری، باید خودت را خوب بتکانی تا بتوانی راحت زندگی کنی. خشم، حسادت، تنفر و دروغ‌گویی در این سرزمین جایگاهی ندارد!» کارلوس فوئنتس جایی در رمان «درخت پرتقال» می‌گوید: «حالا فکر می‌کنم می‌بینم که در دنیای پس از مرگ همه در پشت در هستیم و مشغول تماشای عبور دیگران، بی‌آنکه دیده شویم و سرگرم خواندن آنچه سرگذشت‌نامه‌ها درباره بازماندگان می‌گویند!»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...