قصه عشقی نامعلوم | مهر


«معراج عشق: عشق شورانگیز شاه شجاع و حوریه» رمانی تاریخی از فواد فاروقی است که در سال ۱۳۸۱ خورشیدی به چاپ رسیده است. داستان این کتاب قصه یک عشق از زمان خواجه حافظ شیرازی است. بخشی از داستان به‌صورت سوم شخص تعریف شده است و بخشی هم از طرف خود شخصیت‌ها. در زیر نام کتاب به عنوان معرفی چنین نگاشته شده است: «عشق شورانگیز شاه شجاع و حوریه» کدام عشق، اصلاً عشقی میان این دو تن به چشم نمی‌خورد که آن را عشق یا عشق شورانگیز نامید. داستان عاشقانه‌ای که میان ناپدری حوریه و مادرش اتفاق می‌افتد خیلی برازنده‌تر است که این نام را می‌گرفت «عشق شورانگیز عطا و نرگس».

خلاصه رمان معراج عشق: عشق شورانگیز شاه شجاع و حوریه فواد فاروقی

داستان از جایی شروع می‌شود که عطا در اصفهان با مادر پیر خود زندگی می‌کند و در یک مغازه مشغول به کار است. امّا عطا مهرِ سپاهی‌گری را در دل دارد و به خاطر خواهش مادر دست از مبارزه کشیده است. بعد چند صباحی مادر عطا به دیار حق می‌پیوندد و عطا چون تنها می‌شود راهی سفر می‌شود تا در رکاب دولت‌مردان دست به شمشیر شود. بی‌خبر از این‌که سرنوشت برایش چیز دیگری را رقم زده است. عطا در بین راه با اشخاصی مواجه می‌شود که می‌خواهند شخصی تنها را از پای درآورند و در حال مبارزه با او هستند. بعد این‌که عطا حمله کنندگان را به کام نابودی می‌کشاند، متوجه می‌شود به یک خانم کمک کرده که الآن زخمی است و توان سفر کردن را ندارد. نرگس، خانمی که از بدِ روزگار زندگی خویش را رها کرده و مجبور شده است که کلاه‌خود سر کند و به مبارزه بپردازد. عطا با دیدن او محو چشمانش می‌شود و ماجراهای‌شان از همان‌جا آغاز می‌شود.

نرگس که از شیراز به خاطر شوهرش پا به فرار گذاشته است. الآن به‌خاطر وضعیت نابسامانی که دارد مجبور است به عطا اعتماد کند و ماجرای خویش را برایش تعریف کند. نرگس به‌خاطر شخصیت و جایگاه پدرش تاج‌الدین در رکاب شاعران، نویسندگان و علما پرورش یافته است. امّا بر حسب کار تقدیر به عقد شخصی در می‌آید که بعداً معلوم می‌شود شوهرش یعنی سراج، جلاد شهرشان است. سرانجام با پیشنهادهای مختلف نرگس از شوهرش طلاق می‌گیرد امّا متوجه می‌شود که سراج دست از سرش بر نداشته و نقشه‌هایی در سر دارد. به همین دلیل شبان‌گاه از خانه بیرون می‌شود و پا به فرار می‌گذارد. بی‌خبر از این‌که افراد سراج نیز او را تعقیب می‌کنند تا او را دستگیر کنند تا این‌که در جایی بسیار دور با شخصی چون عطا روبه‌رو می‌شوند و سرنوشت این دو جوان این‌طوری به هم گره می‌خورد.

عطا یک جوان برومند، قوی‌هیکل و از همه مهم‌تر با وجدان، به نرگس دست دوستی دراز می‌کند و او را رها نمی‌کند. با او راهی سفر به روستای ده‌بید* می‌شود و در آن‌جا با خانواده بسیار مهربان روبه‌رو می‌شوند، حسین و میمنت به همراه پسر کوچک‌شان حمید آغوش گرم خود را برای این دو جوان باز می‌کنند و آنها را در خانه خود جای می‌دهند. عطا و نرگس از اتفاقی که برای‌شان افتاده است چیزی نمی‌گویند. عطا بعد چند روز راهی شیراز می‌شود تا پدر نرگس را پیدا کند و او را از حال دخترش باخبر سازد. در حالی که دلش را این‌جا به نرگس باخته است امّا بی خبر از این‌که نرگس نطفه‌ای را در رحم خود می‌پروراند که از سراج شوهر قبلی او است.

عطا مدت زیادی را در شیراز می‌گذراند و سرانجام در روزی که اوضاع نابسامانی در شیراز حاکم شده بود، تاج‌الدین را پیدا می‌کند. در آن روز امیر مبارزالدین به همراه لشکر خود وارد شیراز شده بود و ابواسحاق را دستگیر کرده و او را در حضور همه سر بریده بود. خواجه حافظ شیرازی به ابواسحاق ارادت داشت و به همین خاطر بعدها شعرهایی بر ستم‌های امیر مبارزالدین سرود و او را دوست نداشت. هم‌چنان در آن روز به همراه ابواسحاق، سراج شوهر قبلی نرگس را نیر سر بریدند. بعد این‌که عطا با تاج‌الدین ملاقات می‌کند و او را از حال دخترش با خبر می‌سازد راهی روستای ده‌بید می‌شوند. وقتی به ده‌بید می‌رسند، عطا با موضوع حامله بودن نرگس روبه‌رو می‌شود و از همه موضوع باخبر می‌شود امّا باز هم دل در کف از تاج‌الدین دخترش را خواستگاری می‌کند و به نرگس قول می‌دهد که از طفل او مانند اطفال خودشان نگه‌داری کند و او را دوست داشته باشد. سرانجام با رضایت هم عروسی کردند و به شیراز برگشتند و در باغ همجوار باغ خواجه شیراز شروع به زندگی مشترک کردند. چندی بعد فرزند نرگس به دنیا آمد، دختری هم‌چون مروارید دریایی، نام او را حوریه گذاشتند و روز به روز که بزرگ‌تر می‌شد و اندام‌های زیبا و زنانه‌اش رخ نمایی می‌کرد، زیبارویان در مقابل‌اش کم می‌آوردند و دل از همه‌ی جوانان شیراز می‌ربود.

امیر مبارزالدین از آن دسته آدم‌هایی بود که از شعر و شعرا تنفر می‌جوید. راحتی و آرامش را اصلاً دوست نداشت و مردم را به ستوه آورده بود و اطرافیان‌اش از دست او به تنگ آمده بودند. سرانجام پسرانش شاه‌شجاع و شاه‌محمود علیه او قیام کردند. او را دستگیر، کور و تبعید نمودند. بعد آن زمام حکومت فارس به دست شاه‌شجاع افتاد و مردم کمی نفس راحتی کشیدند امّا بی‌خبر از این‌که دیگر ناموس‌شان در امنیت نیست.

شاه‌شجاع مردی مفسد و شرابخوار که همه شب‌های خود را به می‌خواری می‌گذراند و در بزم‌هایش دختران زیباروی نقش ساقی را دارند و اصلاً در فکر حکومت و حکومت‌داری نیست و فقط به دنبال عیش و نوش است. روزی وقتی از باغ پر فیض رِند شیراز دیدن می‌کرد، چشم‌اش به حوریه می‌افتد و از او خوشش می‌آید. شاه‌شجاع از عطا می‌خواهد که دخترش را به نکاح او در بیاورد و به عطا پیشنهادهای بسیار بزرگ می‌دهد. در همان زمان حسین و میمنت که روزی به پدر و مادر حوریه زیاد کمک کرده بودند و الآن حمید پسرشان نیز مانند حوریه بزرگ شده است، جهت خواستگاری حوریه برای حمید آمده‌اند.

تاج‌الدین و نرگس تصمیم نهایی را به عطا واگذار می‌کنند و او هم تصمیم می‌گیرد تا دخترش را به یک پسر روستایی صادق و درستکار بدهد تا به عقد یک پادشاه مفسد جهت منافع شخصی خویش. (این قسمت از رمان بسیار زیبا است. عطا در حالی که پدر واقعی حوریه نبود می‌توانست حوریه را به عقد و نکاح پادشاه دربیاورد و خود و خانواده خویش را تضمین کند. او می‌توانست با این کار صاحب مال و منال بسیار زیاد شود. امّا عطا تصمیم گرفت در مقابل پادشاه بایستد تا این‌که زندگی دخترش را خراب کند. او شاه شجاع را می‌شناخت و می‌دانست که چقدر آدم بدی است و می‌دانست که زندگی دخترش در آینده با چه چیزی روبه‌رو خواهد بود. عطا به صراحت دیده بود که شاه شجاع نخست دختران زیبا را به عقد خود در می‌آورد و بعد مدت کوتاهی آن‌ها را طلاق داده و وارد بزم‌های شراب‌خواری خویش می‌کند و نقش ساقی را به آنها می‌دهد تا از مهمانان‌اش پذیرایی کنند. به همین جهت بسیار زیباتر بود تا محبتی که عطا به نرگس داشت و یا محبتی که بین حوریه و ناپدری او، عطا بود در زیر نام کتاب درج می‌شد. موضوع کتاب در همین‌جا ختم می‌شود. حوریه و حمید با هم ازدواج می‌کنند و همه‌گی پی زندگی خویش می‌روند.

هرچه فکر کردم نتوانستم کدام عشقی میان شاه‌شجاع و حوریه ببینم که سزاوار چنین نامی باشد. امّا به صراحت عشقی که میان ناپدری حوریه یعنی عطا و مادر او نرگس اتفاق می‌افتد به مراتب جذاب‌تر، دل‌چسب و خواندنی‌تر است. ادبیات کتاب کلاسیک و به شکل بسیار زیبا حروف‌نگاری شده است امّا در بخش ویراستاری مشکلات فراوانی دارد از جمله رعایت نکردن فاصله، این‌که بیش‌تر پاراگراف‌ها از شروع صفحه نگاشته شده است در صورتی که باید ۰.۲ سانتی‌متر داخل رفتگی متن در اوّل هر پاراگراف داشته باشد و هم‌چنان مشکلات تایپی در بین کلمات بسیار به چشم می‌خورد. یک مشکل دیگر این‌که در بعضی جاها مدت زمان‌ها در کتاب ضعف‌های کوچک ایجاد کرده است؛ مثلاً سفر تاج‌الدین و عطا از شیراز به ده‌بید دو ماه طول می‌کشد امّا بازگشت‌شان از آن‌جا در حالی که یک خانم حامله هم همراه‌شان است فقط چند روز طول می‌کشد تا به شیراز برسند. همین‌طور حسین و میمنت از ده‌بید در طول چند روز به شیراز می‌رسند امّا سفر عطا از ده‌بید تا شیراز چندین ماه طول می‌کشد. در هر صورت کتابی دلچسب و خواندنی است و فضای زیبایی را برای خواننده به وجود می‌آورد. نویسنده کتاب، تاریخ را به شکل بسیار زیبایی نمایان ساخته است و داستانی را هم چاشنی آن کرده است و موضوعات داستان را به شکل بسیار زیبایی به هم ربط داده است.

...

فواد فاروقی نویسنده، روزنامه‌نگار، مقاله‌نویس، ویراستار و شاعر متولد ۸ شهریور / سنبله ۱۳۲۲ خورشیدی بستکِ لارستان در استان فارس است.
او در مدرسه ابن‌سینای شیراز، جمشید جم (مدرسه زرتشتیان) تهران، دبیرستان‌های البرز، رازی آبادان، دارالفنون تهران و … درس خوانده است. آقای فاروقی دارای استادانی چون دکتر علی بهزادی، اسماعیل جمشیدی، جواد کلهر و ذبیح‌الله منصوری بوده است و هم‌چنان علاقه‌مند نویسندگانی چون بهرام بیضایی و محمود دولت‌آبادی است. بیش‌تر آثار آقای فاروقی معمولاً رمان‌های تاریخی‌اند و مهم‌ترین‌شان عبارت‌اند از: عروسی شاهانه، بهروزه خانم، شهریار بی‌تاج و تخت، ندیمه، لعبت، سیف‌القلم، شاه عباس، رابعه، دلربا، پروشات و...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...