سفری ماورای خیال | آرمان ملی
«خانه کوچک ما» مجموعهای شامل دوازده داستان نهچندان کوتاه است؛ نویسنده این مجموعه داریوش احمدی توانسته در اولین کارش به ادبیات دیارگرای جنوب نزدیک شود، خونسردی و سیالیتی که در کاربرد ویژگیهای فرهنگی منطقه جنوب خصوصا مناطق نفتخیز در خونِ روایتها جاری شده، لطافت و تردی خاصی به زبان داستانها بخشیده است.

داستانهای «خانه کوچک ما» از ویژگیهای مشترک برخوردارند: فرایند روایت در بیشتر این داستانها بر بستر واقعیت جغرافیای جنوب جریان دارد؛ دو عنصر «سفر» آنهم در جهان واقع، و «وَهم وخیال» -که گاه به مالیخولیا نزدیک میشود در بیشتر داستانها بر مضمون اصلی چیره میشود؛ نثر یکدست، ساده و روان بدون هرنوع تعقید لفظی یکی از عوامل خوشخوانبودن روایی داستانها است؛ کارکرد واژگان بومی و استفاده از لهجههای متنوع مردم خوزستان، به شیوهای قابل دسترس برای خوانندههای غیربومی به نثر و زبان روایت، طراوت بخشیده و در پرداختن به لحن شخصیتهای داستان، کمک کرده است؛ در بیشتر داستانها حضور زنان بسیار کمرنگ است، در بیشتر داستانها یا نیستند اگر هم باشند عناصری در حاشیه، بیمار، مشکوک به خیانت یا منفعل و کارافتادهاند؛ فضای داستانها بیشتر در محیطهای کارگری آنهم کارگری جنوب، شکل میگیرد.؛ فقر، محرومیت، عسرت معیشت، و عدم امنیت شغلی، از ویژگی فضای ساختهشده در تصویر زندگی شخصیتها است با بهرهگیری از فضای واقعی جغرافیای داستانی؛ راوی در همه داستانها اولشخص است و از زاویه دید یک روشنفکر داستانها را روایت میکند؛ و اکثر داستانها، در شب اتفاق میافتند یا بخشی از ظرف زمانی آنها، در شب جریان دارد.
با نگاهی درونکاوانه میتوانیم بهترتیب درجه اعتبار، تکداستانهای «خانه کوچک ما»، «به داری بگو خیلی نامردی»، «در غروبی رنگپریده»، «کابوسهای بیداری»، «چه دنیای قشنگی بود»، «تمرین در شبی تاریک» را حاوی مضامین هستیشناسانه و مفاهیم روانشناختی ویژه جوامع اسیر ناکامی و سرخوردگی به حساب آورد.
نکتهای که به این داستانها هویت خاص بخشیده، سیر رویکرد داستانها بهسوی یک فضای وهمی و انتزاعی است. داستانها بر بستری از واقعیت جریان دارند، اما در فرایند رخدادها، بهسوی فضایی وهمی سوق داده میشوند. مهندسی این شاکله، طبیعی و با تدبیری زیرکانه صورت میگیرد، بهطوریکه در ریزبافت نقش مینیاتوری داستان مینشیند و خواننده متوجه تغییر فضای عینی به یک فضای سوررئال نمیشود- فقط مسحور آن فضا میشود. شخصیتها در این داستانها، آنقدر در فضای واقعی میوه ناکامی را در گلو فرومیدهند، آنقدر ضربات مشت، شکستها و حسرتها را بر چهره تاب میآورند تا بالاخره در راند آخر در گوشه رینگ درنهایت سرخوردگی، به دامن رویاها پناه میبرند و جهان مطلوب خود را در اوهام خیالات جستوجو میکنند.
واسطهالعقد این گردنبند، همان داستان «خانه کوچک ما» است؛ عنوان مجموعه، فضای ساختهشده در پرداخت این داستان، درعین سادگی، هر شیای و هر دیالوگی نقبی است بهسوی جهان درونی آدمها؛ آدمهایی نامراد در لابهلای رختخوابهای کوتشده در گوشه خانههای محقر، تابلویی است از جهانی که ناکامی را بهرخ میکشد: که پدر و مادر بیمار معلول در کنار فرزندانشان چه سهمی از معیشت را دارند؟ وقتی مسافری غریب و تنها، به شهر کوچکشان آمده و شبی را میخواهد در خانه آنها بیتوته کند از بیمکانی، حتی خادم مسجد هم اذنِ شبماندن در آن صحن مقدس را به مسافر نمیدهد: «بالاخره صواب داره، من اگه خونه خودمون جا داشت حرفی نداشتم، خودت میدونی که ما دوازده نفریم» به کمک دیالوگها موقعیت اجتماعی شخصیتهای داستان ساخته میشود: «رفتم سر یخچال،خالی بود. پدر گفت: چی میخوای؟ گفتم: غذا. میوه. گفت: پدربیامرز ما نون گیرمون نمیا بخوریم تو غذا میخوای؟»
بارش سیلآسای باران، نوید یک روز استراحت یک کارگر، بهانهای است برای تمارض، و رهایی از طی طریق شصت کیلومتر هرروزه، و حالا مسافر سرگردانی از راه دور آمده، تا فضای داستان را با جهانی دیگر گره بزند. مسافر، انگار از جهانی دیگر آمده باشد، بلاتکلیف و با کولهباری از سرگردانی بهدنبال همسری که گم شده! متن لغزنده و روایت لبریز از پرسش میشود، زن گمشده غایب با داشتن شخصیت، خاموش و نامریی قصه محور میشود و تا پایان تمامی التهاب و مقصد و مغز داستان را پوشش میدهد، مسافر سرگردان، زن گمشده و راوی، مبهوت در انتها اسیرِ وهم باقی میمانند.
داستان اول «به داری بگو خیلی نامردی» باز حکایت یک مسافر است که در مسیر طی طریق بهسوی شهر و دیار خودش اسیر وهم وخیال میشود تا آنجا که شکی برایش باقی نمیماند که ماشین را عوضی سوار شده، نویسنده در پرداخت فضای زنده تصاویر وهمی، شب و جاده در این داستان، موفق بوده. مضمون پیچیده در لابهلای انتهای داستان، تا مدتها گریبان خواننده را میگیرد: راوی راه را در ذهن آشوبزده، گم کرده، راننده و راوی را که دوست قدیمی اوست گم کرده، و در این شب نیمهتاریک بارانی وهمی بهجا نمیآورد. استعاره لغزنده و آرام، پل معنا را به تاویلهای اجتماعی و روانشناختی وصل میکنند.
داستان «تمرین در شبی تاریک» جریان یک راهزنی در جادهای متروک و کمتردد است؛ پرداخت داستان و مهندسی آن، با دیالوگهای پرکشش، انتخاب شخصیتها، قرارگرفتن هر یک در جایگاه خودشان، تجسد فضای ترس و وحشت، استیصال، آدمها، در موقعیت ساختهشده، به داستان جذابیت خاصی بخشیده است، اما از نظر کنش داستانی و چفتوبست این فضا با چیستی و تعبیر درونی، داستان هویت گمشدهاش را نیافته است؛ به تعبیری به یک داستان جنایی نزدیکتر است تا معنای هستیشناسی که در داستانهای قبلی نهفته بود.
«جنه» داستان زندگی مرد کارگری است که چنان اسیر اوهام و خیالات شده که تمام مدت احساس میکند «اجنه » او را محاصره کردهاند و لحظهای از دست آنها در امان نیست، این داستان نیز در همین مقیاس دور میزند و در پی کنش نهایی که میتواند در بزنگاه آخر دریافت شود سرگردان میماند.
«چه دنیای قشنگی بود» داستان زندگی مردی است که دچار اختلال اعصاب و روان است، و مرتبا با انجام اعمال غیرعادی اما بیخطر، مایه رنج و عذاب خانواده است؛ تاپایان و بدون حدوث کنشی که درونمایه داستان را متحول کند، محدوده قبلی را دور میزند.
درنهایت، بقیه داستانها، از شاکله سیار قابل توجه از نظر زبان، لحن، پرداخت شخصیتها موفق هستند، اما تکرار معنا، در حجم حدود بیست صفحه در بیشتر داستانها، تراش در بدنه آنها را برای احتراز از حشو و تطویل لازم میداند. سخن آخر، نویسنده در انتخاب بنمایههای قابل توجه از زندگی در بستر واقعیت جهان داستانش مضامینی خاص از قبیل آشوب روانی و روحی انسان امروز، سرگشتگی، فقر ناکامی را با استفاده از نمادها و بهانههایی مانند جاده، سفر، بیماری و... تاثیرگذار نشان داده است.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............