الهام قاسمی | ایبنا


مسعود آذرباد در (یورش سرد) که اولین جلد از سه‌گانه «مست جنگ» اوست تلاش کرده تا با روایت روزهای پر آشوب یورش مغول و سیاه‌ترین و خونبارترین ایام تاریخ ایران زمین چهره‌ای متفاوت از شخصیت اصلی داستانش یعنی جلال‌الدین خوارزمشاهی را به خواننده نشان دهد. در حقیقت «مست جنگ» قصه قدرت و ثروت و روایت انسان است. روایت قهرمانی که در دو راهی‌های تاریخ سوار بر موج حوادث می‌شود تا با گذر از صعودها و فرودهای درونی و بیرونی گره‌های داستانی ایجاد کند و در نهایت مخاطب را در تعلیق ادامه داستان باقی بگذارد.

مسعود آذرباد در (یورش سرد) «مست جنگ

مصاحبه را با مرور رزومه تحصیلی و کاری شما شروع می‌کنیم. شما کارشناسی فقه و مبانی حقوق و فلسفه و کلام اسلامی دارید همچنین فارغ‌التحصیل ارشد حکمت هنر دینی و ادبیات هستید و قبل از ورود به حوزه کتاب و رمان‌نویسی، در تئاتر فعالیت داشتید و تدوین‌گر بودید؟ اولاً چطور شد که وارد حوزه ادبیات و رمان‌نویسی شدید؟ دوماً این سبقه کاری شما چقدر در نوشتن اولین کتابتان تأثیرگذار بود؟
درباره قسمت اول سؤال خدمتتان عرض کنم که من فعالیت هنریم را از سال 81 با مجسمه‌سازی شروع کردم. دوره نوجوانی را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تربت حیدریه گذراندم. از کتابخانه‌اش کتاب امانت می‌گرفتم و در کلاس‌های هنریش هم شرکت می‌کردم. این گذشت تا اینکه من از سال 87 اولین داستان کوتاهم را نوشتم و چند جایزه داستان‌نویسی بردم. مثل جایزه داستان‌نویسی دانش‌آموزی و یکی دو مسابقه دیگر. بعد از آن بود که سال 88 اولین فیلمم را ساختم.
در رابطه با قسمت دوم سؤال باید بگویم که خیلی تأثیرگذار بود. مخصوصاً فضای کارگردانی و تدوین. اینها مواردی بود که کمک کرد اما بیشتر از هر چیزی خواندن به من کمک کرد. من قبل از داستان‌نویسی شش سال رمان و کتاب می‌خواندم. این زیاد خواندن به من خیلی کمک کرد. چرا که کانون کتاب‌های مناسب و متناسب خوبی برای آن سال‌های من داشت.

«مست جنگ» اسم اثر شماست. این عنوان و طرح روی جلد آن چگونه خلق شد؟
اولین اسمی که برای این داستان انتخاب کردم، «ضربه آخر» بود. خودم از اسم راضی نبودم اما چیز دیگری هم به ذهنم نمی‌رسید. تا اینکه بعد از اتمام رمان، ویراستار داستانی کتاب، دوست خوبم حاتم ابتسام، پیشنهاد اسم «مست جنگ» را داد. اسم بامسمایی بود و خودم هم خوشم آمد. درباره طرح جلد هم، با توجه به ماجرای داستان، سعی کردیم حس‌وحال کتاب بدون مستقیم‌گویی در کار دیده شود. خنجرها و شراب به‌نحوی نماد مغولان و خوارزمشاهیان و حس‌و‌حال حاکم بر رمان بود. حس‌و‌حالی که ترکیبی از فضای سلطنتی و تاریخی آن دوره بود.


رمان شما تاریخی است اما تاریخ دگرگون. تاریخ دگرگون یعنی چه و چه ربطی به ادبیات ژانر دارد؟
تعریف کوتاه تاریخ دگرگون یعنی تاریخ را عوض کنیم. یک جادویی بگذاریم و بگوییم اگر به جای این اتفاق، اتفاق دیگری می‌افتاد چه می‌شد. از این جهت، تاریخ دگرگون به ادبیات ژانر مرتبط است اما از این جهت با دیگر زیرمجموعه‌های داستان علمی ـ ‌تخیلی مثل سفر در زمان و دنیای موازی شبیه است اما برخلاف سفر در زمان که حقایق تاریخی را بیان می‌کند، در تاریخ دگرگون براساس وقایع تاریخی با یک حقیقت دیگر مواجه هستیم. البته تاریخ دگرگون در ژانرهای دیگر هم کاربرد دارد. مثلاً شما می‌توانید یک تاریخ دگرگون بنویسید که فانتزی یا جنایی وحشت باشد.

حالا چه شد به‌عنوان اولین، این کتاب را نوشتید و ایده و موضوع داستان از کجا به ذهن شما رسید؟
من قبل‌تر دو سه طرح رمان دیگر داشتم که دُز علمی ـ ‌تخیلی آن بیشتر از این بود اما به دلایل مختلف نشد که آنها را به سرانجام برسانم. اما خب «مست جنگ» به سرانجام رسید و آن را شروع کردم. راستش خودمم دقیق از جرقه اولیه «مست جنگ» چیزی در ذهنم نمانده است. فقط یادم است که یک شب یک طرح400 کلمه‌ای از این رمان را برای آقای داوود امیریان فرستادم و نظرش را جویا شدم. ایشان خیلی استقبال کرد و خوشش آمد. همین شرایطی را مهیا کرد همین طرح را دست بگیرم و جلو بروم. البته به‌صورت کلی من به تاریخ علاقه فراوانی دارم و حتی در دوران دانشگاه، برخی دوستانم تصور می‌کردند من دانشجوی تاریخ هستم! این یکی از دلایلی بود که من به‌سراغ تاریخ دگرگون آمدم.

هدف شما از نوشتن این برهه از تاریخ به‌صورت دگرگون و مغلوب‌شدن قوم مغول به دست جلال‌الدین خوارزمشاهی چه بود؟
برای من وطن و دردهایی که بر سرش نازل شده، خیلی مهم است. تمام لحظات غم و شادی ایران عزیزمان برای من مهم است. «مست جنگ» برای من بهانه‌ای بود که هم مخاطب را از این واقعه هولناک آگاه کنم و هم فرصتی را فراهم کنم تا جهان دیگری خلق کنم تا از درد این واقعه تلخ روایت کنم. مغولان کشتند و بردند و کندند و سوختند. جهان اسلام که ایران بخشی از آن است را تاراج کردند. اینها مواردی بود که من در وقت نوشتن «مست جنگ» به آنها فکر می‌کردم.

در جلسه نقدی که با مرحوم سعید تشکری داشتید گفته بودید که دغدغه شما از نوشتن این کتاب صرفاً خواندن و سرگرم شدن خواننده است و به‌دنبال ارائه ایده و محتوا نبودید؟ این سرگرم شدن و آن حرف‌هایی که بالاتر زدید را چگونه جمع‌بندی می‌کنید؟
هنوز هم سر حرفم هستم. داستان در ذات خود باید سرگرم‌کننده باشد. داستان اگر سرگرم‌کننده و هنرمندانه نوشته شود داستان نیست، می‌تواند جستار، مقاله، سخنرانی یا چیز دیگر باشد اما دیگر داستان نیست. داستان اگر سرگرم‌کننده باشد خود به خود حاوی محتوا هم خواهد بود. معتقدم نباید محتوا را به داستان چپاند. حتی اگر به‌صورت هدفمند به‌دنبال محتوای خاصی هستیم باید از مسیر فرم و سرگرم‌کنندگی پیش برویم. من به‌دنبال این بودم که مخاطب هنگام مطالعه‌اش در کتابم غرق شود و خود به خود با مفاهیم کتاب درگیر شود. نمی‌خواستم گل‌درشت حرف بزنم. ضمن اینکه من کار اولی هم حساب می‌شوم و می‌خواستم قبل از هر چیز قصه‌گو بودنم را به‌عنوان نویسنده ثابت کنم بعد یک نویسنده صاحب فکر شناخته شوم.

شخصیت اصلی داستان شما دائم‌الخمر است. از حال و هوای این قسمت برایمان بگویید.
خیر. سخت‌ترین بخش رمان از نظر خودم، همین قسمت بود. اینکه بخواهی یک آدم شراب‌خوار را نشان بدهی خیلی سخت است. هم از جهت تجربه زیستی و هم از این جهت که از نظر دینی و عرفی اشاعه فحشا نشود. به همین دلیل می‌خواهم به‌عنوان یک تجربه به نویسندگان تازه‌کار بگویم اگر می‌خواهید اولین کارتان خوب باشد، یا آن را زیست کرده باشید یا درباره‌اش خوب تحقیق کنید. خود من این مسیر را رفتم. و سعی کردم تا جایی که می‌توانم تحقیق کنم. هم نیم‌نگاهی به متون تاریخی و علمی داشتم و هم تا جایی که توانستم از کسانی که تجربه این کار را دارند، آگاهی کسب کردم. باید بگویم کار راحتی نبود اما تمام تلاشم را کردم.

حالا چطور شد که این فرد با این ویژگی‌ها قهرمان شما بشود؟ بالاخره شما در چارچوب دینی می‌نویسید و چنین آدمی برای جامعه چندان مورد قبول نیست.
کاملاً درست می‌گویید. یک آدم بداخلاقِ لجبازِ کم‌تجربهِ دائم‌الخمر چطور می‌تواند الگو باشد؟ جواب منم منفی است اما من نمی‌خواستم قهرمان داستانم سفید باشد. می‌خواستم قهرمان داستانم انسان باشد. یک شخصیت اگر قرار است واقعی و ملموس به نظر برسد، دارای ابعاد مختلف است. ما انسانی که شر مطلق باشد، نداریم. هر انسانی حتی اگر بدترین کارها را هم کرده باشد، باز هم نقاط سفید دارد. بماند که باید به تمام «مست جنگ» توجه کرد. آیا جلال‌الدین تا آخر داستان، همان ماند یا تغییر کرد؟ من می‌خواستم برای همه فرصتی را ایجاد کنم تا ببینند شرارت و بدی و رذایل اخلاقی اگر بر فرد چیره شود و آن فرد جایگاه مهمی داشته باشد چه بر سر جامعه‌اش می‌آورد.

دقیقا! جلال‌الدین آدم حرص‌درآری است و خیلی روی اعصاب مخاطب راه می‌رود.
خب این نشان می‌دهد من کارم را درست انجام دادم. من سعی کردم سنت‌های تاریخی حاکم بر شخصیت واقعی جلال‌الدین را متناسب با رمانم دربیاورم. متأسفانه ما درباره شخصیت‌های تاریخی‌مان اغلب دچار کج‌فهمی شده‌ایم؛ جلال‌الدین هم مُشتی نمونه خروار است. من سعی کرده‌ام با اینکه یک رمان ‌علمی‌تخیلی نوشته‌ام جلال‌الدین واقعی را به مخاطب نشان دهم. منظورم نشان دادن خلق‌وخو و طرز تفکر اوست.

از منظر نویسنده اثر مهم‌ترین ضعف‌های کار را در چه می‌دانید؟
ببینید همه کارهای اول اغلب ضعف‌های واحدی دارند. همه این‌ها را هم می‌شود در کم ‌تجربگی نویسنده خلاصه کرد و صد البته از این ضعف فراری نیست. مثلاً من خودم فکر می‌کردم گفت‌وگوهای خوبی نوشتم اما بعدتر فهمیدم اتفاقاً این قسمت را باید بیشتر کار می‌کردم! این از کم‌ تجربگی من نویسنده می‌آید.

زاویه دید دانای کل؟ چرا داستان را از منظر جلال‌الدین به‌عنوان قهرمان داستان روایت نکردید؟
زاویه دید سوم شخص محدود به نظرم دقیق‌تر است. زاویه دید اول شخص، بیشتر دغدغه هویت و شناخت دارد، اما زاویه دید سوم شخص، بر نسبت میان فرد و جامعه تأکید دارد. دغدغه من هم بیشتر همین ماجرای فرد و جامعه بود. ضمن اینکه می‌خواستم داستان ساده و سر راست روایت شود و اگر اول شخص می‌شد مجبور بودم برای زمانی که جلال‌الدین حضور ندارد از زاویه دید دیگری استفاده کنم که خب این کار را سخت می‌کرد.

با توجه به اینکه کتاب شما در ظاهر جزو آثار تاریخی و در باطن علمی- تخیلی محسوب می‌شود و مخاطب‌های خاصی را به‌سمت خود جذب می‌کند، به‌عنوان کسی که برای اولین بار با این اثر در حوزه ادبیات شناخته شده، برایتان مهم نبود که طیف‌های مختلف و مخاطب‌های بیشتری کتاب را دست بگیرند؟
من واقعاً برای مخاطب ارزش زیادی قائلم. دوست دارم مخاطبان زیادی کارم را بخوانم اما دوست داشتم او را هم با خودم به فضاهای جدیدی بروم. سعی کردم با قصه‌ای ساده و سر راست و بدون پیچیدگی مخاطب را همراه کنم تا اینکه یک موضوع تکراری انتخاب کنم.

با کدامیک از شخصیت‌های این مجموعه بیشتر ارتباط برقرار کردید؟
دو شخصیت در داستان وجود دارند که از اول تصمیمی برای حضورشان نداشتم و در ادامه حضور پیدا کردند. ریحانه و غریب‌میرزا. این دو نفر را جور دیگری دوست دارم و برایشان نقشه‌های ویژه‌ای دارم!

خودتان از نوشتن این اثر به‌عنوان اولین کار چقدر راضی بودید و چه حسی نسبت به کتاب دارید؟
باید بگویم که هیچ ماست‌فروشی نمی‌گوید ماست من ترشه! اما همین که توانستم یک رمان بنویسم و تمامش کنم حس خوبی دارم. سخت بود ولی خوشحالم که به سرانجام رسید. امیدوارم که مخاطبان عزیز هم از مطالعه «مست جنگ» راضی باشند.

«این داستان ادامه دارد» جمله پایانی کتاب شماست. با توجه به این جمله آیا باید منتظر جلد یا جلدهای بعدی اثر باشیم؟
طرح رمان جلد دوم را نوشته‌ام و تحویل ناشر داده‌ام. برای جلد سوم هم کارهایی کرده‌ام. ان‌شالله امیدوارم تابستان جلد بعدی دست مخاطبان برسد. امیدوارم ضعف‌های جلد اول را در جلد دوم برطرف کنم و کار بهتری از کار دربیاد.

و در آخر برای افرادی که مثل شما می‌خواهند وارد ادبیات داستانی خاصه ژانر علمی‌ ـ تخیلی می‌شوند و تصمیم دارند که در این حوزه قلم بزنند چه توصیه‌هایی دارید؟
کارهای خوب بخوانند و به روز باشند. از تجربه فضاهای جدید نترسند و دست از تلاش برندارند. ما مشکل کم‌سوادی داریم. این هم چیز کمی نیست و برطرف کردنش زمان می‌برد. زیاد بخوانید و خوب هم بخوانید! فیلم هم نبینید! اصلاً و ابداً!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...