«فردوسی» آشکارا میگوید که «دقیقی» شاعر را در خواب دیده و از او درخواسته تا گشتاسبنامه او را در شاهنامه خود بیاورد... شبی حضرت مولانا در خواب بر او ظاهر شد... جسد آذر، صبح روز سهشنبه 29آبان ماه در ایوان خانه پیدا شد و دو سال بعد، مرا در هشتم تیرماه سی و یک به دنیا آورد... آتش به بدن آنها آسیبی نرسانیده؛ مویی از سرشان سوخته نشد
بازسازی هنرمندانه روایتهای کهن | اعتماد
یکی از دغدغههای محوری «ابوتراب خسروی» در آثارش، تاکید بر ضرورت «بومگرایی» و الهام از منابع غنی فرهنگ ملی و بومی است و من به خاطر محدودیت در حجم مطلب، تنها به یک نکته اشاره کنم. او در نشستی در مجله ادبیات و فلسفه میگوید: «رمان ایرانی، البته غیر از آثاری محدود، گرتهبرداری صرف از آثار غربی است و شاید یکی از دلایلی که به جریانی قابل تامل تبدیل نشد، عدم ارتباط منطقی میان شاخصههای هنر و تفکر ایرانی باشد... فیالواقع، تخته پرش جهانی شدن، بومگرایی است» (خسروی، 1383، 17-16).
برابر آموزههای عرفانی، ارواح اولیاءالله، مقدسان و بزرگان طریقت و هنرمندان میتوانند پس از مرگ تن آنان بر دیگر مریدان، عرفا و رهروان آنان ظاهر شده و به مهمی دلالتشان کنند. با آنکه اندیشه «حلول» در عرفان اسلامی مقبول نیست، در برخی شواهد شعری، از گونههایی از پدید آمدن ارواح شخصیتهای برجسته بر دیگران در جهان خواب، رویا و مکاشفه میتوان سراغ گرفت. نخستین نمونه را از شاهنامه میآوریم. «فردوسی» آشکارا میگوید که «دقیقی» شاعر را در خواب دیده و از او درخواسته تا گشتاسبنامه او را در شاهنامه خود بیاورد. «فردوسی» این اشارت را فرمان مینهد و هزار بیت گشتاسبنامه او را عینا در اثر حماسی خود نقل میکند، اما چون آن را بیپیرایه، ناشاعرانه و ناسزاوار مییابد، خود دیگرباره به بازسرایی آن همت میکند. در ادبیات عرفانی ما، آنکه آموزههای شریعت را با عشق درآمیخته «سنایی» است. عرفان «عطار» گونه تکامل یافتهتر و عاشقانهتر عرفان- شریعت «سنایی» است و عرفان مولانا، به چکاد تعالی انسانی خود رسیده است. اینکه «جلالالدین بلخی» میگوید: عطار روح بود و سنایی دو چشم او/ ما از پی سنایی و عطار آمدیم. به یک تعبیر، به حلول روح «سنایی» در «عطار» و روح «عطار» به «مولوی» و انتقال میراث معنوی گذشتگان به آیندگان اشاره دارد. در مناقبالعارفین آمده چون «مولوی» از عالم دون به جهان بیچون قدم نهاد، «فاطمه خاتون» دختر «شیخ صلاحالدین» و مادر «امیر عارف» نوه مولانا بیش از اندازه مویه میکرد و از شیر دادن فرزند بازمانده بود. شبی حضرت مولانا در خواب بر او ظاهر شده و میگوید: «فاطمه خاتون! چرا به جد مینالی و مویه میکنی؟ اگر آنها که میکنی برای من است، من به جایی نرفتم مرا در مهد «عارف» طلب که من آنجایم و فیضان من بر اوست» (افلاکی، 1362، 831).
گونه دیگر فرابینی اولیا، پیشگوییهای آنان است که به حقیقت میپیوندد. چون «خواجه میر احمد کاشفالاسرار» با خیل مریدان خود به سوی قصر «شاه منصور» میآید: «چشم در چشم من [احمد بشیری] میدوزد... مرکبش را در برابرم متوقف میکند و لبها از هم میگشاید و میگوید که شما یکی از آن هزاران نیامدگانی هستی که همه چیز را خواهی نوشت» (31).
آنچه «احمد بشیری» بر مصادیق الآثار «کندری» میافزاید، تاملات اوست. افزودههای او، تاویلاتی بر رفتار اجتماعی- سیاسی «شاه منصور» از «آل مظفر» است، اما به واقع آنچه در مورد «شاه منصور» آمده، به او مربوط نیست. آنچه از فحوای رمان برمیآید، فاجعه کشتار ذریه و از جمله «آذر» خواهر «سعید بشیری» و گردن زدن او آمده است: «جسد آذر، صبح روز سهشنبه بیستونهم آبان ماه در ایوان خانه پیدا شد و دو سال بعد، مرا در هشتم تیرماه سی و یک به دنیا آورد و من باید همه چیز را مجموع کنم و مفاصل همه آن متنهای پراکنده را بنویسم تا هیچ واقعهای در هیئت حتی جملهای بازیگوش- بیرون از مجموعهای که هست- نباشد.» (14-13).
در ادب عرفانی ما از پیشگویی «عطار نیشابوری» در مورد «جلالالدین بلخی» در «نیشابور» یاد شده است. چنانکه در لغتنامه «دهخدا» آمده است: «شیخ فریدالدین» پس از دیداری با «بهاء ولد» در نیشابور و تقدیم اسرارنامه خود به او: «چون جلالالدین را- که کودکی خردسال بود- دید، گفت: زود باشد که این پسر تو، آتش در سوختگان عالم زند.» این پیشگویی در مورد آوازه آموزههای «مولوی» و کثرت مریدان طریقت او- که در قرن هشتم به «جلالیه» سپس به «مولویه» معروف شد- در کشور عثمانی به چنان اشتهار و محبوبیتی رسید که «خانقاهها و تکیههایشان- که به مولوی خانه معروف بود- تا فرمان سپتامبر 1925- که به موجب آن، مولوی خانهها و تکیههای صوفیه در ترکیه برچیده شد- هنوز حشمت و اعتبار مولویه در ترکیه بیش یا کم قابل ملاحظه است.»
برجستهترین شخصیت عارف در رمان «دانیال» و «شدرک» نام دارند که در عهد عتیق از آن دو نام رفته است. در کتاب دانیال نبی از پیروزی «نبوکد نصر» پادشاه بابل بر «یهویاقیم» پادشاه یهودا (604 ق.م) و به اسارت بردن مغزهای متفکر آن سرزمین سخن میرود تا نتوانند بر ضد حاکم جدید دست به شورش بزنند. «دانیال» به خاطر تعبیر خواب «نبوکد نصر» یا «بخت النصر» به مقامی والا میرسد: خداوند به دانیال توانایی تعبیر خوابها و رویاها را نیز عطا فرمود. پادشاه هر مسالهای که مطرح میکرد، حکمت و دانایی این چهار جوان را در پاسخ دادن به آن، 10 مرتبه بیش از حکمت تمام جادوگران و منجمان آن دیار مییافت. فرمانروای بابل به اندرز «دانیال» چهار فرزانه دیگر را به سمتهای کلیدی و حساس کشور میگمارد. چون «دانیال» و دیگر فرزانگان حاضر به ستایش خدایان و مجسمه طلای بابلیان نمیشوند، به حکم «نبوکد نصر» به کوره آتش انداخته میشوند اما به اذن خداوند، آتش در آنان درنمیگیرد: «دیدند آتش به بدن آنها آسیبی نرسانیده؛ مویی از سرشان سوخته نشده؛ اثری از سوختگی روی لباسشان نیست و حتی بوی دود نیز نمیدهند.»
در اسفار کاتبان «شدرک» خود میگوید: «ما برای اشراف او... گفتیم تا برای دلیل [اثبات خدای بزرگ]، ما را بسوزان که اجابت کرد و اجابت کردیم و جسمی که بود، به امر رب اعلی از جنس شعله شد تا که از اضداد آتش نباشد و نسوخت و نسوختیم؛ لکن هدایت نشد» (38).
اگر آتش بر حضرت «ابراهیم» میتواند «بردا ًو سلاماً» (سرد و ایمِن) شود (قرآن، 21:69) به این دلیل است که در وجود او چیزی از آتش مقدس الهی هست؛ چنانکه آتش بر «سیاوش» پرهیزگار بیاثر است: ز آتش برون آمـــد آزاد مــرد / لبان پر ز خنده، و رخ همچو ورد.
اکنون که دریافتیم دل آگاهان، از جنس آتش مقدس یا دارای چنین عنصری ایزدی هستند، میافزاییم: پیامبران، اولیا و فرزانگان روحانی هر جا روند، با خود برکت، دانایی و هوشیاری میبرند که گیاه و سبزه، آب و باران، رویش و زایش، نمودهای آن است. در اسفار کاتبان «اقلیما» متنی به «سعید بشیری» میدهد که در این متن، آمده که «هومن» نامی به دبیر «نبوکد نصر» نامهای مینویسد و از شاه بابل درخواست میکند که به «شدرک» اجازه فرماید یک چند به «فارس» (ایران) آمده، خشکسال از آن بگرداند و آبسالی و نعمت به «فاریاب» فارس ارزانی دارد. «شدرک» چون به فاریاب میرسد، زمین بارور میشود: «و چنین شد که شدرک قدیس، بندی بابل به فاریاب ساکن آمد و به فاریاب، باران و آفتاب و باد به نوبت میآمد و گندمان به بلندی درخت میرست و دانههای گندمان، بسان دو گاو نر درشت، بار میداد و خوشه انگور، چهل سبوی شراب میداد و دانهای زیتون، خمرهای بارِ روغن. پستان زنان و کاوان پر شیر میبود و به خاک هر سال، دو نوبت توشه میرست و دریا ابران به طواف شانههای شدرک میبودند و بر بابل نبوکد نصر نمیشدند که بارند» (53).
این اندازه اشاره به متون فارسی و پهلوی و تلمیحات به متون دینی و عرفانی، شخصیتهای تاریخی، شیراز، اقلیت کلیمیان این شهر و اقالیمی چون «فاریاب» از رویکرد نویسنده به «بومگرایی» حکایت میکند.