عید خون گیر پنج روز از سال / سیصد و شصت روز راحت باش. میرزاده عشقی

رمان «گذر» اولین رمان نفیسه مرادی اثری در مورد خودویرانگری است. رمزگشایی از ویرانی‌های گذشته که باری بر دوش زندگان است، ویرانی‌های امروز که رخ می‌دهد و بارِ بر دوش را گران‌تر می‌کند و ویرانی‌های آینده که ذهن پیش‌بین و خلاق یک متفکر را از مقابل چشمانش می‌گذراند و دریغا که خلاف آنچه تصور می‌شود آخری از همه ویرانگرتر است.

گذر رمان نفیسه مرادی

آری بشر با امید و به امید می‌تواند بار هستی را تاب آورد اما بی‌امید هرگز. هنر آن‌گونه که فروید تصور می‌کرد گاهی می‌تواند درمانی برای هنرمند باشد. درمانی که گاه کارگر است و گاه نیست. در رمان گذر حالت دوم اتفاق می‌افتد چراکه هنر نمی‌تواند سرکوب‌ها و آسیب‌های روانی شخصیت رمان را درمان کند. شخصیتی هنرمند که دشواری‌های گذشته و امروز و آینده را تاب نمی‌آورد و در نتیجه دچار وحشتی می‌شود که ماحصل آن فعال شدنِ میل به مرگ‌خواهی در وجود او است؛ آرزوی بازگشت به زهدان امن و گرم مادر.

کابوس
رمان «گذر» با یک کابوس آغاز می‌شود. کابوس‌هایی که در طول رمان مکرر اتفاق می‌افتد و گاهی به پریشانی فرانک (شخصیت اصلی) دامن می‌زند و گاهی پیامی می‌دهد و گاهی راهگشای او می‌شود. کابوس ابتدای رمان نمایش مرگ است، نمایشی با حضور تمام بازیگران و نابازیگرانش. با حضور معنادار و دلالت‌مند یک شخصیت پراهمیت در رمان، یک غایب همیشه حاضر: میرزاده عشقی.

«مرگ‌های نابهنگام در زندگی من استثنا نبودند. قاعده‌ زندگی‌ام بودند. شاید برای همین نباید از مرگِ مهشاد جا می‌خوردم. اما این مرگ فرق داشت. مهشاد را ما کشته بودیم. من، حمید، برادرش مهیار و شاید حتی پدر و مادرش. همه همدست بودیم.»

نه‌تنها واژه که مرگ نیز در اثر تکرار معنای خودش را از دست می‌دهد. حتی برای آدمی که در تمام زندگی‌اش محکوم به تماشای مرگ عزیزانش بوده است. مرگ‌هایی که کابوس می‌سازند و کابوس‌هایی که از مرگ خبر می‌دهند. مرگ مهشاد اما تکراری معنادار است. رمان «گذر» روایت مرگ مهشاد است.

چرا رفتی؟
در مرگ مهشاد همه بیشتر از خودش تقصیر دارند. نگاهی که نویسنده در تمام رمان حفظ می‌کند. انگار تصورات فرانک از مرگ مهشاد در سطرهای بعدی این بخش در مورد تقلای مهشاد برای بیرون کشیدن خودش از وان می‌خواهد بر بی‌گناهی او صحه بگذارد. وان هر لحظه عمیق‌تر می‌شود و مهشاد در آب فرو می‌رود. انگارنه‌انگار که مرگ مهشاد مرگی خودخواسته است، انگار مهشاد نیست که با دستان خودش وان را از آب پر کرده و درون آن دراز کشیده تا مرگ را در آغوش بگیرد.

«مهشاد را تصور می‌کردم که دارد تقلا می‌کند. کناره‌های وان را گرفته و سعی می‌کند خودش را بالا بکشد. اما وان هر لحظه عمیق‌تر می‌شد. عمیق و عمیق‌تر. به عمق خلیج‌فارس و مهشاد در آب فرو می‌رود و دور می‌شود و حباب‌های کوچک جایش را روی سطح آب می‌گیرند.»

با پایان پرده‌ اول جست‌وجوی فرانک آغاز می‌شود. جست‌وجوی فرانک برای کشف علت مرگ مهشاد. جست‌وجویی که گرچه گاه به شیوه‌ کارآگاهی پیش می‌رود اما به دلایلی فراتر از کشف قاتل (آیا مرگ مهشاد قتل است؟) دست پیدا می‌کند؛ ما چگونه خودآگاه و ناخودآگاه میل به مرگ‌خواهی را در دیگران بیدار می‌کنیم؟

رستاخیز شهریاران ایران
تکرار تاریخ مفهومی گریزناپذیر است. نویسنده با پوشاندن لایه‌هایی از ارجاعات بینامتنی و گاه فرامتنی تلاش کرده است با ارجاعات پیاپی این تکرار را یادآوری کند. ارجاعاتی که مخاطب را به کشف رابطه‌ متن رمان با آثاری چون «سه تابلوی مریم» و اپرای «رستاخیز شهریاران ایران» مشتاق می‌کند.

«کاش می‌توانستم بفهمم مرگ مهشاد سخت بوده یا راحت. در لحظه‌های آخر چه احساسی داشته؟ به چه چیزی فکر می‌کرده؟ به اجرای رستاخیز عشقی؟ به مهیار؟ یا به مادرش؟ اگر نتوانستیم با هم رستاخیزِ شهریاران ایران را روی صحنه ببریم، انگار حالا او به تنهایی ایده‌آل پیرمرد دهگانی را روی صحنه برده بود و نمایش را با مرگِ مریم تمام کرده بود. کاش بود و می‌دید که پرده‌ آخر چه خوب و تراژیک از آب درآمده! همان‌طور که دوست داشت.»

همچنین بازنویسی نمایشنامه‌ای از عشقی (که با وجود چند حضور بسیار کوتاه از پررنگ‌ترین شخصیت‌های رمان است) نشان از تکرار تاریخ دارد. سرگذشت و سرنوشت شخصیت‌هایی که اطراف فرانک و مهشاد هستند یا بوده‌اند هر یک نشانه‌ای از تکرار تاریخ هستند. الگوهای یکسان از آدم‌هایی که جامعه‌ای را می‌سازند و با انتخاب و اعمال صحیح یا غلط تکرار تاریخ را رقم می‌زنند.

وقتی که مطلقاً بیزار بشوی
مکاشفه‌ انتهای رمان در همین نمایشنامه است که شکل می‌گیرد. نمایشنامه‌ای که فرانک با تکمیل آن قصد ادای دین به مهشاد دارد. مکاشفه‌ راز مرگ‌های کش آمده، بازخوانی زندگی و مرگِ (که اینجا مهم‌تر از زندگی است) مرده‌های کهنه، مرده‌هایی که دیگر صبور و پذیرا شده‌اند، راهی برای رهایی نمی‌بینند و هیچ امیدی به هیچ حرکتی ندارند و مانند عشقی فریاد می‌زنند: مرگ بر مرگ‌های ناتمام.

هفت صبح

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...