هانیه علینژاد | مهر
مجموعه کتابهای «اینک شوکران» از جمله اولین کتابهای خاطرات شهدا با روایت همسران بود که در زمان خود مخاطبان زیادی را همراه کرده بود. هنوز هم این مجموعه مخاطبان خود را دارد و حتی در مقایسه با آثار تازه نگارش شده، از کیفیت مطلوبتری برخوردار است. جلد اول «اینک شوکران» روایت زندگی عاشقانه جانباز شهید منوچهر مدق و فرشته ملکی است که از پرطرفدارترین جلدهای این مجموعه است و قصه عشق منوچهر و فرشته از زمان انتشار تا کنون مورد توجه ویژه مخاطبین و رسانهها قرار گرفته است. به همین بهانه با مریم برادران نویسنده این کتاب گفتوگو کردهایم:
خانم برادران کتاب «اینک شوکران؛ شهید منوچهر مدق» جزو اولین کتابهایی است که روایت همسران شهداست. از آن زمان تا کنون کتابهای زیادی در این حوزه نگارش شدهاند. سیر تحولی این حوزه را چگونه میبینید؟
با گذشت زمان مسلماً باید تغییراتی به وجود آمده باشد. آن قدری که کتابهای این حیطه را مطالعه کردهام، که شاید کافی نباشد، متاسفانه تغییر خاصی مشاهده نکردهام.
نگارش این نوع کتاب در آن زمان که بخش عاطفی زندگی شهدا را دربرمیگیرد و هم این که باید مستند باشد، چه چالشهایی برای شما داشت؟
جلب اعتماد گام نخست بود. بعد از اینکه اتفاق افتاد، باید همدل میشدم و رابطه انسانی شکل میگرفت. حالا وقت آن بود که بشنوم، ببینم و خوب درک کنم. درک کسی که با ارزشهایی فرای درک من زیسته، انتخاب ویژهای کرده و حالا عزیزش، نیمه وجودش را که در همه چیز با او شریک بوده از دست داده ساده نبود.
شاید بشود گفت این بزرگترین چالش مریم برادران با فرشته ملکی بوده است. تنها راهش را در این یافتم که خودم را کنار بزنم. من به فرشته ملکی نزدیک میشدم تا موقعیتش را درک کنم تا حس او را حس کنم و دردش را بچشم همانگونه که بود.
در نهایت باید درکم را در قالبی مناسب برای دیگران روایت میکردم. استفاده از ظرفیتهای ادبیات و تعهد به واقعیت توأمان شاید کار سختی باشد. منِ نویسنده قرار نیست گزارشگر واقعیت باشم. اما اگر دریافتم را به زبانی بایسته و در قالبی شایسته روایت کنم که باورپذیری عنصر اصلی آن است، احتمالاً به نتیجه نزدیک شدهام.
ملاحظات و یا محدودیتی هم برای این روایت اعمال شد؟
از طرف خانواده ملاحظهای نبود. سیاست انتشارات بر این بود که با توجه به شرایط مخاطبان که شاید خیلی کتابخوان نباشند، حجم کتابها کم باشد. من کوتاهنویس هستم. در این کار هم برایم مهم بود برشی معنادار از یک زندگی را انتخاب کنم و بنویسم. بنابراین چارچوبی تعریف کردم و خاطرات را در یک سیر با فراز و فرودی که خواننده را همراه کند روایت کردم. در واقع خواستم در یک قاب کوچک و جذاب این زندگی عاشقانه را به گونهای روایت کنم که اگر مخاطبی را همراه کرد، خودش جستجوگر شود تا بیشتر بشناسند.
نقطه اوج این زندگی و عشقی که از آن یاد میکنید مابین این زوج کجاست؟
از نظر من ایثارشان؛ هر دو نفرشان، منوچهر و فرشته، خودبین نیستند و «دیگری» برایشان ارزشمند است. حتی میبینیم در زندگی خود و خانوادهشان را به خاطر کشور و مردم کنار میگذارند و لذتهای شخصی را نادیده میگیرند. خود فرشته میگوید «آن کسی عاشقتر است که بیشتر میبخشد.» به نظر من این در تمام زندگیشان کاملاً بروز و ظهور دارد و اثرش را در انتخابهایشان میشود دید.
ترکیب عشق و جنگ پر کششترین و از داستانیترین ترکیبها در جهان است که کتابهای زیادی هم در این حوزه نوشته شدهاند. کتاب شما نیز با همین محوریت است، دیدگاه شما به عشق و جنگ چیست؟
افرادی که برههای از زیستشان با بحرانی مانند جنگ همراه هستند، چون احساس میکنند زمان کوتاه است و مدام با مرگ مواجه هستند زاویه نگاهشان به زندگی به گونه دیگری است و همین امر در کیفیت زندگیشان اثر میگذارد. دوریهای طاقت فرسایی میکشند و همین باعث میشود زمانهای کوتاهی را که کنار هم هستند به بهترین شکل بگذرانند. مواجهه با مرگ اساساً جهانبینی متفاوتی ایجاد میکند و در این زندگیها ما میتوانیم برشی از این امر را ببینیم؛ این که آنها با درک واقعیت کوتاه بودن زندگی قدر زندگی را جور دیگری میدانند و هر لحظهاش را با عاشقی سپری میکنند.
به نظر شما شکافی که بین عشق امروزی و عشقی که در کتاب میبینیم و شما میگویید نشات گرفته از ایثار است، بهخاطر چیست؟
آدم امروز، با آدم دیروز فرقهایی دارد. شاید شرایط زمانه نیز بیتاثیر نباشد. تصور کنید ما در زمان جنگ به گونهای بودیم که کل جامعه بحران را با تمام وجودش درک میکرد و هرکس سعی داشت با احساس مسئولیت اجتماعی خدمتی ارائه دهد و انگار فرصتی نداشت به سمت خودبینی و مادیات گرایش پیدا کند. جامعه میدید هرلحظه چیزهایی عزیز از دست میدهد و برای همین آن چیزی که دارد قدرش را به گونه دیگری میدانست. در اینطور مواقع، همه حس مشترک دارند مانند همین حس بحران و از دست دادن. آن زمانه اقتضائات طبیعی خودش را داشت.
در دنیای امروز امنیت نسبی داریم و به علاوه ارزشهای جاری در جامعه تغییر کرده است. اکنون مردم میبینند که هرکسی دنبال منافع خود است، انگار خیر عمومی گم شده و ارزش مشترکی وجود ندارد که آدمها بخواهند برای آن جانشان را فدا کنند. وقتی این ارزشها کمرنگ میشود منافع شخصی ما بر منافع جمعیمان غلبه میکند، عشقهایمان هم رنگ دیگری میگیرد. عاشقی و نگاه عاشقانه یک مدل زیستن است که به هدف و آرمان اجتماعی گره میخورد. اگر جامعهای ارزشهای اصیلش را حفظ کند و به آرمان مشترک پایبند بماند، عشق و عاشقی اصیل در همه دورههای زندگی وجود خواهد داشت. هرچقدر این امر کمرنگ شود و انسانها به سمت منیت حرکت کنند به طور طبیعی نتیجهاش میشود چیزی که امروز میبینیم.
در کتاب یکروایت زنانه وجود دارد اما بعد عاطفی و احساسی بر بعد واقعگرایانه غلبه نکرده است و هردو همزمان در متن وجود دارد. چگونه به این کنترل رسیدید؟
شاید چون اینطور نبوده که قلمم را رها کرده باشم تا احساساتی بنویسد. وقتی در چارچوب روایت قرار بگیریم و آنچه راوی نقل میکند را به درستی درک کنیم و در عین حال پایبند به اصول نگارش و ادبیات بمانیم آن اتفاقی که باید بیافتد، میافتد. احساسات با درک آن و نوشتن مبتنی بر عواطف دو چیز است.
با توجه به اقتباسهایی که از کتاب گرفته شد، نسبت نویسنده و اثر بعد از انتشار کتاب چگونه است؟
در امر کتاب و نشر ما بیاخلاق هستیم. نویسنده بعد از انتشار کتاب نادیده گرفته میشود. در بحث ترجمه، اقتباس و نشر مشکلهای اساسی وجود دارد. در جهان وقتی کاری بر اساس کتابی صورت میگیرد با افتخار از آن کتاب یاد میکنند. متاسفانه در ایران کتابی که از آن اقتباس میشود، گاهی پنهان میشود یا نادیدهاش میگیرند. حتی ناشر کتاب را که چاپ میکند پس از انتشار، گویا نویسنده دیگر محلی از اعراب ندارد و هر بلایی که بخواهد سر کتاب میآورد. ما بحثی در تالیف داریم تحت عنوان مرگ مولف که مفهوم دیگری دارد، اما در ایران گویا مرگ مولف کتاب پس از نشر قطعی است!