در حصارِ باد | اعتماد


سال 1971، سالی که نیل سایمون [Neil Simon] «زندانی خیابان دوم» [The Prisoner of Second Avenue] را منتشر کرد، ده سالی می‌شد که او به عنوان نمایشنامه‌نویسی محبوب و پُرمخاطب شناخته شده بود، مخصوصا که در سال 1963 نمایشنامه‌ی کمدیِ بسیار موفقش «پابرهنه در پارک» در برادوِی روی صحنه رفته بود و محبوبیتِ آن باعث شد که هالیوود در 1967 از روی آن فیلم بسیار موفق و پرفروشی به همین نام بسازد و محبوبیت و شهرت سایمون را افزون‌تر کند و نامش را سرِ زبان‌ها بیندازد. بنابراین خیالِ سایمون راحت بود که کسی با شنیدنِ نامِ‌ اثرش دچار سوءتفاهم نخواهد شد و آن را اثری در مورد یک زندانیِ متعارف تصور نخواهد کرد، گو این‌که این اثر، به‌تعبیری، در مورد یک زندانی هست، اما زندانی‌ای از آن دست که رَدّش را می‌توان در آثار سایمون گرفت، زندانیِ خودخواسته‌ای در خانه‌اش، برای فرار از دیگران، از سرسامِ زندگیِ پُر از تقلّب و ناامنی و دوزوکَلَک.

نیل سایمون [Neil Simon] زندانی خیابان دوم» [The Prisoner of Second Avenue]

زندگی در طبقه‌ی چهاردهمِ بُرجی مسکونی در خیابانِ دومِ نیویورک باید خیلی فریبنده و رویایی باشد، چنان که برای «مل ادیسن»، کارمندِ شرکتی تبلیغاتی، و همسرِ خانه‌دارش «ادنا» هست. اما چنان که انتظار می‌رود (درام در ما چنین انتظاری را برمی‌انگیزد) در بر همین پاشنه نمی‌چرخد و اوضاع به‌هم می‌ریزد، جورِ ناجوری هم به‌هم می‌ریزد، جوری که زندگی در آلونکی بیرون از شهر به از زندگی در این خانه رویایی می‌شود.

خاکسترنشینی و سیه‌روزیِ مردمان جایی برای خندیدنِ ناظری باوجدان باقی نمی‌گذارد، اما اگر موادِ بدبختیِ تیره‌روزان مُضحک و حتا ابلهانه باشد در آن صورت این وضعیت ماده خامی در دستانِ سایمونِ باوجدان خواهد بود که با استعداد و خلاقیّتِ همیشه تازه و زاینده‌اش دنیای برلبه پرتگاهی بیافریند که نمونه‌اش را در «زندانی خیابان دوم» می‌بینیم. دنیای بی‌نظم و بی‌قاعده و به‌هم‌ریخته‌ای که کمدیِ هرچند کمابیش سیاه اما همچنان شیرینِ سایمون می‌تواند نجاتش بدهد. آدم‌های شکست‌خورده در دنیایی تیره که با خوش‌بینی و امیدواری، با تکیه بر دیالوگ‌های پُرملاحتِ سایمون، چشم می‌گشایند و می‌بینند گرفتاری‌های پُرشماری که کارِ آنان را داشت به جنون می‌کشاند، و یا کشانده بود (بی‌کار شدنِ «مل»، و غارت شدنِ خانه‌اش، و بدذاتیِ ابلهانه‌ی خواهرها و برادرش وقتی «ادنا» برای کمک رو به آنان می‌آورد، و همسایه بدجنسی که دائم از طبقه بالا بر سرِ «مل» آب می‌ریزد، و...) حل‌شدنی‌ست و بخشی انگار جدانشدنی از زندگی در کلان‌شهرِ سرسام‌آورِ نیویورک، یا شاید هر جای دیگری از این دنیای مرکب شده از تراژدیِ مضحک و کمدیِ سیاه.

«زندانی خیابان دوم»، این کمدیِ تلخ و مضحکه روزهای سخت، یکی از اصلی‌ترین مشخّصه‌های درام را- از صورتی به صورتِ دیگر، از حالتی به حالتِ دیگر درآمدنِ شخصیّتِ اصلی، یا وضعیّتِ پیشینی- به شکل و اندازه‌ای ظریف و نازک پرورانده و در خود دارد، و هیچ تلاشی هم برای حالی کردنِ این ظرافت به مخاطبش نمی‌کند. «زندانی خیابان دوم» گفتنش را با پختگی کرده، تا شنُفتنِ ما با چه کیفیّتی باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...