روایت مدرن شدن اصفهان | ایسنا


کتاب «قصه مردمان چهارباغ» روایت تحول اصفهان از جامعه سنتی به دوران مدرن و دهه ۱۳۵۰ است و نباید با شنیدن کلمه قصه به یاد رُمان یا داستان در معنای سنتی آن افتاد. کتاب «قصه مردمان چهارباغ» نوشته مهرداد خورسندی کارمند شرکت آب و فاضلاب استان اصفهان، روایتی در مورد اصفهانِ دهه ۱۳۴۰ هجری شمسی است.

قصه مردمان چهارباغ» نوشته مهرداد خورسندی

البته نباید با شنیدن کلمه قصه به یاد رُمان یا داستان در معنای سنتی آن افتاد، چراکه این اثر حاوی ۳۳ گزارش داستان‌گونه در مورد شکل‌گیری سازمان آب و فاضلاب اصفهان به دست مهندس حجازی، لوله‌کشی آب شهری، لوله‌کشی فاضلاب، تأسیس شرکت واحد اتوبوسرانی و آوردن اتوبوس‌های نو از تهران به اصفهان است. در کنار این گزارش‌ها، خورسندی سعی کرده تا آدم‌هایی را که در اصفهانِ آن‌زمان به‌گونه‌ای اسم و رسمی داشته‌اند مثل مرحوم ارحام صدر، ناصر فرهمند، حاج آقا شجاع صمصامی و... را معرفی کرده و خدمات آن‌ها به این شهر را بازگو کند.

نباید فراموش کرد که خیابان چهارباغ در اصفهان دهه چهل، مرکز تمام حوادث و وقایع است، به همین دلیل کتاب «قصه مردمان چهارباغ» روایت تحول اصفهان از جامعه سنتی به دوران مدرن و دهه ۱۳۵۰ است. اصفهان تا اوایل دهه ۴۰ شکل روستایی دارد و شاخصه‌های آن ‌را می‌توان در چهارباغ، بازار بزرگ، میدان نقش‌جهان و مسجد جامع خلاصه کرد؛ اما با اقداماتی که در این دهه صورت گرفت و خیابان‌کشی‌هایی که در آن شد و بناهایی که احداث شدند، حالت شهریت به خود گرفت. در کنار موارد گفته شده، در همین دهه برای اولین‌بار فارغ‌التحصیلان دانشکده ادبیات، مناصب و پُست‌های مختلف شهر اصفهان را در اختیار گرفتند و تحولات شگرفی به‌وجود آوردند.

مجموع این تحولات، اصفهان را از حالت روستایی خارج و آماده وقوع انقلاب اسلامی کرد، زیرا کارهایی که در اصفهان دهه ۴۰ صورت گرفت تقریباً مورد قبول آدم‌های سنتی نبود و نویسنده به‌درستی و با زبان شیوا و شیرین داستان بیان کرده است. از همین نظر می‌توان گفت کتاب «قصه مردمان چهارباغ» برای آیندگان که می‌خواهند تاریخ اصفهان را بنویسند از نظر تاریخی و جامعه‌شناسی بسیارمهم است و خوانندگان فراوانی خواهد یافت.

مطمئن هستم افراد علاقه‌مند تا زمانی که مطالعه کتاب «قصه مردمان چهارباغ» را به پایان نرسانند آن‌ را به زمین نخواهند گذاشت و بهره فراوان خواهند برد. ۳۳ داستانی که انسان را ناخودآگاه به یاد ۳۳ پل می‌اندازد و این خودش جالب است. در پایان برای آقای مهرداد خورسندی آرزوی موفقیت دارم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...