سرگذشت موسیقی از استخوان تا ارکستر | اعتماد
«تاریخ موسیقی غرب» [A history of western music] کتابی است با 3 نویسنده و 23 مشاور. پیتر برک هولدر، دانلد گراوت و کلاود پالیسکا [de J. Peter Burkholder . Donald Jay Grout . Claude V. Palisca ]، با کمک انبوهی از استادان موسیقی در دانشگاههای گوناگون امریکا، این کتاب 1400 صفحهای را تالیف کردهاند. کتاب در شش بخش، ردپای موسیقی غربی را از یونان و روم باستان تا روزگار کنونی پی میگیرد. ناشر، کتاب را در 1100 نسخه منتشر کرده اما نکته جالب این است که کتاب قیمت ندارد! ظاهرا این 1100 نسخه نه برای فروش در بازار بلکه برای تقدیم و اهدا منتشر شده است. خواندن این اثر دایرهالمعارفوار را لازم نیست از آغاز کتاب آغاز کنیم؛ از هر بخش و مدخلی میتوان وارد کتاب شد و از اطلاعات انبوهش بهره برد. دقت به کار رفته در ترجمه و ویراستاری اثر هم، خواندنش را برای خواننده آسان و دلنشین کرده است.
تنها صداست که نمیماند
بخش اول «تاریخ موسیقی غرب» به دوران باستان و قرون وسطا اختصاص دارد. نویسندگان در آغاز به این نکته اشاره میکنند که «اروپاییها مهمترین انگاشتههاشان درباره موسیقی را از نوشتههای یونان باستان به میراث بردهاند» اما بازیابی ردپای این تاثیرات، برای ما امروزیان دشوار است؛ چراکه «موسیقی صداست و گوهر صدا ناپایدار». با این حال، همهچیز گذشته نیز از دست ما و از چنگ تاریخ نگریخته است. بازماندههای سخت (سازها و مکانهای اجرا)، تصاویر نوازندگان و سازها و اجراها، نوشتههای مربوط به موسیقی و موسیقیدانان، و البته خود موسیقی از راه نتنوشتهها، یا سنت شفاهی یا به کمک ضبط صوت (از دهه 1890 به بعد) برای پژوهشگران امروزی باقی مانده است. اگرچه این عناصر چهارگانه (بازماندههای سخت، تصاویر، متون، نتنوشتهها) میتوانند تصویری از موسیقی غربی در دیرترین و دورترین زمانها و مکانها ترسیم کنند، ولی مولفین کتاب تصریح میکنند که از موسیقی باستان چیز زیادی در دست انسان امروز نیست.
حتی یونان باستان هم، که بیش از هر سنت دیگری از خود شواهدی باقی گذاشته، چیز زیادی از موسیقی خودش برای ما به ارث نگذاشته است؛ جز شمار اندکی ساز و تصویر و نوشته و نتنوشته. در بحث از موسیقی باستان، این سه نویسنده میافزایند که «از فرهنگهای دیگر هم هیچ موسیقیای برجای نمانده است.» اگر انقطاع رخداده در موسیقی سنتی ایران امروز با موسیقی ایرانی عصر ساسانیان را در نظر بگیریم، به نظر میرسد مولفین کتاب چندان بیراه نیست. امروزه کدام موسیقیدان ایرانی، به درستی میداند که موسیقی ایرانی در دربار ساسانی، دقیقا چگونه بوده است؟
از فلوت حیوانی تا ارکستر انسانی
در بحث از دوران باستان، نویسندگان کتاب به این نکته اشاره میکنند که در دوران پارینهسنگی، آدمها در استخوان جانوران سوراخهایی میکاویدند و فلوت و سوت میساختند. یکی از قدیمیترین فلوتهای تاریخ، در اروپا کشف شده و متعلق به 5600 سال پیش است. این کتاب در واقع سرگذشت موسیقی غرب را از فلوت حیوانی تا ارکستر انسانی روایت میکند. حدود 2500 سال پیش، زمانی که انسانها کار با فلز را آموختند، سازهایی فلزی از قبیل زنگوله، سنج، جغجغه و بوق ساختند. هنوز تا رسیدن به عصر سمفونیهای باشکوه بتهوون، راه درازی در پیش بود.
قرون وسطی: کلیسا خادم موسیقی
در قرون وسطی، مسیحیت جزو خادمان موثر موسیقی بود. یکی از مهمترین خدمات کلیسا به موسیقی، تکامل و حفظ نتنویسی و نیز رشد ساختههای پلیفونیک بود. اکثر آهنگسازان در مدارس وابسته به کلیساها آموزش میدیدند. نتنویسی هم برای ثبت موسیقی کلیسایی ابداع شده بود. در نتیجه، موسیقیهای قرون وسطایی کمتر از سایر موسیقیها از دست رفته است. البته سرودخوانی دستهجمعی در کلیساها، ریشهای یهودی داشت. سربرآوردن مسیحیت از دل یهودیت، موجب تداوم برخی از سنن یهودی در دنیای مسیحی شد. مزامیرخوانی هم در میان یهودیان رسمی دیرینه بود. بعدها پولس قدیس اجتماعهای مسیحی را پند میداد که «همسرایی مزامیر و خواندن سرود نیایش یا مدیحه و آوازهای روحانی را ترک نکنند.» نویسندگان کتاب معتقدند «نخستین کنش موسیقایی ثبتشده عیسی و یارانش، همسرایی سرودهای مقدس است. شام و سرود نیز سنتی مسیحی بود. مسیحیان معمولا وعدههایی از غذایشان را گروهی صرف میکردند و در این اجتماعات سرودهای مذهبی میخواندند.
با افزایش تعداد مسیحیان در قرن چهارم میلادی، سرودخوانیهای مذهبی در اجتماعات بزرگتری و در ساختمانهایی مستطیلی با نام «بازیلیکا» انجام میشد. فضای فراخ این ساختمانها کمک میکرد که صدای سروخوانی و مزامیرخوانی مومنان مسیحی، به وضوح شنیده میشود و معنویتی موسیقایی، فضای دیرها و کلیساها را پر کند. «خواندن مزامیر به کمک موسیقی روح را سامان میداد.» در قرون وسطی، رقص هم چاشنی ساز و آواز بود اما از موسیقیهای مخصوص رقص، اثر چندانی برجای نمانده است؛ چراکه این موسیقیها عمدتا غیر کلیسایی بودند و نه از روی نت بلکه از بر نواخته میشدند و در گذر زمان به تدریج به دیار فراموشی پیوستند. از سدههای سیزدهم و چهاردهم، نزدیک پنجاه قطعه رقصی بیکلام برجای مانده است که اکثرشان منوفونیکاند و برخیشان به صورت پلیفونیک و برای ارگ تنظیم شدهاند.
رنسانس: شاهان موسیقیپرور
موسیقی کلیسایی از سده سیزدهم میلادی، زمینهساز شکلگیری موسیقی درباری شد. از آن زمان، گروهی از موسیقیدانان و کشیشهای مزدبگیر در سراسر اروپا پخش شدند و به جای کار در دیر یا کلیسا، به حاکمان و اشراف خدمت میکردند. نخستین دستههای نوازندگان درباری به فرمان شاه لویی نهم (فرانسوی) و شاه ادوارد اول (انگلیسی) تاسیس شدند. در سده چهاردهم، اشراف همچنین دستههایی برای خودشان تشکیل دادند. نوازندگان درباری، اربابانشان را در سفرها همراه و اسباب سرگرمی درباریان را فراهم میکردند. به تدریج کلیسا نیز به سوی تشکیل گروههای نوازندگان گام برداشت و موسیقی کلیسایی، شکلی حرفهایتر به خود گرفت. بیشتر آهنگسازان سدههای پانزدهم و شانزدهم میلادی در گروههای کر درباری آموزش میدیدند و به عنوان خواننده گروه کر کلیسا یا در دسته نوازندگان کار میکردند.
در برخی از کلیساهای بزرگ و کوچک، مدرسههای آوازخوانی علاوه بر مشق آوازخوانی، درسهایی چون نظریه موسیقی را نیز در کنار دستور زبان و ریاضیات و سایر دروس آموزش میدادند. پاریس و لیون و بروژ در سده پانزدهم، مراکز مشهور آموزش موسیقی شده بودند. رقابت پادشاهان و درباریان در تفاخر، یکی از علل رشد موسیقی غرب در دوران رنسانس بود. موسیقی فاخر همانند لباس و نمایش باشکوه، راهی برای اظهار توانگری درباریان به ناظران داخلی و خارجی بود. پادشاهان فرانسه و انگلستان و حاکمان ایتالیایی، مهمترین پشتیبانان موسیقی در سده پانزدهم بودند. خاندان مدیچی، پرنفوذترین خانواده فلورانس، از موسیقیدانان فرانسوی-فلامانی حمایت میکردند. حضور مستمر موسیقیدانان در دربارهای گوناگون، فرصتی برای آنها فراهم کرد تا سبکها و ژانرهای باب روز را در سرزمینهای دیگر فرا بگیرند. بسیاری از آهنگسازان دایما محل خدمتشان را تغییر میدادند و با سبکهای تازه آشنا میشدند. همین امر زمینهساز سبکی بینالمللی در موسیقی عصر رنسانس شد؛ تولدی که محصول تبادل سنتها و ژانرها و ایدههای ملی بود در سده پانزدهم بود. این سبک بینالمللی، متشکل از عناصر سنتی انگلیسی و فرانسوی و ایتالیایی بود. با این آمیزش، سده پانزدهم نقطه عطفی در موسیقی غربی شد. از اواخر قرون وسطی و نیز در عصر رنسانس، ایتالیا و فرانسه و انگلستان مهمترین کشورها یا سرزمینهای موسیقیخیز بودند. هنوز عصر اتریش و آلمان فرا نرسیده بود.
رفرماسیون: مارتین لوتر فلوتزن
با ظهور پروتستانتیسم در جهان مسیحیت، رهبران رفرماسیون با هدف جذب پیروان بیشتر، سرودهای مذهبی را به زبانهای بومی میخواندند. در نتیجه این تحول، موسیقیهای تازهای خلق شد. در کلیسای لوتری «موسیقی کرال» زاده شد. «مزمور وزندار» از کلیسای کالون سربرآورد. در کلیسای انگلیکن نیز گونههای تازهای از موسیقی پدید آمد. این نوزاییها منجر به اصلاحاتی در موسیقی کلیسای کاتولیک هم شد و کمی دورتر، موسیقی آیینی یهودیان را هم تا حدی متحول کرد. ژانرهای جدید از دل و ذهن موزیسینهای مومن میجوشید و چندان تابع طراحیهای حساب شده نبود.
اما از درون این جوششهای بیحساب و کتاب، غنای موسیقی غربی روز به روز بیشتر میشد و پلورالیسمی باشکوه در دنیای موسیقی غرب پدید میآمد. مارتین لوتر به موسیقی علاقهمند بود و همین امر در پررنگ بودن موسیقی در کلیسای لوتری نقش بسزایی داشت. لوتر در خوانندگی و نوازندگی فلوت و آهنگسازی نیز مهارت داشت. او همانند افلاطون و ارسطو به نقش مهم موسیقی در امر آموزش و اخلاق باور داشت. لوتر از آنجایی که واسطهسوز بود و قبول نداشت که روحانیت واسطه خدا و خلقش است در موسیقی کلیسایش نیز واسطهای به نام گروه کر را حذف کرد. یعنی به جای اینکه گروه کر یا برگزیدگان کلیسا مناسک عبادی را به جای آورند، چنانکه کلیسای کاتولیک چنین تاکیدی داشت، همه نمازگزاران و عابدان میتوانستند در کنار یکدیگر همسرایی کنند و خدایشان را هنرمندانه و بیدخالت گروه کر بپرستند. البته کلیساهای لوتری گروه کر داشتند ولی وجود این گروههای کر به معنای محروم بودن مومنان از پارهای سرودخوانیهای دستهجمعی نبود.
سده هفدهم: تولد اپرا در عصر باروک
در قرن هفدهم، سرمایهداری تجاری در اروپا رشد چشمگیری را تجربه کرد. با رشد ثروت عمومی در اروپا، رفاه و آسایش موسیقیدانان غربی نیز فزونی گرفت. ایتالیا همچنان بهشت اهل ساز و آواز بود و فلورانس نیز قلب این بهشت. با ثروتمند شدن اروپا، جمع بیشتری از مردم این قاره نیز وضع مالی بهتری پیدا کردند. دربسیاری از شهرها، فرهنگستانهایی وجود داشت که از موسیقی حمایت میکردند و اپراخانههای عمومی هم در شهرهای متعددی بنا شد. ونیز مرکز اپراخانهها بود. مردم نسبتا مرفه، به اپرا و کنسرت میرفتند. نخستین کنسرتهای عمومی، در 1672 در انگلستان برگزار شد. در بررسی موسیقی سده هفدهم، نویسندگان کتاب ابتدا به این نکته اشاره میکنند که واژه «باروک» به معنای نابهنجار، بیتناسب، عجیب و غریب یا ناخوشایند از واژه پرتغالی «باروکو» به معنای مروارید بدتراش مشتق شده است.
اصطلاح باروک در واقع واکنشی به تحول سلیقه موسیقیدانان در قرن هفدهم بود. منتقدان این تحول سلیقه از هنر و موسیقی میانه سده هجدهم بیزار بودند و در توصیف این هنرها، از سر تمسخر، از واژه باروک استفاده میکردند. آنها موسیقی باروک را نامطبوع و بیآهنگ و پر از تغییرهای بیهوده تونالیته و وزن میدانستند. در قرن هفدهم، اپرا نیز پا به صحنه تاریخ گذاشت. ترکیبی از شعر و نمایش و موسیقی و صحنهآرایی، اپرا را از حوالی سال 1600 شکل داد. اپرا، که یکی از ژانرهای موسیقی به شمار میرود، در قرن هفدهم و هجدهم بسیار محبوب بود و هنوز هم در جهان غرب، طرفداران پرشمار خودش را دارد. «باله درباری» هم در قرن هفدهم با حمایت لویی چهاردهم رشد کرد. باله درباری، قطعهای نمایشی-موسیقایی بود مبتنی بر تکخوانی و همسرایی و و رقصهای بیکلام.
بزرگترین آهنگساز تاریخ بشر
در قرن هجدهم، آهنگسازان آلمانی از راه رسیدند. باخ و هایدن و موتسارت و تلمان و هندل و بتهوون. باخ و هایدن و موتسارت به دلیل ابداع ژانرهای نو خوش درخشیدند و علاوه بر این، در درآمیختن عناصر سنتهای آلمانی و ایتالیایی و فرانسوی نبوغی چشمگیر داشتند. نویسندگان کتاب، راز موفقیت آلمانیهای سده هجدهم را حفظ تعادل ذوق و ویژگیهای بومی و خصوصیات وارداتی میدانند. فصل نوزدهم کتاب «تاریخ موسیقی غرب» بر آثار باخ و هندل متمرکز است. مطابق گزارش این فصل در طول قرن هجدهم، شمار اشراف موسیقیدوست و موسیقیدان آلمان افزایش چشمگیری یافت و چنین فضایی نه تنها به رشد موسیقی کلاسیک در آلمان کمک کرد، بلکه نوابغ این ژانر موسیقی غربی را نیز از حامیان مطلوبی برخوردار کرد.
مولفان کتاب در توصیف باخ مینویسند: «یوهان سباستین باخ به تصدیق بسیاری از دوستداران موسیقی بزرگترین آهنگساز تاریخ بشر است. مقام کنونی او با شهرتش در روزگار زندگی هنرمند در تضاد است چراکه در آلمان پروتستان صرفا به عنوان ارگنوازی چیرهدست و نویسنده آثار کنترپوانی فاخر شناخته میشد و شمار اندکی از آثارش منتشر و دست به دست میگشت. باخ در دوران زندگیاش تمام سبکها، فرمها و ژانرهای اصلی روز (مگر اپرا) را آزمود و آنها را با شیوهای نو درآمیخت و توسعه داد.» بحث مفصل نویسندگان کتاب درباره جزییات آثار باخ، یکی از جذابترین فصلهای کتاب را رقم زده است.
عصر روشنگری: ایدئالیسم موسیقایی
در عصر روشنگری، یعنی در همان دورانی که باخ و بتهوون ظهور کرده بودند، اگرچه سبکهای متنوعی در موسیقی غربی وجود داشتند اما نویسندگان پیشرو در میانه و اواخر سده هجدهم، شیوایی موسیقایی را تکریم میکردند. به نوشته نویسندگان کتاب: «مخاطبان و منتقدان موسیقی به جای ارجنهادن به پیچیدگیهای کنترپوانی و ملودیهایسازی مهارنشدنی دوران باروک، از موسیقیهایی آوازی استقبال میکردند که در قالب عبارتهای کوتاه و با همراهیهای مختصر همراه بود. نویسندگان بر این باور بودند که زبان موسیقی باید همگانی باشد؛ فقط یک ملت یا شهر را مخاطب قرار ندهد و همه سلیقهها- از کارشناسان گرفته تا بیسوادان- را سیراب کند. به گمان آنها، موسیقی ناب موسیقیای بود که در عین اصالت سرگرمکننده باشد.»
انقلاب فرانسه: ظهور بتهوون
انقلاب فرانسه همه جنبههای زندگی فرانسویان، ازجمله موسیقی را دگرگون ساخت. پیامها و داستانهای انقلاب به وسیله ترانههای عامهپسند سینه به سینه منتقل میشد. آهنگسازان برای جشنهای عمومی سمفونی و مارشهای نظامی و برای جشنوارههای دولتی مرتبط با بزرگداشت انقلاب، کرالهایی مفصل مینوشتند. این آثار کرال با نام «سرودهای انقلابی» شناخته میشدند. دولت از اپرا و اپراکمیک، دو ژانر پرطرفدار در پاریس، پشتیبانی میکرد اما به هر حال، اپرانامهها به دلایل سیاسی سانسور میشدند. طرح بسیاری از داستانها بر اساس تمهای انقلابی یا دغدغههای اجتماعی روز نوشته میشد. کنسرواتوار پاریس یکی از ماندگارترین دستاوردهای انقلاب بود.
دولت انقلابی این مدرسه موسیقی را در 1795 بنیان گذاشت تا فراگیری شاخههای گوناگون علمی و هنری برای همه شهروندان فارغ از طبقه اجتماعی، ثروت یا سنت خانوادگی ممکن شود. وقتی انقلاب فرانسه پیروز شد، بتهوون 19 ساله بود. او از هایدن و موتسارت تاثیرپذیرفت، انقلاب فرانسه را از دور نظاره کرد و ابتدا مجذوب ناپلئون و سپس از او دلسرد شد. بتهوون تا 1802 بر زبان موسیقی و ژانرهای زمانه مسلط شد، تا 1814 سبکی نو پدید آورد که او را به آوازهای بلند رساند و تا 1827، موسیقیاش دروننگرانهتر شد؛ بهگونهای که فهم و اجرایش برای شنوندگان و اجراکنندگان دشوار بود. پس از بتهوون، واگنر مهمترین آهنگساز قرن نوزدهم بود. بسیاری از ایدههای واگنر، به ویژه در باب روابط میان رشتهای هنرهای گوناگون و دیدگاهش درباره هنر به مثابه دین، دنیای هنر را تکان داد. تمام آثار او برای صحنه نمایش نوشته شدهاند. واگنر اپرای رمانتیک آلمانی را به اعتلا رساند و کلا هنر اپرا را در مقام نمایشی مبتنی بر موسیقی و برساخته از همه گونههای هنری بازتعریف کرد.
قرن بیستم: عصر توسعه موسیقی
در ابتدای قرن بیستم، آثار برجسته تاریخ موسیقی تقریبا بر تمام گونههای موسیقی کنسرتی، از پیانو و اپرا گرفته تا موسیقی مجلسی و کنسرتهای ارکستری، سایه افکنده بود. در قرن هجدهم، موزیسینها و شنوندگان همواره به دنبال آثار تازه بودند و هر قطعهای که بیش از بیست سال از عمرش گذشته بود، به لقب «عتیقه» مزین میشد. ولی موسیقیدانان و مخاطبان در آغاز قرن بیستم انتظار داشتند که در کنسرتها با قطعههایی مربوط به دستکم یک نسل پیش مواجه شوند و آثار تازه را نیز با معیارهای کلاسیک تاریخ میسنجیدند. ریشارت اشتراوس در دو سده نوزدهم و بیستم برای جهان موسیقی بسیار مهم بود. با پایان یافتن جنگ جهانی اول، نوآوری در موسیقی غرب وارد فضای تازهای شد. در دهه 1920 موسیقی آفریقاییامریکایی در فرهنگ موسیقی امریکاییها روز به روز مهمتر شد. سنت بلوز و سنت جز از دل این اهمیت نوپدید بیرون آمد و دهه 1920 «عصر جز» نام گرفت. ریشههای موسیقی بلوز روشن نیست. ظاهرا از ترکیب ترانههای دهقانی و دیگر سنتهای شفاهی آفریقاییامریکایی پدید آمده است.
سرایندگان ترانههای بلوز معمولا از نامرادیها و بدرفتاریها میگفتند و از دیگر مشکلهایی که آدمیزاد را به اندوه و افسردگی (بلو) میکشاند. بلوز به دو سنت کلاسیک و دلتا تقسیم شد. بلوز کلاسیک بیش از دلتا روی صفحههای موسیقی رفت اما بلوز دلتا سبکی قدیمیتر بود. بلوز کلاسیک با صدای آفریقاییامریکایی، غالبا با همراهی پیانو یا دستههای کوچک، اجرا میشد. موسیقی جز ریتمهای سکتهدار و روحی لجامگسیخته داشت؛ روحی که تمام قواعد اجتماعی و موسیقایی پیشین را به سخره میگرفت. بداههنوازی از رکنهای اصلی موسیقی جز بود. جز به سرعت در امریکای شمالی، امریکای لاتین و اروپا رواج یافت. اروپاییها به لطف صفحهها و نتنوشتههای وارداتی و اجرای زنده گروههای مسافر با موسیقی جز آشنا شدند. سربازان آفریقاییامریکایی موسیقیدانی که در جریان جنگ اول جهانی در اروپا خدمت میکردند، نقش مهمی در معرفی جز به اروپاییها داشتند.