داستان های نوستالژیک | مهر


مجموعه داستان «دوبلور» نوشته رامین جهان‌پور که توسط نشر روزگار منتشر شده است، فضایی کاملا نوستالژیک دارد و به نظر می‌رسد داستان‌هایش با این دغدغه نوشته شده‌اند. «دوبلور» مجموعه داستان ساده و خوش‌خوانی است. در این کتاب از شیوه‌های سهل و ساده‌ای برای روایت، استفاده شده است و داستان‌ها نکته مبهم و تاریکی ندارند. ضمن این که حجمشان هم کوتاه بوده و حداکثرا سه تا چهار صفحه هستند.

مجموعه داستان دوبلور رامین جهان‌پور

نکته‌ای که در فضای داستان‌های این مجموعه جلب توجه می‌کند، دغدغه نوستالژی‌نگاری است. داستان اول مجموعه هم که ممکن است خواننده را به یاد داستان یا مورد نوستالژیک خاصی نیندازد، به یکی از دوستان قدیمی نویسنده تقدیم شده و ذیل این تقدیم‌نامه نوشته شده است: به پاس دوستی‌های قدیم.داستان دوم مجموعه با نام «دوبلور» هم مشخصا با همین دغدغه نوشته شده است. ارتباط روحی پیرمردی که دوبلور بوده و همیشه به جای یکی از هنرپیشه‌های خارجی صحبت کرده و خاطرات زیادی با نقش‌های او دارد، بهانه روایت این داستان است. این داستان مخاطب را به یاد ارتباط چنگیز جلیلوند و مرگ مارلون براندو می‌اندازد. اتفاقا جلیلوند در این باره با مطبوعات گفتگو هم کرد که در داستان اشاره‌ای به گفتگوی شخصیت دوبلور با روزنامه‌ها می‌شود. دوبلوری که با یک هنرپیشه و نقش‌هایش زندگی کرده و حالا با مرگ آن هنرپیشه، احساس می‌کند جزئی از وجودش را از دست داده است.

توصیف محیطی که قصه در آن می‌گذرد، در اکثر داستان‌ها اتاق، خانه یا محیطی بسته است و در حد مطلوب انجام شده است. به طوری که مخاطب را خسته نمی‌کند. داستان بعدی با عنوان «چشم‌های خیس» با این که پایانش کمی مبهم است، حالت نوستالژیک مجموعه را حفظ کرده و در ادامه همان روند قرار دارد. دستمایه حس نوستالژیک این بار یک تابلوی نقاشی است که به طور اتفاقی به خانه پسری جوان رفته و موجب رقم خوردن خاطرات فراموش‌نشدنی برای او می‌شود ولی در نهایت فروخته می‌شود.

داستان «پیانو» هم مفهوم نوستالژی را در خود دارد اما این مفهوم در این داستان کمی عمیق‌تر است. نکته دیگری که داستان‌های مجموعه دوبلور دارند این است که نتیجه‌گیری در آن‌ها به خطوط پایانی‌شان باز می‌گردد. یعنی پایان داستان در همان خطوط آخر داستان شکل می‌گیرد. داستان «لابه لای گریه» که نسبت به داستان‌های دیگر، کوتاه‌تر است، به خاطره‌ای در جبهه جنگ برمی‌گردد که در جملات کوتاهی بیان می‌شود. مردی که سال‌ها پیش سرباز بوده، با یادآوری خاطرات دوست شهیدش دچار رعشه و یک حالت مالیخولیایی می‌شود که با خوردن قرص‌هایش به خواب می‌رود.

طرح این داستان هم مانند دیگر داستان‌های مجموعه بسیار ساده است که در کنار آرایش مناسب، از پالایش خوبی هم برخوردار است. اما داستان «سوژه» کمتر از دیگر داستان‌های کتاب، در بردارنده حس نوستالژی است و بیشتر به شکل‌گیری عشق در زمان حال و شکست در آن مربوط می‌شود. با این حال به وجود آمدن این عشق و بر هم زدنش به خاطر شبیه شدن به سرنوشت شخصیت‌های یک داستان انجام می‌گیرد و شخصیت زن داستان، ماجرا را صحنه‌گردانی می‌کند. پایان این داستان هم در خطوط پایانی آن است که خواننده را غافلگیر می‌کند.

داستان «آقای سلینجر» چنگی به دل نمی‌نزد و خواندنش زیاد لذت‌بخش نیست. خواننده در ابتدا تصور می‌کند نویسنده در حال روایت یکی از داستان‌های زندگی سلینجر نویسنده امریکایی است. اما به کار بردن واژگانی چون زانتیا و پیکان در متن باعث می‌شود که مخاطب این برداشت را داشته باشد که مقصود از آقای سلینجر، طعنه‌زنی به یک نویسنده باشد که در ایران زندگی می‌کند. نویسنده در داستان«باغ گل رُز» بوی گل رز و علاقه به یک دختر را بهانه یک روایت نوستالژیک، قرار داده است.داستان «کولی» هم وضعی مشابه دارد. اماداستان «مارمولک» ، قصه گیر افتادن یک بچه مارمولک در دام، از ترس زن یک خانواده است. طرح داستان ساده و روایتش هم با ریتم خوبی همراه است. نکته دیگر این که فاصله زیادی بین مبدا و مقصد داستان‌های مجموعه نیست و به دلیل کوتاه بودنشان، سریع به مقصد یا نتیجه می‌رسند. البته شاید بهتر باشد بگوییم نویسنده برای زودتر به مقصد رسیدن، داستان‌ها را کوتاه نوشته است...

این مجموعه داستان پایانی خوبی دارد و باعث می‌شود تا خواننده کتاب را با رضایت ببندد. این داستان هم در بر گیرنده مفهوم نوستالژی است اما تفاهم میان زن و شوهر در آن اهمیت بیشتری می‌یابد. نماد نوستالژی در این داستان، پوستر «همفری بوگارت» است که عنوان داستان هم به نام همین هنرپیشه فقید سینماست. خواندن این مجموعه داستان 47 صفحه‌ای وقت زیادی از خواننده نمی‌گیرد و می‌توان در زمان حداکثر یک‌ساعته‌ای که از مخاطب می‌گیرد، خواننده را به خاطرات خوش گذشته‌اش ببرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...