چپاندن کلاس های موسیقی، ریاضی، شنا و غیره را در زندگانی کودک خیانت قلم داد می‌کند و نه تربیت... کودک را همچون گیاهی در باغچه فرض می‌کند، که خود مسیرش را پیدا خواهد کرد... با نگاه به گونه‌ی انسان، در کنار ببر، کلاغ، موش صحرایی و سایر حیوانات نتایج جذابی بدست آمده... هرچه گونه‌ی جانوری باهوش تر باشد، دوران کودکی‌اش هم طولانی تر است... مدل تربیت نجارگونه، پرسشگری را در کودکان کور می‌کنند

درباره کتاب The gardener and the carpenter | الف


و باید «آن» شوی که من می‌خواهم! هنوز حتی به دنیا هم نیامده‌ای، دو سال و نیم بیشتر نداری، در مهد کودک با بچه ها دعوا می‌کنی، تازه به مدرسه رفته‌ای، نمی‌توانی رشته‌ی دانشگاهی‌ات را انتخاب کنی، نمی‌دانی چه شغلی برایت خوب است، توان تشخیص همسر مناسب زندگی ات را نداری، نمی‌دانی چگونه باید تربیتش کنی و در آخر هم، نمی‌دانی چگونه باید بمیری!
اما همه را من می‌دانم، چون «والد» تو هستم. من تو را «تربیت» خواهم کرد، از تو باخ، انیشتین یا ریوالدو خواهم ساخت...

درباره‌ی باغبان و نجار |  محمد امین فقیهی رضایی  آلیسون گوپنیک [Alison Gopnik]

اغلب آدم ها تربیت را «کاری کردن» می‌پندارند، در حالی که پروفسور آلیسون گوپنیک [Alison Gopnik] استاد شصت و پنج ساله‌ی دانشگاه برکلی، تربیت را بیشتر «کاری نکردن» تعریف می‌کند. چپاندن کلاس های موسیقی، ریاضی، شنا و ... را در زندگانی کودک خیانت قلم داد می‌کند و نه تربیت.

کودک را همچون گیاهی در باغچه فرض می‌کند، که خود مسیرش را پیدا خواهد کرد. اینکه به کدام طرف قد بکشد، به صورت عرضی رو خاک رشد کند یا سر به فلک بکشد، گل بدهد یا میوه و یا بی حاصل باشد و هر «انتخاب» دیگری از این دست، که از درون کودک می‌جوشد «تعیین» می‌شود: «یک والد خوب، بزرگسالی را خلق می‌کند که بتواند انتخاب های خودش را بکند، حتی اگر این انتخاب ها افتضاح باشند.»(صفحه‌ی ۳۱۸)
در مقابل والد باغبان، والد نجار است. والد نجار کودک را همچون قطعه چوبی در نظر می‌گیرد که با تربیت، که همان ابزارهای نجاری است قطعه‌ای کارآمد خواهد ساخت و کودک را «آن»طوری شکل می‌دهد، که می‌خواهد. از منظر والد نجار تربیت چیزی نیست جز تعیین کردن مسیر کودک.

آگوپنیک در شهر فیلادلفیای ایالت پنسیلوانیای امریکا، به عنوان فرزند ارشد خانواده‌ای هشت نفره، که آن موقع هنوز سه نفر بودند، به دنیا آمد. او اکنون هم روانشناس است، هم مادر و مادربزرگ. دو نوه‌ی پسری او، آگوستوس و جورجیا در سراسر کتاب، لابلای پژوهش های علمی و نظریه های تکاملی او، حضور دارند و بازی می‌کنند.
با نگاه به گونه‌ی انسان، در کنار ببر، کلاغ، موش صحرایی و سایر حیوانات نتایج جذابی بدست آمده است. مثلا اینکه فقط فرزند آدم نیست که بازی می‌کند، جوجه‌ی کلاغ، توله‌ی گربه و کره‌ی خر هم اینچنین اند. هرچه گونه‌ی جانوری باهوش تر باشد، دوران کودکی اش هم طولانی تر است و در نتیجه بیشتر بازی می‌کند. این دوران برای ببر شش ماه است و برای کلاغ دو سال. جوجه‌ی کلاغ که در زمره‌ی باهوش ترین حیوانات است(هوش کلاغ با شامپانزه و هوش شامپانزه با انسان مقایسه می‌شود) با شاخه و برگ بازی می‌کند؛ و حتی قادر به ساختن ابزار است. بازی در عین حال که فعالیتی لذت بخش و به ظاهر بی هدف‌ است، مهمترین و کارآمدترین بستر یادگیری کودک نیز هست.

کودکان نیاکان خوراک جوی ما که هنوز چیزی را نمی‌کاشتند و در طبیعت به دنبال غذا می‌گشتند و شکار می‌کردند، در هفت سالگی دوران کودکیشان به پایان می‌رسید. در سیر تمدن بشری، این دوره افزایش یافت؛ امروزه برخی دانشمندان بر این باورند که تا بیست و هفت سال هم ادامه دارد.

اصلی ترین ستون سازه‌ی بازی، «اختیار و انتخاب گری» است. اینکه بزرگسالی، کودکی را مجبور به بازی کردن کند، آن فعالیت دیگر بازی نخواهد بود. این دقیقا مانند آنست که بخواهیم برای اوقات فراغت برنامه ریزی کنیم، اوقاتی که برای آن از پیش برنامه ریزی شود دیگر اوقات «فراغت» نخواهد بود. اگر قرار بود نسل جدید، «آن» مطلوب نسل قدیم بشود، دیگر هیچ تغییر و پیشرفتی رخ نمی‌داد.

در پژوهشی با تحلیل محتوی گفتگوی کودکان پیش دبستانی با همسالانشان، معلوم شد به طور میانگین آنها در هر ساعت، هفتاد و پنج جمله، که با «چرا» آغاز می‌شود می‌پرسند! اگر شما هم با کودک سه ساله‌ای هم صحبت شده باشید، این گفتگو برایتان آشنا خواهد بود:
- بابا، ما چرا نمی‌تونیم بیرون بریم؟
- چون بارون می‌باره.
- چرا؟
- خوب، چون از آسمان، آب می‌ریزه.
- چرا؟
- چون در ابرها آب وجود داره.
- چرا؟
- ابرها زمانی که بخار آب وجود داشته باشه، شکل می‌گیرن.
- چرا؟
- نمی‌دونم، دیگه هیچ چیزی نمی‌دونم! این همه‌ی چیزی بود که می‌دونستم.

در واقع، جدیدترین مطالعات نشان می‌دهند، که بچه ها واقعا به دنبال دریافت پاسخ برای پرسش هایشان هستند و از این پاسخ ها یاد می‌گیرند. معمولا، والدین با مدل تربیت نجارگونه، پرسشگری را در کودکان کور می‌کنند و نیز به جنگ یادگیری تکاملی کودک می‌روند.

قلم طنز آلیسون گوپینک با پرداختن به مساله‌ی تربیت و یادگیری از منظر روانشناسی تکاملی، پژوهش های روانشناسی رشد در تلفیق با تجارب شخصی اش، مخاطب را از چنگال ادبیات خشک علمی رهانده است. مریم برومندی نیز با ترجمه‌ی روانش، پیمودن این مسیر را برای خواننده تسهیل نموده است.

کودک بیشتر از آنچه که تصورش را کنیم از مشاهده‌ی مراقبان اولیه‌اش می‌آموزد. حتی گاهی هوشیاری اش به ما، از خودمان نیز بیشتر است!
او می‌آموزد آنچه را که ما هستیم، نه آنچه را که بر زبان می‌آوریم. در ادبیات دینی نیز بر این ایده تاکید شده است و به قول مرحوم مطهری، ما از زبان توقع بیش از اندازه داشته‌ایم. كونوا دعاة للناس بغير ألسنتكم. بدتر از همه‌ی اینها این است که انتظار داشته باشیم که او چیزی باشد که در رویا هم از خودمان بر نمی‌آید!

نتیجه اخلاقی یا غیر اخلاقی اینکه اگر کودکتان را می‌خواهید تربیت کنید، اول خودتان را تربیت کنید؛ او از شما خواهد آموخت. همچنین محیطی طبیعی برای او فراهم آورید تا او، دست به انتخاب گری بزند، کشف کند و خودش، خودش را بسازد. خلاصه‌اینکه، دست از سر او بردارید، «همین» طوری خوب است، نه «آن» طور که شما می‌خواهید. کار شما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشید.

[این کتاب نخستین‌بار تحت عنوان «تربیت باغبانی و نجاری» با ترجمه‌ی مقصود رزم‌آرای‌شرق، امير يوسفی توسط انتشارات گردوی دانش در سال 96 و سپس با عنوان «علیه تربیت فرزند: برای فرزندمان باغبان باشیم یا نجار؟» توسط ترجمان در سال 98 و دست اخر با نام «باغبان و نجار» توسط نشر نو منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...