روشن‌اندیشی در باب حیات بشری | الف


«هرچه سازوبرگ فکری فرد ناچیزتر باشد، در کاربرد فنون و شگردها بیشتر خودنمایی می‌کند. کسی که گنجینه‌ای از اندیشه‌های ارزشمند دارد، نگران دادوستد آن اندیشه‌ها است و طبیعتاً برای منظوری که دارد ساده‌ترین زبانی را به کار می‌برد که می‌تواند بیابد. اما کسی که تفکر حقیقی ندارد و در واقع چیزی برای دادوستد ندارد، کوشش می‌کند تهی بودنش را در پس ظاهری فضل‌نمای پنهان کند. هرچه زبانش نامفهوم‌تر باشد، امیدوار است که نزد خودش و از نظر دیگران عمیق‌تر جلوه کند. نمی‌تواند بفهمد که عشق به کلمات طویل و اصطلاحات فنی در واقع جز نشانه‌ی ذهن علیل نیست؛ نوعی بیماری فکری است. و شاید کسانی که به این بیماری گرفتارند، دوست داشته باشند بیماری‌شان اصطلاحی فنی داشته باشد. بنابراین کلمه‌ی تازه‌ی طویلی تقدیم‌شان می‌کنم. بیماری‌شان را "بزرگ‌نام‌ْشیدایی" نامگذاری می‌کنم.»

والتر ترنس استیس [Walter Terence Stace] خلاصه کتاب انسان بر ضد ظلمت» [‎Man against darkness, and other essays]

این سخن ساده‌ی والتر ترنس استیس [Walter Terence Stace] سخت به دل می‌نشیند، به‌ویژه در این روزگار روزبه‌روز دشوارتر نوشتن. در ارزش کتاب «انسان بر ضد ظلمت» [‎Man against darkness, and other essays] همین بس که خودش مصداق همین مطلب است. البته دیگر آثار استیس نیز به همین صورت‌اند. یک نمونه‌ی دیگر، کتاب مشهور «فلسفه‌ی هگل» اوست که علی‌رغم قدمتش، بلکه کهنگی‌اش، هنوز هم به دلیل وضوح فوق‌العاده‌اش یکی از منابع شناخت فلسفه‌ی سخت‌یاب هگل است و هنوز هم جداً حرف برای گفتن دارد. حال وقتی استیس این هنر کم‌نظیر را دارد که فلسفه‌ی دشوار و پیچیده‌ی هگل را به زبانی روشن بیان کند، طبیعی است که در مسائل کمتر پیچیده چقدر می‌تواند ساده و شفاف بنویسد، مثل همین کتاب فعلی که مجموعه‌ای از چند مقاله‌ی خوب و خواندنی است.

«انسان بر ضد ظلمت» از ده مقاله تشکیل شده که در سه بخش چیده شده‌اند. بخش اول، «درباره‌ی علم و فلسفه»، پنج مقاله، بخش دوم، «درباره‌ی ارزش‌ها»، سه مقاله، و بخش سوم، «درباره‌ی اخلاق»، دو مقاله.

پنج مقاله‌ی بخش اول به این پنج موضوع می‌پردازند: خوب‌نویسی در زمینه‌ی علوم و فلسفه، مسئله‌ی تبیین در علم و فلسفه، میزان واقع‌نمایی علم از واقعیت عینی، ارزش و جایگاه فلسفه در فرهنگ بشری. استیس در سه مقاله‌ی بخش دوم چند مسئله‌ی عام و خاص را در باب ارزش‌ها بررسی می‌کند؛ در ابتدا، چیستی ارزش‌ها، سپس رابطه‌ی میان عقل، حکومت دموکراتیک و ارزش‌های دموکراسی، و در نهایت، نقد مادی‌گرایی آمریکاییان که عاقبت خوشی نخواهد داشت، چه برای خودشان و چه برای جهانیان. دو مقاله‌ی بخش آخر هم یکی به رابطه‌ی میان علم مدرن و اخلاق اختصاص دارد و دیگری به مبنای اخلاق ملت‌ها.

چارچوب کلی و نوع نگارش این مقالات آن‌قدر خوب است که می‌تواند الگویی برای نویسندگی خوب باشد. البته باید به این نکته‌ی مهم توجه داشته باشیم که این نوع خوب‌نویسی فقط در مرحله‌ی سبک نگارش باقی نمی‌ماند، بلکه به ذهن و زبان خواننده نیز منتقل می‌شود. ما با خواندن نوشته‌های خوب، خوب فکر کردن را می‌آموزیم. اما فقط این هم نیست. محتوای این کتاب همچنان ارزشمند است. با این‌که مقالات 60-70 سال قبل، در میانه‌ی قرن بیستم، نگاشته شده‌اند، ولی مسائلی را طرح کرده‌اند که هنوز هم موضوع جدی تفکرند. به‌علاوه، این مسائل آن‌قدر کلی و کلان هستند که دامنه‌ی سودمندی‌شان بسیار گسترده است و بسیاری از امور را در بر می‌گیرد. بنابراین، مطالب مقالات به فهم بهتر امور بسیاری یاری می‌رسانند.

همچنین، محتوای همه‌ی مقاله‌ها، حتی مقالات ظاهراً تخصصی، به زندگی ربط دارد، هم زندگی فردی و هم زندگی اجتماعی. در همه‌ی مقالات، جنبه‌ی انتقادی پررنگ است، اما استیس فقط به نقد اکتفا نمی‌کند، بلکه نظریه‌ی جدید و خاص خود را نیز ارائه می‌کند. با وجود این، ارزش و فایده‌ی اثر منحصر به این نظریه‌پردازی نیست؛ چراکه علاوه بر ایده‌های کلی مطرح در هر مقاله، نکاتی ریز، دقیق و آگاهی‌بخش لابه‌لای مباحث گنجانده شده‌اند. این هم چهار مورد:

1- هرگاه در این جهان بشری با عقیده‌ی نامعقولی روبه‌رو شدید که عده‌ی زیادی از مردم آن را اختیار کرده‌اند، به‌جای جستن دلایل، انگیزه‌ها را بجویید. اگر چنین کنید، وقت بسیاری صرفه‌جویی خواهید کرد؛ اگر جز این باشد، وقت را صرف جست‌وجوی دلیل معقولی می‌کنید که وجود ندارد.

2- درست است که عده‌ای از اندیشمندان به‌راستی بزرگ، نظیر ایمانوئل کانت، ظاهراً از پرداختن غیرلازم به نکته‌های فنی لذت می‌برده‌اند، اما فضل‌نمایانِ مبهم‌نویس حق ندارند زیر چتر کانت پناه ببرند. کانت به‌رغم زبان غامضش بزرگ است، نه به سبب آن. و هیچ‌کس با تقلید کردن از ضعف مرد بزرگ، بزرگ نمی‌شود.

3- به نظرم حکمت شناخت ارزش‌ها است، یا به عبارت روشن‌تر، شناخت ارزش‌های نسبیِ هدف‌های نهایی، آمال و مقاصدی است که مردم در زندگی دنبال می‌کنند. واژه‌ی شناخت عامل فکری را در نظر دارد و تأکید بر ارزش‌های زندگی، عامل عملی را.

4- دانشجویی از اینشتین پرسید چرا خواسته نسبیت را بشناسد، این شناخت برای کدام استفاده‌ی عملی است؟ اینشتین در پاسخ گفت در اروپا هیچ دانشجویی هیچ‌گاه چنین پرسشی نمی‌کرد. به اعتقاد من، بیشتر امریکاییان علم را به‌منزله‌ی فناوری می‌دانند، به‌عنوان مولّد تلفن و نور برق، و ارزشی که برای علم قائل‌اند تقریباً یکسره به این دلیل است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...