شبنم کهن‌چی | اعتماد


طی دو سال گذشته از فیلم «برادران لیلا» یک دیالوگ پررنگ و زنده در ذهنم مانده است؛ دیالوگی که گاهی انگار من می‌گویمش، گاهی انگار از رفتار دوستی، عزیزی، آشنایی می‌شنومش؛ آنجا که علیرضا به لیلا می‌گوید: «شما راست می‌گید؛ من آدم ترسویی‌ام. شاید باورت نشه! من از اتفاقات خوب‌ هم می‌ترسم. وقتی همه چی خوبه منتظر می‌شم تا یه اتفاق بد بیفته... من از آدمی که نقص داره بدم میاد از آدمی که بی‌نقصه می‌ترسم. یعنی چی؟ من از اون مغازه هم می‌ترسیدم. چون من حتی از خوشبختی هم می‌ترسم...» حالا از زبان نویسنده‌ای آن را خوانده‌ام که 77 سال پیش در 38 سالگی به زندگی خود پایان داد؛ اوسامو دازای [Osamu Dazai] در «زوال بشری» [No Longer Human] نوشته: «بزدل‌ها حتی از خوشبختی هم می‌ترسند. از پنبه هم زخم می‌خورند. از خوشبختی هم جراحت می‌بینند. پس قبل از اینکه زخمی شوند، عجله می‌کنند تا زودتر از آن وضعیت بگریزند و خود را با دلقک‌بازی معمول استتار کنند.»

اوسامو دازای [Osamu Dazai] خلاصه رمان زوال بشری» [No Longer Human]

او درباره خودش حرف می‌زند، مردی که از «زندگی» نیز گریخت. قدرت‌الله ذاکری، مترجم کتاب «زوال بشری» 10 سال برای گرفتن مجوز انتشار کتاب منتظر ماند تا اینکه در سال 1400 بالاخره منتشر شد. در سه سال گذشته «زوال بشری» 11 نوبت چاپ شد؛ کتابی کم‌حجم و لاغر که پس از مرگ دازای منتشر شد. با قدرت‌الله ذاکری مترجم «زوال بشری» و دیگر آثار ادبیات ژاپن درباره اوسامو دازای و ادبیات ژاپن گفت‌وگو کردیم:

‌ چه شد که اثری از دازای را برای ترجمه انتخاب کردید؟

اولین ‌بار در درس ادبیات ژاپن در دانشگاه دازای را شناختم و از دو نظر توجهم را جلب کرد. نخست اینکه در طول زندگی نه چندان طولانی‌اش چند بار خودکشی کرد و آخر هم با خودکشی به زندگی‌اش پایان داد. به عبارتی زندگی‌اش سراسر آشوب بود. دیگر اینکه در کتاب «زوال بشری» چند رباعی از خیام را نقل قول کرده بود. با این ‌همه آن زمان به هیچ عنوان به ترجمه کتابی از او فکر نمی‌کردم. چند سال بعد که برای اولین‌بار به ژاپن رفتم، به ‌طور اتفاقی چشمم به عنوان برنامه‌ای تلویزیونی در تلویزیون ژاپن افتاد که در رابطه با دازای بود. فرصت تماشای این برنامه را نداشتم، اما عنوان آن به شکل عجیبی من را گرفت؛ «دانشگاه بشری.» در واقع با الهام از «زوال بشری» دازای، عنوان برنامه را «دانشگاه بشری» گذاشته بودند. دقیقا همان روز و بعد از دیدن این عنوان، کتاب «زوال بشری» را خریدم و از همان روز هم خواندن و ترجمه‌اش را شروع کردم.

‌‌ فکر می‌کنید چرا طی سه سال به چاپ یازدهم رسیده؟

یکی به تلاش ناشر برمی‌گردد. دلایل دیگر بیشتر فرهنگی و مرتبط با جامعه و نوع مخاطب است. من دقیقا نمی‌دانم در ایران چه کسانی این کتاب را خوانده‌اند و چه نظری دارند اما در ژاپن که معمولا چنین موضوعاتی خیلی اهمیت دارد و درباره‌اش تحقیق می‌شود، بیشتر دانشجویان ژاپنی این کتاب را به عنوان یکی از تاثیرگذارترین کتاب‌هایی انتخاب کردند که خوانده بودند. به عبارتی مخاطبش بیشتر جوانان و به ‌طور خاص دانشجویان بودند. شاید در ایران هم خوانندگان این کتاب در میان همین نسل باشد. داستانی برای فکر کردن به ماهیت انسان، خودشناسی و در نهایت هوای دیگران را داشتن چیزی که نمود آن تفکر «اوموی ‌یاری» در فرهنگ ژاپنی است.

‌‌ شخصیت اصلی داستان تا چه اندازه نمایانگر شخصیت خود اوسامو دازای است و چقدر استعاره‌ای از جامعه ژاپن؟

از دیدگاهی که ادبیات را یک هنر و یک فن صرف می‌داند که هدفش تولید محصولی برای سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت و کسب درآمد است، دازای نویسنده‌ای معمولی و حتی ضعیف است فراموش نکنیم که دازای هیچ ‌وقت نتوانست معتبرترین جایزه ادبی کشور ژاپن، یعنی جایزه آکوتاگاوا را دریافت کند؛ اما یک ویژگی در ادبیات دازای بود که باعث جلب مخاطب می‌شد و آن صداقت در بیان تجربیاتش بود. در واقع او به‌خصوص در اواخر عمر بیشتر از خودش می‌نوشت و تا جایی که ممکن بود، سعی می‌کرد رک و راست باشد. همین دوره هم دوره اوج محبوبیت دازای است. داستان «زوال بشری» بسیار شبیه زندگی خود دازای است و می‌توان گفت شخصیت اصلی تقریبا خود دازای است. از دید او تمامی هنرمندان و نویسندگان مخاطب خود را فریب می‌دهند. در واقع این ذات هنر و ادبیات است که هنرمند و نویسنده شخصیت‌ها یا نمادهایی خلق می‌کنند که گاه غیرواقعی و گاه تا حدودی در برگیرنده واقعیت هستند. این از دید دازای قابل قبول نبود. گاهی این رو راست بودن با خود خیلی سخت و تحمل ناپذیر می‌شود، چراکه ما وجه تاریک خودمان را هم کشف می‌کنیم. دازای با چنین رویکردی می‌نوشت و آنچه خلق کرده، مساله‌ای فراتر از جامعه ژاپن است.

‌‌ با این تفاسیر می‌توان دازای را نویسنده‌ای امیدبخش دانست یا او راوی رنج و تراژدی است؟

یک مساله در مورد دازای که خیلی توجه من را جلب کرده، منطقه‌ای که او در آن رشد یافت و بزرگ شد، به عبارت بهتر زادگاه او هست. دازای در استان آئوموری واقع در شمالی‌ترین قسمت جزیره هونشو یعنی بزرگ‌ترین جزیره ژاپن متولد شد و رشد کرد. استان آئوموری خود قسمتی از منطقه‌ای بزرگ‌تر به نام توهوکو یا شمال شرقی محسوب می‌شود که شامل چند استان در قسمت‌های شمالی و شمال شرقی هونشو است. در مجموع می‌توان گفت مردم این منطقه از ژاپن به ساده بودن و عامیانه‌ اگر بخواهیم بگوییم به روستایی بودن معروفند. وجه آدم روستایی هم صاف و ساده بودن و کمتر آلوده شدن به آن چیزهایی است که برای زندگی و بقا در شهرهای بزرگ لازم است. شالوده «زوال بشری» تقابل یک نفر از آئوموری با چنین پس‌زمینه‌ای با مردم کلانشهر در توکیو است. جایی که اصل اصلی در تقابل با دیگران عدم اعتماد و به نوعی آن‌طور که در ایران می‌گویند، گرگ بودن است. این تقابلی است که در سراسر داستان وجود دارد و شخصیت اصلی که توان هماهنگ شدن با این جریان را ندارد، در نهایت از زمره انسانیت خارج می‌شود و چاره‌ای جز حذف خودش از اجتماع انسان‌ها ندارد. در واقع شخصیت اصلی چنان‌که دازای می‌گوید دم گاوی نداشت که در وقت لازم مگس مزاحم را براند و مگس مزاحم هم با پی بردن به این ویژگی تا می‌توانست خون گاو را می‌مکید. با این همه اگر از دیدگاه «دانشگاه بشری» به این اثر نگاه کنیم، می‌تواند اثری امیدبخش باشد. اثری برای جامعه‌ای بهتر با آسیب کمتر برای آنها که از جنبه‌های مختلف در موضع ضعیف‌تر قرار دارند. حتی اگر این اثر بتواند تا حدودی افراد را متوجه آن وجه مخرب زرنگ بودن‌شان بکند، به نظرم اثری امیدبخش است.

زوال بشری دازای در گفت‌وگو با قدرت‌الله ذاکری

‌‌ من در مقالات مختلف حتی در مقدمه این کتاب خواندم که بسیاری از جوانان ادعا کرده‌اند «زوال بشری» نگاه و زندگی آنان را تغییر داده است. آیا این کتاب بر دیدگاه شما نسبت به زندگی یا ادبیات تغییری ایجاد کرده است؟

یک مساله که امروزها هم برای من بسیار مهم است و سعی می‌کنم الان که در ژاپن هستم بیشتر درباره‌اش تحقیق کنم، مساله توجه به دیگران یا همان هوای دیگران را داشتن است. جالب است در قطارهای شهری و حتی در بعضی فروشگاه‌ها یا مکان‌های دیگر قسمتی به عنوان «محدوده هوای دیگران را داشتن» مشخص شده است. یک روز نزدیک موزه میرای‌کان -به معنی موزه آینده- من دانش‌آموزان ژاپنی دوره راهنمایی را دیدم که برای بازدید از موزه آمده بودند. این دانش‌آموزان همراه خودشان کودکان دارای معلولیت‌های مختلف را آورده بودند و هر دو، سه نفر مسوول امور یکی از این بچه‌ها حتی دستشویی آنها بود. همان لحظه با خودم فکر کردم، این جامعه و این کشور با هر مشکلی هم روبه‌رو شود، از هم نخواهد پاشید. من فکر می‌کنم این رفتارها نتیجه توجه به ادبیاتی چون ادبیات دازای و البته هنرمندانی چون یوجی یامادا -کارگردان سینما - است. اگر بپذیریم که انسان‌ها در شرایطی متفاوت از هم رشد کرده و شخصیت‌شان شکل گرفته و توانایی‌های متفاوتی دارند، آن وقت می‌توانیم با مهربانی و انصاف بیشتری نسبت به هم رفتار کنیم. آن وقت نمی‌توانیم از زرنگ بودن لذت ببریم. تاثیر این داستان برایم توجه و فهم بیشتر به دیگران بود.

‌‌ دازای چه تاثیری بر نویسندگان بعد از خودش گذاشته؟

در تقسیم‌بندی‌های نظری ادبیات ژاپن، دازای جزو نویسندگان بورای‌ها دسته‌بندی می‌شود. معنای لغوی بورای‌ها، مکتب بی‌قاعده است. در واقع برخلاف بیشتر گروه‌های ادبی ژاپن که قواعد خاص خود را دارند و عموما حول یک مجله ادبی جمع می‌شوند، بورای‌ها نه مجله ادبی داشت و نه قواعد خاص ادبی و فکری. معنی دیگر بورای هم، معنی ضداخلاق، ضدسنت و ضدقاعده است. این گروه شامل نویسندگان منفردی بود که توسط محققان ادبیات به این نام دسته‌بندی شدند. بورای‌ها مکتبی شامل نویسندگانی در دهه‌های 1930 تا 1950 بود و بعد هم ادامه نیافت. بنابراین اینکه تاثیر داشت یا نداشت، به خاطر عدم داشتن قواعد خاص، نمی‌شود داوری کرد. اما نویسندگانی بودند که دازای را تحسین کردند. برای مثال نویسنده‌ای مثل سوگیموری همیشه از دازای بدش می‌آمد و علیه او می‌نوشت. اما او بعدها با تحسین دازای گفت، از نادانی خود درباره دازای خجالت می‌کشم. یا نویسنده‌ای مثل هیده ‌میتسو تاناکا که خود را شاگرد دازای می‌دانست. تاناکا به عنوان نماینده ژاپن در مسابقات قایقرانی المپیک هم شرکت کرد و البته کمی بیش از یک سال بعد از مرگ دازای، جلو قبر دازای خودخواسته به زندگی‌اش پایان داد.

‌‌ خود دازای چه؟ آیا از نویسندگان ژاپنی قبل از خودش، مثل ناتسومه سوسه‌کی یا آکوتاگاوا در آثارش الهام گرفته؟

دازای در دوره جوانی مانند بسیاری دیگر از جوانان علاقه‌مند به ادبیات آن دوره، شیفته ریونوسوکه آکوتاگاوا بود و وقتی آکوتاگاوا سال 1927 خودکشی کرد، گفته می‌شود شوک بزرگی برای دازای بود. همچنین او از ادبیات پرولتاریا هم تاثیر پذیرفت. ادبیات پرولتاریا بیش از آنکه ادبیات برای ادبیات باشد، ادبیات برای اهداف پرولتاریایی به عبارتی بیان و توصیف سختی‌های زندگی کارگر و طبقه فرودست جامعه بود. دازای با اینکه به لحاظ اجتماعی متعلق به طبقه بالای جامعه بود -پدرش جزو اعیان آئوموری بود و بعدها هم نماینده مجلس شد - اما از ادبیات کارگری الهام گرفت و البته بعدها هم با توجه به مشکلاتی که داشت و تقریبا به شکلی در «زوال بشری» بیان شده‌اند، از سوی خانواده طرد شد و چندان زندگی راحتی نداشت. همچنین در میان نویسندگان ژاپنی او با ایبوسه ماسوجی نویسنده «باران سیاه» روابطی نزدیک داشت؛ اما اینکه دقیقا از چه نویسنده‌ای تاثیر پذیرفته، نمی‌توان اظهارنظر درستی کرد.

‌‌ در میان نویسندگان غربی چطور؟ ردپای آنها در آثار او دیده می‌شود؟

داستان «شایو» یا «خورشید رو به غروب» دازای شباهت بسیار زیادی به «باغ آلبالو»ی چخوف دارد و البته خود او هم هنگام بازدید از زادگاهش و دیدن وضعیت خانواده قدرتمند رو به زوالش گفته بود، وضعیت خانواده مانند باغ آلبالوی چخوف است. البته شاید نشود نام این را تأثیر گذاشت. کما اینکه در میان آخرین کتاب‌هایی که همیشه دم‌دست دازای بود و تا زمان مرگ همدمش بودند، یکی کتاب «رباعیات» خیام ترجمه هوری‌ای است. اما نمی‌توان گفت دازای متأثر از خیام بود.

‌‌ شما به‌ جز این کتاب، آثار دیگری نیز از ادبیات ژاپن به فارسی ترجمه کرده‌اید. ادبیات ژاپن چه ویژگی‌هایی دارد که آن را از ادبیات سایر ملل متمایز می‌کند؟

ژاپنی‌هایی که در رابطه با ایران تحقیق می‌کنند به عبارتی تا حدودی با ادبیات ایران آشنا هستند، اولین جمله‌ای که به شما می‌گویند این است که در ژاپن برخلاف ایران، داستان یا نثر از شعر یا نظم اهمیت بیشتری دارد. به عبارتی ادبیات این کشور نثرمحور است. همچنین برخلاف ایران و خیلی دیگر از کشورهای دارای تمدن، خط برای نگارش خیلی دیر به ژاپن رسید، اما این کشور توانست آثار درخشان ادبی خلق کند. سرآمد آنها «داستان گِنجی» است که حدود هزار سال پیش نوشته شد و به عقیده برخی نخستین داستان مدرن جهان است. جالب هم اینکه نویسنده آن یک زن بود. سنت مکتوب کردن و نوشتن در ژاپن و به ‌طور کلی‌تر در شرق آسیا به نظرم قوی‌تر از ایران و غرب آسیا است. بنابراین با اینکه خط زودتر در ایران رواج یافت، آثار مکتوب ژاپنی به مراتب بیشتر است. علاوه بر این ژاپن کشوری جزیره‌ای و جدای از آسیا است و تا حدود قرن شانزدهم و هفدهم، به جز چینی‌ها بقیه جهان حتی از وجود چنین کشوری اطلاع نداشت. حتی در منابع فارسی هم نخستین‌بار نام ژاپن در دوره صفوی آورده شده است. بنابراین این کشور در انزوای خود و البته تاحدودی با تاثیر از چین ادبیات خود را پی‌ریزی کرد و ادبیاتی واقعا خاص به وجود آورد. بعد هم در دوران مدرن آنها با ادبیات غرب آشنا شدند و جریان مدرنیزاسیون در ادبیات این کشور رخ داد.

‌‌ چه جریانی؟

در مورد فرهنگ ژاپن و کلا سنت ژاپنی‌ها در مواجهه با خارج از این کشور گفته می‌شود که آنها مشتاقانه فرهنگ بیگانه را می‌پذیرند، از آن می‌آموزند و آن را هضم می‌کنند و بعد با آمیختن آن با عناصر ژاپنی، کاملا ژاپنی‌اش می‌کنند. می‌توان گفت در رابطه با ادبیات مدرن ژاپن هم همین اتفاق افتاد. ژاپنی‌ها مشتاقانه از ادبیات غرب آموختند و بعد ادبیات مدرن ژاپن را ساختند. ادبیاتی با نویسندگان بسیار، آثار زیاد و متنوع. دقیقا همین‌جا هم هست که ادبیات و سایر هنرها مانند نقاشی، سینما و... در ژاپن به لحاظ کمیت و کیفیت از سایر کشورهای آسیایی پیش می‌افتد و توسعه شگرفی پیدا می‌کند. ژاپنی‌ها با بردباری و با اشتیاق می‌پذیرند، می‌آموزند، هضم می‌کنند، با عناصر ژاپنی می‌آمیزند و در نهایت با خلاقیت ژاپنی می‌کنند. همین روال در ادبیات ژاپن هم رخ داد.

‌‌ موراکامی، میشیما، دازای و... نویسندگان ژاپنی در جهان محبوبند. دلیل این محبوبیت را در چه می‌بینید؟

پاسخ به این سوال بسیار سخت است. به عنوان کسی که تقریبا 20 سال است در مورد ژاپن مطالعه می‌کنم، باید بگویم ژاپن قدرت نرم بسیار قدرتمندی دارد. شما اگر فهرست کتاب‌های منتشر شده در ایران را ببینید، تقریبا در هر ماه دست‌کم یک کتاب مرتبط با ژاپن چاپ می‌شود. ژاپنی‌ها توانایی زیادی در به دست آوردن احترام دیگران نسبت به خود دارند. جام جهانی قبلی فوتبال در قطر برگزار شد اما تماشاگران ژاپنی با حرکت ساده جمع کردن زباله‌ها بعد از مسابقه چقدر توجه‌ و احترام جهانیان را به خود جلب کردند. البته داشتن قدرت نرم چیزی از ارزش‌های واقعی ادبیات ژاپن کم نمی‌کند. حتی به نظر من ادبیات ژاپن آن چنان که باید نه‌تنها در ایران که در جهان هم شناخته نشده است. تنوع و تکثر در ادبیات ژاپن بسیار زیاد است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...