ایدئولوژیهای دینی و علمی در ساحت سیاست | اعتماد
یکی از نکاتی که متاثر از فضای مدرنیته در ذمّ دین گفته میشود، این است که متولیان ادیان مختلف در طول تاریخ و در سراسر گیتی، ظلمهای زیادی را مرتکب شدهاند و به نام دین جنگ کردهاند و بیعدالتی را گسترانیدهاند. آنها در ضمن انتقاداتشان مدعیاند که ادیان در میان ابناء بشر تبعیض قائل میشوند و پیروان آنها در واقع بازوان اجرایی اعمال تبعیض و تضییع حقوق آدمیاناند.
آلترناتیو و جایگزین ایده ادیان برای اداره جامعه از سوی مروجان تجدد، در مفاهیمی بسیار مبهم و مناقشهبرانگیز نظیر «انسانیت» مطرح میشود حال آنکه در میان گروههایی از فلاسفه مفاهیمی چون «انسانیت» اساسا قابل تعریف نیست و معلوم نیست کسانی که از این مفهوم استفاده میکنند دقیقا چه چیزی را منظور نظر دارند.
مفهومِ مبهم «انسانیت»
چنانکه نامینالیستها - کسانی بر این عقیدهاند که کلی به هیچ نحو تحقق نداشته و آنچه از آن در دست است جز یک نام چیز دیگری نیست. طرفداران این عقیده «نامینالیست» شناخته میشوند و تعداد آنها به هیچوجه اندک نیست. در مقابل این گروه کسانی را میشناسیم که تحقق کلیات را انکار نمیکنند ولی در نحوه تحقق کلی با یکدیگر اختلاف دارند - به نیکی توضیح دادهاند که ما میتوانیم از «انسانها» سخن بگوییم اما از «انسانیت» خیر! چراکه این انسانها هستند که وجود دارند، اما انسانیت مفهومی است که چندان قابل تعریف نیست.
داوری سکولاریسم درباره منازعات دینی
حال از غیر مفهوم بودن تعابیری از این دست که بگذریم جان کلامِ سکولارهای سیاسی این است که سیطره ادیان بر جوامع میتواند به گسترش جنگ، ظلم، تبعیض و بیعدالتی منجر شود. این مساله اما از دو زاویه قابل توجه است؛ نخست اینکه اولا جنگ در طبیعت جهان انسانی قرار داشته و دارد و تاریخ چند هزارساله بشریت بهترین گواه این مدعاست. در واقع همیشه بشر دستاویزی برای درگیر شدن با همنوعان خود را یافته - و ظاهرا از این پس نیز غیر از آن نخواهد بود - و به تعبیر توماس هابز انسان، گرگِ انسان است.
غیرانسانیتر بودنِ جنگهای سکولار
ثانیا به نظر میرسد جنگ بر سر ادیان اتفاقا بسیار انسانیتر از جنگیدن بر سر منابع اقتصادی چون نفت، گاز، طلا و ... باشد. در واقع عموم جنگهای غیردینی یا بر سر منابع و ثروتها بوده یا در مورد مرزها و تصرف ممالک! از قضا جنگیدن بر سر منابع اقتصادی، بیشتر به همان درگیریهای حیوانی در جنگلها شبیه است، اما جنگهایی که در طول تاریخ به نام دین برپا شده دستکم در ظاهر دغدغه امری ذهنی و انتزاعی و حتی متعالی را - دستکم در مقام ادعا - داشتهاند. برای مثال درگیریهایی که میان بوداییان و مسیحیان یا میان کاتولیکها با پروتستانها در جریان بوده ناظر به امری مقدس بوده که به هر حال برحسبِ ظاهر هم که شده موضوع آن منافع اقتصادی نبوده، بلکه مساله نجات و رستگاری بشر بوده است. لذا اگر فرض بسیار جدی نامینالیستها را کنار بگذاریم و بخواهیم با زبانی که شماری از سکولارها درباره ادیان و نزاع میان آنها سخن میگویند، سخن بگوییم باید گفت از قضا جنگهای مذهبی انسانیتر بوده است!
مساله دیگری که باید در این میان به آن توجه کرد، مقایسه حجم خشونت و تلفات جنگهای دینی با جنگهای سکولار است. برای نمونه خوب است به دو جنگ جهانی در قرن بیستم اشاره کرد؛ جنگهایی که تمام ماهیت آن بر اساس سکولاریسم بود و حجم خسارات و تلفات آن از تمام جنگهای سکولار و غیرسکولاری که در طول تاریخ رقم خورد، بیشتر بود و بلکه غیر قابل مقایسه با آنهاست!
داروینیسم؛ دینِ هیتلر!
البته آنچه گفته شد به هیچوجه به معنای موجه بودن جنگهای دینی و مذهبی نیست، اما سخن بر سر این است که تحلیلی واقعنگرانه از این مسائل داشته باشیم آن هم در روزگاری که اباطیلهای شبهآگاهی و آگاهیهای کاذب بر ذهن و ضمیر بسیاری از ما چیره شده است.
این هم جالب است که بدانیم خالق جنگ جهانی دوم از قضا کسی غیریهودی و غیرمسیحی بوده که دین خود را علم مدرن - و به ویژه داروینیسم - قرار داده بود.
آری آدولف هیتلر را باید یکی از مشهورترین سیاستپیشگانی دانست که کیش خود را علمگرایی (Scientism) محض قرار داده بود. او به شدت تحت تاثیر نظریه تکامل انواع داروین و تئوری انتخاب برترِ وی بود.
دینِ هیتلر مسالهای است که کمتر به آن توجه شده است و شاید اگر بشر امروز تحقیقی درباره باورهای اعتقادی بزرگترین جنایتکاران قرون متاخر از ناپلئون بناپارت گرفته تا هیتلر، موسولینی و ... کند به نتایجی برسد که با تلقی عوامانه و در عین حال فانتزی و بزک یافته که در مورد علمگرایی افراطی وجود دارد فاصله بسیار معناداری خواهد داشت.
این تحقیق البته چند سال پیش توسط ریچارد ویکارت (متولد 1958) - استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیا- شده است و کتابی نسبتا مفصل [دین هیتلر] در همین موضوع تالیف کرده که چند سال پیش ترجمهای از آن نیز به فارسی منتشر و روانه بازار کتاب شد.
تحلیل ویکارت از باورهای دینی هیتلر
ریچارد ویکارت در مقدمه کتاب خود ابتدا به برخی رفتارهای ریاکارانه هیتلر در آغاز راهش اشاره میکند، اما در ادامه با آوردن استنادات متعددی توضیح میدهد که وی در واقع از همان آغاز، مومنِ به مسیحیت نبوده است هرچند ریچارد داوکینز (زیستشناس انگلیسی) در مجادلهای که با پاپ بندیکت شانزدهم داشت، سعی کرد او را یک مسیحی معتقد جا بزند! در واقع این پاپ بود که طی سفری در سال 2012 به بریتانیا از الحاد هیتلر سخن گفت و همین مساله باعث از کوره به در رفتن داوکینز شد، چراکه از نظر کسی چون او هر آنچه جنایت است باید به پای پیروان ادیان نوشته شود و لابد ملحدان طبیعتگرا از شائبه چنین جنایاتی مبرا بوده و هستند!
نسبت دین و نازیسم
اما مناقشه بر سر دین هیتلر به خیلی پیش از اینها برمیگردد. این مشاجره - و بهطور کلی نسبتِ میان دین و نازیسم - زمانی تشدید شد که هیتلر در قامت یک شخصیت سیاسی برجسته در مونیخ، در اوایل دهه 1920 مطرح شد. اتو اشتراسر - رهبر اولیه جنبش نازیها که در سال 1930 راهش را از هیتلر جدا کرد، در اواخر دهه 1920 به برادر خود علت نارضایتیاش را از هیتلر چنین بیان میکند: «ما مسیحی بودیم. اروپا بدون مسیحیت از بین میرود. هیتلر ملحد است.» (ریچارد ویکارت، دین هیتلر، ترجمه هما شهرامبخت، انتشارات کتاب پارسه، چاپ اول؛ 1400، ص11)
طبیعت؛ خدای هیتلر!
ریچارد ویکارت البته معتقد است که هیتلر نه ملحد بود و نه مسیحی!: «او ملحد نبود چون از صمیم قلب به وجود خدا باور داشت. مسیحی نبود زیرا خدایی را که به آن باور داشت، عیسی مسیح یا خداوند کتاب مقدس مسیحی نبود. [...] دین هیتلر همهخدایی یا دستکم چیزی نزدیک به آن بود. او معتقد بود طبیعت یا کلّ کیهان خداوند است.» (همان، ص13)
تاد ویر در تحقیق خود در مورد سکولاریسم سازمان یافته در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم توضیح میدهد که یگانهانگاری و همهخدایی، اشکالِ برجسته سکولاریسم در آن زمان بودند. (همان، ص24)
آری گرچه هیتلر را یک طبیعتگرا (Naturalist) نمیدانند، اما خدای او چیزی جز طبیعت و قوانین حاکم بر آن نبود و این طبیعتگرایی از قضا الهامبخش او در اندیشه و عملکرد سیاسیاش نیز بود!
پروژه هیتلر؛ جدایی دین از سیاست بود
ریچارد ویکارت اما سکولار بودن هیتلر را چنین تعریف میکند: «با وجود اعتقاد هیتلر به خدا و تمایل او به توسل و مشیت، دیدگاه او از ناسیونال سوسیال بیشتر به سمت سکولار گرایش دارد تا جنبه معیار دینی. هیتلر در زندگی شخصی خود نسبت به اعمال دینی کاملا بیتوجه بود و واقعا اهمیتی نمیداد که دیگران درباره ذات خدا و زندگی پس از مرگ چه اعتقادی دارند. او همواره سعی داشت سیاست را از دین جدا کند و بر این امر پافشاری میکرد که نازیسم در مقام جنبشی سیاسی، در مسائل دینی بیطرف است. مادامی که کلیسا یا دیگر نهادهای دینی به او جواز اداره این دنیا را دادهاند، میتوانند هر چه مایلند درباره قلمرو روحانی بیان کنند.» (همان، ص25)
طبیعت؛ در مقامِ موجودی الهی برای هیتلر
وفاداری هیتلر به طبیعت در مقام موجودی الهی عاقبتی ناخوشایند داشت؛ قوانین طبیعت، راهنمای بدون خطای او به سوی اخلاق بود. بر این اساس او معتقد بود هر آنچه مطابق با قوانین طبیعت است، اخلاقا خوب و هر چه مغایر با طبیعت و راههای آن باشد، شرّ است. وقتی هیتلر شرح میداد که چگونه امید داشته است جامعه انسانی را با قوانین علمی طبیعت هماهنگ کند، بر اصولی تاکید میکرد که از فرضیه داروین، مخصوصا اشکال نژادپرستانه آنکه در میان شاگردان آلمانیاش رواج داشت، نشات گرفته بود. این قوانین شامل نابرابری بیولوژیکی انسان (به ویژه نابرابری نژادی)، تنازع بقا و انتخاب طبیعی بود. در مبارزه طرفداران داروین برای زندگی بسیاری کشته میشدند و فقط تعداد اندکی از افراد اصلح زنده میماندند و تولیدمثل میکردند. هیتلر فکر میکرد اگر این شیوه طبیعت است، پس او باید با از بین بردن کسانی که برای مردن مقدر شدهاند، از طبیعت تقلید کند. بنابراین هیتلر در تصور پیچیده خود از مذهب، معتقد بود که با نابود کردن انسانهای به اصطلاح پست و ترویج رفاه و تولیدمثل زیادِ آریاییهای ظاهرا برتر، به خدای خویش -که همان طبیعت بود- خدمت میکند. (همان، صص13و14)
اصرار هیتلر بر سکولار بودن جنبش نازیسم
البته تلقی هیتلر از طبیعت و آن را برجای خدای نشاندن نباید این شائبه را به وجود آورد که پس طبیعتگرایی (Naturalism)، دینِ وی بوده و جنبش او نیز جنبشی دینی بوده است! اولا اگر چنین هم باشد - یعنی طبیعتگرایی را نیز به عنوان دین بشناسیم - هیچ نسبتی با تلقی عمومی از ادیان ندارد و درست مثل این میماند که کسی بگوید دین من لیبرالیسم، داروینیسم یا سکولاریسم است. آری ممکن است برخی باورهایی که ذاتا غیردینی هستند برای برخی آنقدر مقدس شوند که گویی تبدیل به دینشان شده است، اما در هیچ نوع صورتبندیای نمیتوان آنها را در دسته ادیان نشاند. با این وجود اما هیتلر بر سکولار بودن حرکت خود اصرار موکدی داشت. چنانکه در «نبرد من» به روشنی این تصویر را که او باید اصلاحگر دینی باشد، انکار میکند و بر این امر پافشاری میکند که نازیسم جنبشی سیاسی است و نه مذهبی. (همان، ص21) این مساله آنقدر اهمیت دارد که بهزعم برخی تحلیلها اساسا نازیسم، نتیجه سکولاریسم و دنیوی شدن جهان است!
ریشه تئوریک نازیسم
چنانکه والتر کونیت - الهیدان آلمانی - معتقد بود که نازیسم، نتیجه سقوط مذهب و سکولار شدن غرب بود. او بر این تصور بود که ریشه تفکر نازی در اندیشههای داروین، نیچه، هیوستن استوارت چمبرلین و اسوالد اشپنگلر است و او این تفکرات را نتایج دنیوی شدن میدانست. (همان، ص23)
به بیان دیگر اصول اخلاقی ملهم از داروین، در هیتلر، خواستار نابودی افراد ضعیف و مریض و همچنین آنهایی بود که در درجه پایینتری از عشق مطلق تصور میشدند. (همان، ص25)
نازیسم؛ تجلی دنیوی شدن
امروزه برخی اندیشمندان با کونیت موافقند که نازیسم تجلی دنیوی شدن است. برای مثال، دتلو پویکس در مقاله مهم خود استدلال کرد: «پیدایش «راهحل نهایی» اصول علم» برای اهمیت بخشیدن به برداشتی سکولاریزه از علم در شکل دادن به ایدئولوژی نازی بود. کلوودیا کونز نازیها را دقیقا «سکولارهای مدرن» مینامد و وجدان نازی را «ویژگی سکولار» تعبیر میکند. (همان، ص23)
توجه به این نکته ضروری است که اساسا هر نگاه معرفت شناختی، زمانی که خیلی فراگیر شود، به افراد و جوامع یا بخشی از آنها جهانبینی نیز میبخشد و اصرار دارد که همگان جهان را بر اساس آن فهم و تبیین کنند. لذا داروینیسم اخلاق خود را نیز به همراه داشت.
آری تئوری تکامل در خارج از تبیین علمی حیات جانداران نیز اعتبار یافت و تبدیل به ایدئولوژی شد و رسما پایش را به سیاست گشود.
ندای سکولاریسم که چند قرنی در جهان غرب طنین افکنده بود با تبدیل کردن داروینیسم به ایدئولوژیای سیاسی توانست در شمایل دیکتاتوری جنایتکار و نژادپرستی تبهکار بازتولید شود و جهانی را زیر آتش و دود و فقر خون فرو برد و همزمان بر طبل جدایی دین از سیاست بکوبد!
جدایی دین از سیاست البته فینفسه امری مذموم نیست، مادامی که از آن چماقی ساخته نشود برای تضعیف دین و ایجاد فرصت برای تحمیل ظلمهایی بسیار بزرگتر و اعمال زوری بسیار منحطتر توسط سردمدارانی که با داعیه علمگرایی و احقاق حقوق ابنای بشر، جنایتکارانهترین برهههای تاریخ بشر را رقم بزنند.
هیتلر البته آخرین جنایتکار سکولار نبود. بمببارانهای هیروشیما، ناکازاکی، جنگهای ویتنام، افغانستان، عراق و ... همه و همه بر پایه مبانی عرفی و غیردینی شکل گرفت. لذا مبلغان و مروجان سکولاریسم امروز باید پیش از هر چیز پاسخگوی کارنامه سیاه حقوقِ بشری خویش باشند.