مانند دیگر کتاب‌های معروف ادبی چندین‌وچند ترجمه دارد؛ ترجمه‌هایی مکرر که بسیاری‌شان چیز چندانی بر ترجمه‌های قبل اضافه نمی‌کنند و چه‌بسا زبانِ بی‌رمق‌تری نیز دارند... پرنده بلندپروازی است که به پریدن در حدِ متعارف کفایت نمی‌کند و همین امر او را از دیگران جدا و تنها می‌سازد. او مرزهای مکانی و قواعدِ موجود را تاب نمی‌آورد و بر آن می‌شود تا تعریف تازه‌ای از زندگی به‌دست دهد و از این‌رو طرد می‌شود


داعش و بازگشتِ جاناتان مرغ دریایی | شرق


«با خودم فکر می‌کردم همان سه فصلِ جاناتان مرغ دریایی، تمامی داستان را می‌گوید و نیازی به فصل چهارم نیست، چون تقریبا بیشتر آن آسمان خالی و واژه‌های تاریک بود که شادی و سرزندگی را خفه می‌کرد. نیازی به چاپ اینها نیست. خوب چرا نسوزاندم‌شان؟ نمی‌دانم.» ریچارد باخ [Richard Bach] سالیانی بعد از نوشتن داستان کوتاه و معروفش؛ «جاناتان مرغ دریایی» [Jonathan Livingston Seagull] که در نسخه اول سه فصل داشت، فصل دیگری نوشت که بخش پایانی کتاب بود. «آن دوران گذشت، و چیزی حدود نیم‌ قرن فراموش شد. چند وقت پیش سابرینا، زنم، نوشته‌ها را پیدا کرد؛ کهنه، بی‌رنگ و له‌شده، زیر برگه‌های باطله.» حروف ماشین تحریر روی کاغذهای کهنه، رنگ باخته بود. باخ می‌نویسد چند پاراگراف که خواندم، دیدم «زبانش به زبان من می‌مانست، البته زبان گذشته‌های من، آن‌چه در گذشته بودم. نوشته من نبود، نوشته جوانِ متعلق به آن دوران بود.» این‌گونه «جاناتان مرغ دریایی» ادامه پیدا کرد و تا قرن بیست‌ویکم آمد تا تقدیر دیگری را رقم بزند و مخاطبان امروز را هم‌چون ریچارد باخ با این پرسش مواجه کند که «آیا ما مرغان دریایی‌یی هستیم که به فرجام آزادی در دنیامان نگاه می‌کنیم؟».

ریچارد باخ [Richard Bach] جاناتان مرغ دریایی» [Jonathan Livingston Seagull]

«جاناتان مرغ دریایی» مانند دیگر کتاب‌های معروف ادبی چندین‌وچند ترجمه دارد؛ ترجمه‌هایی مکرر که بسیاری‌شان چیز چندانی بر ترجمه‌های قبل اضافه نمی‌کنند و چه‌بسا زبانِ بی‌رمق‌تری نیز دارند. اما این‌بار ترجمه تازه‌ این کتاب یک فصل اضافه دارد. نخستین ترجمه این رمانِ کوتاه به سالیانی پیش از انقلاب برمی‌گردد و فرشته مولوی و هرمز ریاحی مترجمان آن بودند. بعدها در دهه شصت، نسخه دیگری از این کتاب با عنوان «پرنده‌ای بنام آذرباد» در نشر امیرکبیر منتشر شد و تاکنون قریب به سی ترجمه از این کتاب در نشرهای مختلف به چاپ رسیده است از آن جمله نسخه‌ای با ترجمه کاوه میرعباسی در نشر نی. همین امسال نیز چنان‌که در منابع معتبر آمده است دست‌کم چهار ترجمه از این کتاب منتشر شده که دو تای آن فصل نویافته و تازه منتشر‌شده را نیز دربر دارند و یکی‌شان ترجمه مهسا یزدانی است در نشر بهجت با ویرایش غلامحسین سالمی، که خود شاعر و مترجم است. از این کتاب البته همین نشر ترجمه دیگری نیز در دهه هفتاد چاپ کرده بود. به هر تقدیر نسخه اخیر، جز فصل چهارم مقدمه‌ای نیز به قلم نویسنده آن، ریچارد باخ دارد درباره فصل تازه.

«جاناتان مرغ دریایی» روایتِ پرنده بلندپروازی است که به پریدن در حدِ متعارف کفایت نمی‌کند و همین امر او را از دیگران جدا و تنها می‌سازد. او مرزهای مکانی و قواعدِ موجود را تاب نمی‌آورد و بر آن می‌شود تا تعریف تازه‌ای از زندگی به‌دست دهد و از این‌رو طرد می‌شود. اما او به این جمله اعتقاد دارد «مرغی که بالاتر پرواز می‌کند، دورتر را می‌بیند» و جاناتان می‌خواست دوردست‌ها را ببیند. تفاسیر و نقدهای بسیاری بر این کتاب نوشته شده است، بسیاری این رمان کوتاه را حامل مفاهیم فلسفی خواندند و حتا در برخی از فهرست‌ها آن را در زمره آثار فلسفی نشاندند. برخی نیز آن را یک اثر ادبی ساده و ماندگار خوانده‌اند که در هر دورانی می‌توان از آن برداشت‌هایی متفاوت داشت. اما فصل تازه کتاب: در این بخش جاناتان بازگشته است تا طرفداران خود را از شرِ آیین‌های غریبی که بعد از او، در امتداد ایده‌های او شکل گرفته است، برهاند.‌ کتابی رؤیایی بود درباره‌ی اینکه جاناتان چطور با تمرین، به چیزهایی که می‌خواهد می‌رسد. کتاب در سه فصل به‌‌طرزی رؤیایی تمام می‌شود. جاناتان ایده‌های بزرگی در سر دارد و برای رسیدن به آنها از هیچ کوششی فروگذار نیست، اما اخلاف او از ایده‌هایش آیین و تشریفاتی ساخته‌اند درست خلافِ روح پرواز.

به‌نظر می‌رسد ایده محوری «جاناتان مرغ دریایی»، مفهوم «آزادی» است و در نظر باخ اینک، در قرن اخیر، آزادی آدم‌ها و آنچه «روحِ پرواز» بود، بیش از هر زمان دیگری در خطر است و شاید از این‌رو بوده که به چاپ دوباره «جاناتان مرغ دریایی» با یک فصل اضافه تن داده است، فصلی که دیگر پایانی رؤیایی ندارد و حتا باخ نیز ناگزیر از باورِ پایانی است که خود نوشته است اما نمی‌خواهد بپذیرد. «بارها و بارها بخش چهارم را خواندم. نمی‌توانست درست باشد! آیا مرغان دریایی‌یی که پاسخ‌های جاناتان را دنبال می‌کردند، می‌خواستند با آیین‌ها و تشریفات، روحِ پرواز را بشکنند؟ آن بخش می‌گفت که این گفته می‌تواند درست باشد، ولی من باور نداشتم... آن بخش خودش را باور داشت، و می‌دانست چه چیزی را رد می‌کنم؛ فشارهای حاکم، آرام‌آرام آزادی ما را از بین خواهد برد.» باخ مانند بسیاری دیگر از «نویسندگانی که کارشان را دوست دارند» بر این باور است که رمز و راز بخشی از جادو است و توضیح چندانی هم برای آن ندارند. «تخیل یک روح پُرسال است؛ در گوشِ روح نجوا می‌کند و به نرمی از یک دنیای روشن و لطیف، و مخلوقاتی سخن می‌گوید که با غم‌ها و شادی‌هاشان و ناکامی‌ها و پیروزی‌هاشان آنجا هستند.» او معتقد است که داستان‌ها از دستور زبان و قواعد ساخته نشده‌اند، بلکه از رمز و رازی سرچشمه می‌گیرند که دست روی تخیلِ خاموش ما می‌گذارد. «پرسش‌ها سال‌های متمادی ما را گیج و مبهوت نگه می‌دارند، بعد ناگهان سِیلی از پاسخ‌ها از جایی ناشناخته، همچون تیرهایی رهاشده از کمانی که هیچ‌وقت ندیده‌ایم، به سمت‌مان یورش می‌آورد. درست مانند اتفاقی که برای کتابِ «جاناتان مرغ دریایی» رخ داد.

ریچارد باخ گویا در همان زمانِ نگارش رمان، آن را در چهار فصل نوشته است اما تصمیم می‌گیرد کتاب را در همان سه فصل تمام کند. به نظر او این‌گونه کتاب پایانی رؤیایی داشته است اما ظهور گروه‌هایی چون داعش، او را به تغییر این پایان و اضافه‌کردن فصل تازه وادار می‌کند. ‌چنان که در مقدمه کتاب می‌نویسد: «سرانجام بخش چهارم همان جایی که باید چاپ شد که قرار بود؛ شاید حرفی هم نداشته باشد؛ این بخش زمانی نوشته شده که هیچ‌کس از آینده خبر نداشت و حالا ما خبر داریم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...