لحظات مادلنی، در رمان تاریخی | جام جم


300صفحه را تقسیم بر شش کردم. سهم خوانش هر روز 50صفحه شد. قرار گذاشتیم با جمعی از دوستان نویسنده‌‌ام، کتاب «سر بر دامن ماه» را بخوانیم و هم‌افزایی موثرتری رقم بزنیم. اولین گام تشکیل گروه اختصاصی به اسم کتاب در پیام‌رسان ایتا بود. صبح‌ها سهم مطالعه روزانه‌ را می‌خواندیم و پیام صوتی یا متنی می‌گذاشتیم. از صفحات کتاب‌مان که پر از هایلایت و حاشیه‌نویسی شده بود، برای همدیگر عکس می‌گرفتیم. عکس‌ها هم باب گپ‌ و گفت‌ حول محور کتاب فاطمه دولتی را باز می‌کرد و هم میل پیشروی را افزون‌تر. هرروز علاوه‌بر بحث‌های جانبی، روی نقطه خاصی نیز متمرکز می‌شدیم و جست‌وجوی عمیق‌تری را به سرانجام می‌رساندیم.

خلاصه کتاب معرفی سر بر دامن ماه  فاطمه دولتی

روز اول
اولین اشتراک جمعی ما جذابیت شخصیت اصلی کتاب بود. بانوحُدَیث، مادربزرگ امام زمان(عج) که بیشترین سهم از رمان را به خودش اختصاص می‌داد. حُدَیث در شرایطی که شیعیان در خفقان و حصر شدیدی به‌سر می‌بردند، به حکم امام حسن عسکری(ع) در زمان حیات، حضرت حجت(عج) به عنوان وصی و جانشین امام عسکری(ع) معرفی شد. مردم دو دسته شده بودند. اقلیتی که دوستداران امام(ع) بودند و مطیع بانو. اکثریت اما کارشکنی می‌کردند و این‌طور زخم‌زبان می‌زدند. «چه ذلیل شده آل‌علی که زنی باید افسار امورشان را به دست گیرد!» در تاریخ درخشان 250 ساله امامان دو بانو در شرایط ویژه‌ای به‌عنوان وصی برگزیده شده بودند، حضرت زینب سلام‌ا... علیها و بانو حُدَیث.

روز دوم
نویسنده دو خط اصلی داستانی را به موازات هم پیش می‌برد. نقاط تلاقی دوخط اصلی بین پل‌های تداعی در رفت‌وبرگشت بود. فلش‌بک‌ها نرم و بی‌سروصدا اشتراکات زمانی حال و گذشته را تامین می‌کرد. اگر عطر اسپند بین خطوط می‌پیچید در گذشته هم با همین عطر خرده‌روایتی بازگو می‌شد. اگر حکیمه خاتون و بانوحدیث در صحنه‌ای درحال گفت‌وگو بودند، در گذشته هم صحنه مشابهی طراحی شده بود. این‌طور می‌توان گفت که دولتی از تکنیک «لحظه مادلن» برای اجرای فرم مناسب بهره می‌گرفت و گسست‌های زمانی را در ذهن مخاطب کنترل می‌کرد. تکنیکی که برای اولین بار مارسل پروست از آن استفاده کرد و مشکل توالی خاطرات در رمان بلند «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» را برطرف کرد.

روز سوم
سومین روز جمع‌خوانی با یک حسرت و تلنگر بزرگ همراه شد. حسرتی بابت بی‌‌‌‌اطلاع بودن از سرگذشت زنان تاثیرگذار مسلمان در طول تاریخ. حسرتی بابت نداشتن رمان‌ها و روایت‌های پرکششی که رسالت‌های مبارکی از جمله روشنگری دارند. دولتی توانست در آخرین کتابش تاریخ را با داستان رقیق کند و به خوردمان بدهد. احادیث با فوت‌وفن نویسندگی آمیخته شده بود و رضایتمندی از شناخت بانوحدیث برای‌مان حاصل شد.

روز چهارم
تقابل قهرمان و ضدقهرمان در رمان، موضوع بحث شد. نویسنده از همان صفحات آغازین تا پایان کتاب، خیر و شر را در تقابل با هم به تصویر کشید. دو کنیز با نام‌های بانوحدیث و جمیله در خانه‌ای زندگی می‌کردند اما سرگذشت کاملا متفاوتی داشتند. کم‌کم جمیله از دوست و همراه نزدیکش حدیث فاصله گرفت. بانوحدیث عروس بنی‌هاشم شد و به عقد امام هادی (ع) درآمد. جمیله نیز سوگلی قصر عباسیان شد و نامش را به قبیحه تغییر داد. حسادت و رذالت‌های انسانی آن‌ دو را به دشمن‌های قسم‌خورده تبدیل کرد. هر دو شخصیت آن‌قدر به هم گره خورده بودند که نویسنده می‌توانست از زورآزمایی و کینه به‌وجود آمده به عنوان عامل پیش‌برنده و جذابیت رمان استفاده کند.

روز پنجم
سند روایات و احادیثی که در کتاب به آنها اشاره شده بود را بررسی کردیم. در بعضی از فصل‌ها خرده‌داستان‌ها و کرامات نقل‌شده شبیه به داستان‌های فانتزی امروزی نشان داده شده بود اما بعد از جست‌وجوی دقیق، در کمال ناباوری به احادیث قابل استنادی برخورد کردیم. نویسنده تحقیق و تعمق طولانی‌مدتی در وقایع تاریخی انجام داده بود، هرچند در برخی از موارد ردپای تخیل هم به چشم می‌آمد. پرداخت کم نویسنده به سرگذشت نرجس‌بانو و حضرت حجت(عج) در کتاب محسوس بود. کم‌ بودن جزئیات و شرح وقایعی که هر شیعه‌ ‌منتظری را به‌وجد می‌آورد.

روز ششم
آخرین روز از جمع‌خوانی به تحلیل شخصیت بانوحدیث پرداختیم. نویسنده قهرمان خود را در موقعیت پرکشمکشی قرار داده بود که می‌توانست آن را یکی از عوامل موفقیت رمان هم در نظر گرفت. در طول 300 صفحه با قهرمانی همراه بودیم که در سه سطح درونی، بیرونی و میان‌فردی کشمکش‌های بی‌شماری را تجربه می‌کرد. باز کردن گره‌ها از عوامل همراهی مخاطب تا پایان کتاب بود. بانوحدیث در لایه‌های درونی با خودش و ترس‌هایش در تقابل بود. در لایه بیرونی با نزدیک‌ترین افراد خانواده‌اش که قصد جان وصی و جانشین امام(ع) را داشتند و در لایه میان‌فردی فشارهای بی‌شمار جامعه و خلفای عباسی شرایط را بغرنج‌تر می‌کرد.
بانوحدیث، من و دوستان نویسنده‌ام را به نقطه‌ای پرابهام از تاریخ متصل کرد. نقطه‌ای که بانوی روشنگری، به‌رغم عداوت‌ها عهده‌دار سروسامان بخشیدن به آن بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...