قصه‌ای برآمده از یک حافظه‌ی جمعی | الف


نونا فرناندز [Nona Fernández] متعلق به نسلی از نویسندگان شیلی است که کودکی و نوجوانی خود را در دوران حاکمیت پینوشه طی نموده‌اند. دورانی سرشار از خفقان و خشونت که عواقبش تا دهه‌های پس از سقوط حکومت دیکتاتوری همچنان ادامه داشته است. این نسل وحشت و تاریکی حاکم بر جامعه را با گوشت و پوست خود حس کرده‌ و سایه‌ی سنگین و پرهراس دیکتاتوری، هرگز مجال آسوده زیستن و بالیدن را به آن‌ها نداده است. فرناندز در داستان‌های متعدد خود همواره سعی در ترسیم فضای حاکم بر زندگی این نسل را داشته است و «مهاجمان فضا» [space invaders] یکی از جمله آثار برجسته‌ی او در این‌باره است، درباره‌ی آن‌چه شیلی در دهه‌ی هشتاد و در میانه‌ی دوران استیلای پینوشه بر این کشور می‌گذراند.

خلاصه رمان مهاجمان فضا» [space invaders]  نونا فرناندز [Nona Fernández]

شخصیت‌های محوری داستان را دخترانی می‌سازند که در آستانه‌ی دوران نوجوانی هستند و از لحاظ ذهنی با هم پیوستگی‌ها و اشتراکات بسیار دارند؛ چندان که گویی آن‌چه از همکلاسی‌شان تعریف می‌کنند از یک ذهن یکپارچه برمی‌آید و نه از چندین ذهن مجزا از هم. فرناندز در تلاش است که حافظه‌ای جمعی را به تصویر بکشد که تجارب زیستی‌اش از حکومت سرکوبگر پینوشه را به مخاطب عرضه می‌کند. این تجارب زیستی در عین داشتن قرابت‌های بسیار با هم، در تعبیر و تفسیر کردن بسیاری از مفاهیم و پدیده‌ها تفاوت‌های بنیادینی با هم دارند.

اما مضمون کلیدی داستان که شخصیت‌های قصه را به هم نزدیک می‌کند و منجر به شکل‌دهی عرصه‌ای برای بیان تجارب می‌شود، ناپدید شدن همکلاسی دختران داستان است. استریا گونسالس با گم شدن خود گمان‌ها و تفاسیر متعددی را برمی‌انگیزد و هر یک از همکلاسی‌های او به شیوه‌ی خاص به این مسأله می‌نگرد. هر فصل از کتاب به بیان این تجارب از ذهن هر کدام از این همکلاسی‌ها می‌پردازد. شواهد حاکی از آن است که گونسالس همواره در صدر توجه دوستانش قرار داشته است. او شخصیتی پررمز و راز دارد که رفاقتش با هر یک از دختران کلاس برایش شکلی متفاوت از دیگری پیدا کرده است.

برخی از دختران تجربه‌ای کاملاً عینی از همراهی استریا گونسالس نقل می‌کنند. از منظر آن‌ها بیش‌تر نوع پوشش و رفتارهای روزمره‌ی معمول او بوده که در مرکز توجه‌شان قرار گرفته است. اما برخی دیگر به جنبه‌هایی خاص از شخصیت دخترک تمرکز کرده‌اند. برای بعضی، صدای استریا بسیار تأثیرگذار و ماندگار بوده است. صدا عنصری بوده که حتی به تصورات مختلف دوستانش درباره‌ی او شکل و ماهیتی ویژه بخشیده است. انگار بیش از هر چیز دیگری صدای استریا بوده که تجارب آن‌ها را ساخته و به آن‌ها آموخته که استریا گونسالس چگونه دانش‌آموزی بوده است.

برای بعضی دیگر از دوستانِ استریا نحوه‌ی برخورد او با اشیاء و نحوه‌ی بازی کردنش بوده که اهمیت داشته است. خانه‌اش به نظر مرموز و ترسناک می‌آمده و بازی‌هایش نیاز به کشف و شهودی خاص داشته است. استریا با هر کدام از دوستانش نوعی منحصربه‌فرد از مراوده را در پیش گرفته بوده است. به همین خاطر است که هر رفیقی به گونه‌ای درباره‌‌ی استریا صحبت می‌کند که با دیگری دنیایی تفاوت و حتی تناقض دارد. این طور شواهد است که ناپدید شدن دخترک را اسرارآمیزتر و معماگونه‌تر می‌سازد. آن‌ها می‌کوشند از دل تجربه‌های مختلف خود معنایی برای وجود استریا بیابند. گرچه برخی از این تجربه‌ها ممکن است به نظر زیادی انتزاعی و دور از دنیای واقعی و حقیقت وجودی استریا باشند.

موتیف مهم داستان بازیِ «مهاجمان فضا» است. نوعی بازی که مبارزه با موجوداتی فضایی از سیارات دیگر را پیش روی دختران نوجوان قرار می‌دهد. برداشت آن‌ها از این مسأله چندان ساده نیست. گویی به تعبیری مهاجمان فضا همین آدم‌های عجیب و غریبی هستند که به شکلی افسارگسیخته در حق هموطنان خود خشونت و ارعاب روا می‌دارند، بسیاری را می‌کشند و بسیاری دیگر را زندانی و شکنجه می‌کنند. استریا و دوستانش این بازی را انجام می‌داده‌اند و به تدریج انگار خود مهره‌هایی واقعی از این بازی ویدئویی شده‌اند و دنیای مجازی و حقیقی را در هم آمیخته‌اند.

فرناندز در کنار تجارب جمعی یک نسل به موضوعاتی فردی‌تر مثل ترس‌ها و تردیدها درباره‌ی هویت و چیستی هر کدام از قهرمان‌ها نیز پرداخته است. آدم‌ها در سایه‌ی خفقان و ناامنی، شناختی کج و معوج و سرشار از تناقض از خود دارند. آن‌ها به راحتی قادر به شناخت جایگاه خود در میان گروه‌های اجتماعی مختلف از قبیل دوستان، خانواده و مدرسه نیستند. دختران همچون شخصیت‌های بازی «مهاجمان فضا» مدام در مرز میان تاریکی و روشنایی سرگردان‌اند و از درک ماهیت روابط خود با دیگران نیز عاجز مانده‌اند.

مسأله‌ی سرگردانی بر زندگی بزرگسالی‌ قهرمانان داستان نیز اثر می‌گذارد و انتخاب‌هایشان را دگرگون می‌سازد. آن‌ها گمگشتگی‌های متفاوتی را تجربه می‌کنند و تجاربی دارند که هر یک ناب‌تر و بدیع‌تر از دیگری است. گاه کشف‌هایشان شیرین و پرهیجان است و گاه راهی جز تاریکی برایشان متصور نیست. اما در هر حال آن‌ها نمونه‌های مختلف زیست در محیطی هستند که اگرچه دیکتاتوری در آن بیداد می‌کند اما مبارزه برای نجات زندگی نیز در تمامی بخش‌های جامعه جریان دارد و به داستان‌شان انرژی و پویایی خاص خود را می‌بخشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...