«آدلین» را می‌خواهد، اما معلوم نیست کدام دست پنهان «آگوستا» را توی دامنش می‌اندازد... برشی است صریح و واضح از هیکل ابتذال و تکرار... تاجر است، ویلن می‌زند و در احضار ارواح هم دستی دارد... اگر رفتن به کلیسا می‌تواند به آدم آرامش بدهد، چرا فقط هفته‌ای یک‌بار باید رفت؟... زندگی را به ‌خاطر رنجی که می‌بریم،‌ نباید به‌ صورت یک بیماری نگریست... به ‌نظر جیمز جویس در حد شاهکار است

وجدان زنو» [Zeno's Conscience (La Conscience de Zeno)] ایتالو اسووو» [Italo Svevo

کامجویی در خلاف‌آمد عادت | شرق

در خلاف‌آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

1. «زنو» آدمی است 57ساله. یعنی بیش از نیمی از عمرش را سپری کرده است و چیز پرماجرای دیگری که زندگی‌اش را زیرورو کند در راه نیست. هرچه بوده همین است که الان در 57سالگی به چشم می‌آید. او شیمی خوانده و بعد به حقوق روی آورده و دوباره به شیمی پرداخته. اما دست‌آخر تاجر خرده‌پایی از آب درآمده است. ازدواجش هم دست‌‌کمی از ماجرای شغلش ندارد. با خانواده‌ای آشنا می‌شود که چهار دختر دارد. با اینکه او «آدلین» را می‌خواهد، اما معلوم نیست کدام دست پنهان «آگوستا» را توی دامنش می‌اندازد. اما زنو تن نمی‌دهد به آن «دست ناپیدا» و دربرابر آن‌چه در اطرافش می‌گذرد، ‌عصیان می‌کند و چون از عهده برنمی‌آید، لب به طنز و استهزاء می‌گشاید.

او زندگی را آن‌طور می‌خواهد که به‌طور طبیعی هست -یعنی به‌حکم غریزه انسانی باید باشد- نه آن‌گونه که به‌حکم احکام از قبل تعیین‌شده اجتماعی معلوم نیست ریشه در کجا دارند، طراحی شده. چشم بر واقعیت اطراف می‌گشاید، ‌اما تن به «واقعیت موجود» نمی‌دهد، زیرا به «حقیقت زندگی» دل سپرده و گمشده خود را آنجا می‌جوید. او دنبال تجربه‌ای تازه از زندگی است. آرامش و نظم احمقانه‌ای را که بر پیرامونش حکم‌فرماست، برنمی‌تابد و هیجان‌های دروغین در او اثری ندارد. به همین جهت برداشتی تازه از زندگی، کار، عشق و حتی مرگ دارد که منحصر به خود اوست. عمیق یا سطحی، پُربار یا بی‌ثمر، سازنده یا ویرانگر، ستایش‌کردنی یا نکوهیدنی، هرچه هست باشد، مهم این است که تجربه شخصی زنو نقش خود بر آن مفهوم تازه می‌زند. این تجربه شخصی البته مبتنی بر یک نگاه و پیام عام و انسانی است که در رمان، بیان خصوصی پیدا می‌کند.

2. با این‌همه، زنو نمی‌خواهد برای کل بشریت نسخه بنویسد. شعار هم نمی‌دهد. او اعتراض می‌کند. همین. نفس اعتراض، یعنی این زندگی چنان‌که جاری است، شایسته انسان نیست. زنو می‌خواهد ابتذال، روزمرگی و ابلهانه‌بودن آن‌چه را انسان‌های بی‌شمار در گردش ایام به‌نام زندگی تحمل کرده‌اند و می‌کنند، نشان دهد. زنو از این تکرار - از این طوفان تکرارها- خسته است و زشتی آن را می‌نمایاند و هشدار می‌دهد که روزمرگی و ابتذال، بی‌سروصدا در جان آدمی خانه می‌کند به‌طوری که گاهی انسان از فرط بداهت و تکرار و شهرت قضایا، متوجه آن نمی‌شود. «وجدان زنو» [Zeno's Conscience (La Conscience de Zeno)] تصویری است با نمای درشت از چنین وضعی. برشی است صریح و واضح از هیکل ابتذال و تکرار و دعوتی است به زندگی از آن‌گونه که «غریزه انسانی حیات» (نه غرایز انسانی مشترک با حیوانات!) اقتضا می‌کند: زندگی در عریانی و رهیده از تعلقات روزمره.

3. آدمی از قماش زنو در چهارچوب‌های متعارف نمی‌گنجد و سر نمی‌نهد، انگشت‌نما می‌شود و از نظر روانی آدم «نابهنجاری» به‌شمار می‌آید که محتاج معالجه و مداوا است!‌ اتفاقا داستان از همین‌جا شروع می‌شود. زنو که سال‌هاست به سیگار معتاد است تصمیم می‌گیرد آن را ترک کند اما موفق نمی‌شود و همین به مشکل جدیدی تبدیل می‌شود: اعتیاد به اینکه می‌خواهد سیگار را ترک کند و نمی‌تواند! ‌به یک دکتر روانکاو مراجعه می‌کند. دکتر روانکاو که سخت به روش روانکاوی فروید معتقد است، از بیمار می‌خواهد که گذشته‌های خود را به‌یاد آورد و به او توصیه می‌کند که سعی کند آنچه در رویا می‌بیند بلافاصله روی کاغذ بیاورد و نیز سعی کند با به‌یادآوردنِ گذشته‌هایش و نوشتن آن‌ها، دکتر را در یافتن درمان بیماری‌اش کمک نماید. داستان درواقع یادداشت‌هایی است که زنو در اجابت همین دستور یا نسخه دکتر نوشته است. دکتر با خواندن یادداشت‌های زنو، او را امیدوار می‌کند که در حال بهبودی است و حتی نشانه‌هایی از درمان را نیز به او نشان می‌دهد.

اما زنو هرچه جلوتر می‌رود، کمتر عقیده پیدا می‌کند که شفا یافته باشد بلکه روزبه‌روز معتقد می‌شود حرف‌های دکتر روانکاو چرت است تا اینکه بالاخره به زبان می‌آید که «اصلا روانکاوی فریب و حیله‌ای بیش نیست و فقط به‌درد این می‌خورد که پیرزن‌های هیستریک را سرگرم سازد.» زنو کار معالجه را نیمه‌تمام رها می‌کند و دست از نوشتن می‌کشد و به دشنام دکتر گرفتار می‌آید. دکتر روانپزشک، همین یادداشت‌ها را منتشر می‌کند و در شروع رمان یادداشت او را می‌خوانیم که از این خونسردی و بی‌توجهی زنو گلایه دارد. ولی هنوز معتقد است که اگر او برگردد و به معالجات ادامه دهد، بی‌گمان شفا خواهد یافت و حتی برای تشویق زنو، قول می‌دهد که نیمی از درآمد ناشی از انتشار یادداشت‌های او را به وی بپردازد! به‌نظرم نکته همین‌جاست: نمی‌شود با مرور و تکرار گذشته‌ای سراسر تکرار و ملال که خود علت کلافگی و وضع فعلی زنو است، راهی به آینده گشود و از بن‌بست بیرون رفت.

4. رمان از زبان اول‌شخص بیان می‌شود. زبان اول‌شخص هنگامی به‌کار می‌رود که نویسنده بخواهد تا عمق قضایا و حالات درونی خود و جهان پیرامونش پیش برود و همه‌چیز را بکاود و بکاود. رمان از زبان اول‌شخص با جان خواننده سروکار دارد. خلق اول‌شخص در رمان ریشه در «روانشناسی من» دارد. «روانشناسی من» تاریخ چندان طولانی ندارد و به جنبش روانکاوی فروید بازمی‌گردد، اما در ادبیات به‌اندازه قدمت انسان، ریشه‌دار و قدیمی است. ادبیات که می‌گوییم نظر به‌ معنای عام آن داریم که اساطیر را نیز در بر می‌گیرد. اسطوره‌های بزرگ بشری هریک، پاسخی است که انسان به «من» جوینده و پرسنده خود داده است.

در دوران معاصر، ادبیات فرصتی یافته که با کمک‌گرفتن از دستاوردهای علوم و روانشناسی و به‌ویژه روانکاوی در بیان دلواپسی‌های دائمی «من» در قالب رمان و شعر و... دستی به فراخی بگشاید. آثار بزرگان این عرصه، مانند جویس، پروست، فلوبر، همینگوی، فاکنر و این اواخر میلان کوندرا، و حتی در ولایت خودمان آثار نویسندگانی مانند هدایت (بعضی آثارش)، گلشیری، دولت‌آبادی (بعضی کارهایش)، بهرام صادقی و دیگران خود نمونه آشکاری از موفقیت نویسندگان در به‌کارگیری تکنیک «روانشناسی من» در رمان است. باری، هدف از روایت اول‌شخص، بیش از هر چیز دیگر، جست‌وجو در نسبت «من درونی» با هستی و جهان اطراف است، وظیفه رمان -به‌قول کوندرا- آن است که هستی را بکاود و امکانات بشری را بیابد و سرآخر قدرت بالقوه انسان در شکل‌دادن به هستی خود را روشن کند.

وجدان زنو» [Zeno's Conscience (La Conscience de Zeno)] ایتالو اسووو» [Italo Svevo

5. حوادث رمان «وجدان زنو» در شش فصل روایت می‌شود: آخرین سیگار- مرگ پدر- ماجرای ازدواج- همسر و معشوقه- داستان یک شرکت تجاری- روانکاوی. زنو ابتدا مختصری از کودکی‌اش می‌گوید و اینکه همواره قطاری را می‌دیده با واگن‌های بی‌شمار که در کمرکش کوهی بلند حرکت می‌کند، بدون اینکه سروتَه آن به ‌چشم بیاید. سپس ماجرای ترک سیگارش را تعریف می‌کند و می‌گوید که ترک سیگار برای او عملا به کابوسی بدل شده؛ زیرا بارها تصمیم به ترک سیگار گرفته و حتی در درمانگاهی بستری شده، اما درست در آخرین لحظات و روزها که باید نتیجه حاصل می‌شده، رغبت مقاومت‌ناپذیری برای آتش‌زدن یک سیگار در او جان می‌گیرد و غلبه می‌کند. کار آن‌قدر بالا می‌گیرد که مشکل او دیگر ترک اعتیاد به سیگار نیست، تصمیم به ترک آن است! اما چرا زنو موفق نمی‌شود؟ آیا در مکانیسم تصمیم‌گیری و اراده او خللی است؟ آیا آن‌گونه که دکترش می‌گوید وجود بیش از حد نیکوتین در خون، مانع از تصمیم‌گیری است؟ هیچ‌کدام! زنو بیشتر به تبعیت از احکام اجتماعی و قضاوت‌های علمی که در مضرات سیگار وجود دارد، در مقام ترک آن برآمده است.

6. بعد راجع به ازدواجش حرف می‌زند و اینکه چگونه با خانواده «مالفانتی» تاجر آشنا می‌شود. مالفانتی چهار دختر دارد. زنو در اولین برخوردش، دل به آدلین می‌بندد؛ اما عملا آگوستا نصیبش می‌شود. آگوستا شخصیتی متعادل دارد. همان‌قدر به زندگی خانوادگی‌اش دلبسته و علاقه‌مند است که به ارزش‌های انسانی. تصویری که از آگوستا ارائه می‌شود، تصویر آدمی است که موفق شده از زندگی کام بگیرد. نویسنده با قراردادن زنو در کنار آگوستا، می‌خواهد نقاط قوت و ضعف آن دو را نمایان‌تر کند. آگوستا زنی است منظم و معمولی و آرام و زن زندگی است؛ به‌طوری‌که گویی برای ابدیت زندگی می‌کند؛ اما شوهرش -زنو- آدمی است عاصی و شیدا که مثلا عقیده دارد اگر رفتن به کلیسا می‌تواند به آدم آرامش بدهد، چرا فقط هفته‌ای یک‌بار باید رفت؟ باید برای همیشه در کلیسا سکنی گزید! تن به نسبت‌ها نمی‌دهد و به‌نوعی مطلق‌گرا است.

در همین فصل با شخصیت «گوئیدو» دوست زنو که بعدا با ازدواج آدلین (معشوقه اول زنو)، باجناق او نیز می‌شود، آشنا می‌شویم. گوئیدو تاجر است، ویلن می‌زند و در احضار ارواح هم دستی دارد. نمونه آدم‌های «چوخ بختیار» است که هیچ غمی ندارند. همه‌کاره و هیچ‌کاره و بی‌هویت. خلق شخصیت گوئیدو می‌تواند زائد باشد. اما گویی نویسنده با تقابل بین او و شخصیت زنو، نیز می‌خواهد ویژگی‌های زنو بهتر و برجسته‌تر شناخته شود.

فصل بعدی رمان به شغل و کار زنو می‌پردازد. زنو شیمی و حقوق خوانده؛ اما عملا به تجارت می‌پردازد که هیچ سنخیت و مناسبتی با رشته تحصیلی‌اش ندارد. این ‌هم یک شگرد دیگر از بازی‌هایی است که تقدیر برای زنو رقم زده است. چراکه او هیچ‌گاه تصمیم نداشته تاجر و دلال بشود؛ اما دست ناپیدایی که صحنه زندگی را چیده، جای زنو را اینجا قرار داده است. بی‌جهت نیست که او در کارش موفق نیست. گویی او را در مدخل دالانی به‌ نام زندگی روزمره قرار داده‌اند و تنها انتخاب زنو آن است که یا گام اول را بردارد یا از زندگی کناره گیرد...

7. در بخش آخر رمان، زنو چند روزی از خاطراتش را که مصادف است با شروع جنگ اول جهانی، می‌نویسد. در اولین برخورد زنو با پدیده جنگ، او با سربازی مواجه می‌شود که به آلمانی حرف می‌زند -آن‌هم در بعدازظهر روزی که برای قدم‌زدن به حوالی محل سکونتش رفته است. سرباز، فرمان ایست می‌دهد؛ اما زنو همچنان به راه خود ادامه می‌دهد و دلواپس شیرقهوه‌ای است که در منزل انتظار او را می‌کشد! به‌ نظر زنو و در برخورد غریزی او با زندگی، در آن لحظه صدای سرباز آلمانی شنیدنی نیست و هیچ اشکالی هم ندارد که آدم به شیر‌قهو‌ه‌اش بیندیشد. این بخش از رمان، هجو جنگ و مصائب و زشتی آن است.

8. زنو می‌گوید «زندگی را به ‌خاطر رنجی که می‌بریم،‌ نباید به‌ صورت یک بیماری نگریست» و دنبال نجات و شفا از این رنج بود. به‌ نظرم همه حرف رمان، همین است. رنج، دستمایه روح‌های متعالی است. به‌ نقل از یک آموزش بودایی، هرچه متعالی است با رنج همراه است؛ البته رنج متعالی. این آموزش در عرفان اسلامی نیز ریشه دارد؛ زیرا «عارف همواره محزون است» حتی در انسان‌شناسی اسلامی نیز، فلاسفه بی‌شماری مانند شیخ‌الرئیس، این آیه قرآن را که می‌گوید «ما آنان را در رنج آفریدیم» دلالت بر این دانسته‌اند که «لذت» فی‌النفسه وجود ندارد؛ بلکه همان «دفع‌ الم» است. اصرار در شاد‌زیستن و دست‌کم‌گرفتن «رنج زندگی» کار را به آنجا می‌رساند که آدم دردمند و صمیمی مانند زنو، در چشم ما به‌ صورت موجود نابهنجار و بیماری در‌می‌آید که باید به روانپزشک مراجعه کند و روانکاوی شود، و آخرسر با این پاسخ -به‌عنوان نسخه‌ای شفابخش- مواجه می‌شود که گرفتار عقده اودیپ است! بی‌جهت نیست که زنو دهان به هجو روانکاوی می‌گشاید و آن را اسباب سرگرمی پیرزن‌های هیستریک می‌داند.

9. بحث بر سر انکار روان‌شناسی و روانکاوی به‌عنوان یک علم نیست (گرچه درباره معجزات و شفابخشی آن مبالغه می‌شود و این روزها هم کار مشاوره‌های روان‌شناسی و روانکاوی حسابی گرفته)؛ زیرا بی‌گمان دستاوردهای علم‌النفس چاره بسیاری از بیماری‌های کهنه و موذی اعصاب را که ریشه فیزیولوژیک دارند، یافته است. بحث بر سر مخلوط‌شدن مرزهای سرگشتگی و شیفتگی روح بشری است، با هیجانات و نا‌بهنجاری‌ها و رفتارهای عصبی او. همه موجودات زنده در داشتن جسم (ماده) و حیات (جاندار‌بودن) و نفس مشترک است؛ اما پدیده روح از مقوله دیگری است که خاص انسان است. امروزه تأثیر متقابل تن (جسم) با مغز و ذهن ثابت شده است -اما هنوز مفهوم «ذهن» (mind) و نسبت آن با روح که فلاسفه گفته‌اند جسمانیه‌الحدوث و روحانیه‌البقا است، روشن نیست. آنچه مسلم است، با مرگ، ذهن ابزار کار خود -مغز- را از دست می‌دهد؛ اما این پایان راه نیست.

10. پایه‌گذاری و توسعه دانش روانکاوی توسط فروید در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، برای مدتی انسان را دچار این اشتباه کرده بود که کلید روح بشر به‌ دست ‌آمده و می‌توان روح را با جستجو در رویاها یا ضمیر ناخودآگاه شخص -که پدیده‌های نفسانی و نه روحی هستند- روی میز آزمایشگاه و زیر چاقوی جراحی روح، دراز کرد و تشریح نمود. اما تکلیف خیلی زود معلوم شد. کارل گوستاو یونگ از فروید و نظراتش جدا شد و همت علمی و تحقیقی خود را مصروف تفحص و غور در حس دینی بشر و ریشه‌های اساطیر نهاد. روانکاوی فروید به‌دنبال عصر روشنگری در اواخر قرن نوزدهم پایه‌گذاری شده است. در آن‌ موقع شعار اصلی این بود که از دانستن نباید ترسید. کانت، روسو، اسپینوزا و قبل از آنها دکارت راهی طولانی را در روشنگری اندیشه بشری پیموده بودند. دکارت گفته بود یقین، میوه شیرین شک است. فروید هم عقیده داشت غرایز انسان، هم‌چنان‌که احساسات و عواطفش قابل شناسایی و تحلیل است و باید تحت‌کنترل درآید اما مشکل اصلی فروید و روانکاوی او آن بود که می‌خواست روانکاوی را جانشین خدایان کند.

خود فروید هم به این نکته توجه داشت و در کتاب «درآمدی بر روانکاوی» می‌نویسد، روانکاوی دو پیش‌فرض مهم را نقض می‌کند و به‌ همین لحاظ مورد نقد و مخالفت قرار می‌گیرد. یکی اینکه انسان به‌کلی آزاد و تربیت‌پذیر است. اما روانکاوی نشان می‌دهد که انسان دارای ضمیر ناخودآگاه است و تحت اجبار درونی و بر اساس انگیزه‌های روانی رفتار می‌کند. دوم اینکه مهم‌ترین انگیزه و سایق درونی در رفتار و حتی علایق انسان غریزه جنسی او است که در اعماق ناخودآگاه ما شکل می‌گیرد.

11. «وجدان زنو» نقد چنین روانکاوی زیاده‌طلب و توسعه‌جویی است. «ایتالو اسووو» [Italo Svevo] می‌خواهد بگوید توسن عطشان جان آدمی، چیزی نیست که بر سر برکه‌ای اینسان کوچک و حقیر، فرود آید. روانشناسی جدید علم است، اما در حکم کلید کوچکی است که قفل بعضی از صندوقچه‌های کوچک نفس آدمی و رفتارهای او را می‌گشاید. فهم راز شیدایی روح را نمی‌توان سپرد دست روانکاوی. هرکس که رفتاری متفاوت از خود نشان دهد، لزوما آدم بیماری نیست. چه‌بسا انسانی باشد که نمی‌خواهد به تبلیغ دیوانه‌وار یکنواختی و یکسانی و تشویق بلاهت‌آمیز هم‌رنگ‌شدن با جماعت (البته برای جلوگیری از رسوایی!) تن بدهد.

مهم این است که انسان در چه وضعیتی به‌سر می‌برد. رمان نو، شرح و بسط همین وضعیت‌ها است که راوی تعالی‌جو (زنو) در آن گرفتار آمده و راهی به نجات می‌جوید. شیوه سورئالیستی و تن‌دادن به «جریان سیال ذهن» درواقع می‌خواهد زشتی‌های نهفته در پس واقعیت اطراف را هرچه صریح‌تر نشان دهد و با کشاندن خواننده به دهلیزهای پیچ‌درپیچ تداعی آزاد ذهن، به او بفهماند که نباید به‌صورت ظاهر اشیاء و حوادث اکتفا کرد زیرا در پس هر واقعیت آرام و ساکتی که چهره‌ای حق‌به‌جانب نیز به خود گرفته، غوغای زشتی‌ها نهفته است و به‌ قول کوندرا «چیزها پیچیده‌تر از آن است که تو فکر می‌کنی».

12. باری، سوژه رمان «زنو گازنیی» تصویری دیگر از وضعیت تراژیک انسان‌های تعالی‌جو است که در زندان روزمرگی گرفتار آمده‌اند. از نظر نویسنده، نجات‌یافتن انسان از کام کفتار ابتذال و سفلگی، به‌خودی‌خود یعنی قرارگرفتن او در مسیر تعالی. زیرا هستی دو «وضع» دارد و نه بیشتر: پایین و بالا. و انسان فقط یک نسبت دارد و آن نسبت او با «حق» است. هر راه‌حل میانه‌ای یعنی توجیه «وضع بشری» در نسبتی که با شیطان دارد.
یک نفس بی‌حق برآوردن خطاست
چه به کج زو بازمانی، چه به راست
«زنو» هم دنبال جهانی است که در «معیت» با راستی و حق معنی شود. اما زمانه را ببین چه مسخره است! او را به‌عنوان بیمار روانی تحویل روانکاو می‌دهند تا معالجه‌اش کنند. و کسی را که در خلاف‌آمد عادت کام می‌طلبد، آدم کنند و تحویل جامعه بدهند!

وجدان زنو» [Zeno's Conscience (La Conscience de Zeno)] ایتالو اسووو» [Italo Svevo

13. «ایتالو اسووو» (نام اصلی‌اش هکتور آرون شمیتز) متولد 1860 در تریست (ایتالیا) است و در سال 1928 در یک حادثه رانندگی درگذشت. اسووو این رمان را با پول خود منتشر کرد زیرا ناشران حاضر نبودند آن را چاپ کنند. اما وقتی جیمز جویس به تریست آمد (1904) و معلم زبان انگلیسی اسووو شد، به توانایی‌های او پی برد و درواقع او را کشف کرد. با تشویق و پیگیری جویس بود که اسوو در محافل ادبی و حلقه‌های روشنفکری پاریس معرفی شد و کار او بالا گرفت. وقتی جویس با توانایی‌ها و روحیات اسووو آشنا می‌شود، او را تشویق می‌کند که آثار فروید را بخواند و از همین‌جا توجه اسووو به فروید جلب می‌شود به‌طوری که کتاب «تعبیر خوابِ» فروید را به ایتالیایی ترجمه و منتشر می‌کند.

رمان «وجدان زنو» یکی از درخشان‌ترین رمان‌های روزگار ما است که به ‌نظر جیمز جویس در حد شاهکار است. اسووو این رمان را در سال‌های 1915- 1916 نوشته، یعنی زمانی که ایتالیا در جنگ اول جهانی اعلام بی‌طرفی کرده بود اما بعدا درگیر جنگ شد. اما عملا در دوران فاشیسم منتشر گردید (1923). ایتالو اسووو رمان «وجدان زنو» را پس از 25 سال سکوت در نوشتن –به ‌سال 1923 و پنج سال قبل از مرگش- نوشته است یعنی در اولین سال‌های اوج و رونق روانکاوی و نهضت رمان نو.

14. دکتر مرتضی کلانتریان -یادش گرامی است، گرامی‌تر باد- مترجم رمان «وجدان زنو»، کارهای بزرگی را به گنجینه زبان فارسی سپرده است و از این بابت بر گردن اهل کتاب حقی دارد. وی خود یکی از راهگشایان ترجمه رمان نو به زبان فارسی است («مرگ کثیف» و «سیمای زنی میان جمع» و...) ترجمه این رمان نیز جزو کارهای خوب او است. نثر ترجمه یکدست است و نشان قدرت و تسلط کلانتریان بر زبان فرانسه و زبان مادری‌اش است. مقدمه کوتاهی که مترجم بر رمان نوشته نیز برای خواننده کم‌حوصله‌ای که از اول می‌خواهد بداند در مورد چی دارد می‌خواند، راهگشا است. هرچند من جزو کسانی هستم که با مقدمه‌نویسی بر رمان مخالفم و عقیده دارم برداشت هر خواننده‌ای از آنچه خوانده، پاداش زحمت اوست.

...
این مقاله در شماره 14 مجله کلک، اردیبهشت و خرداد 1370 منتشر شده است و با توجه به ارجاعات دکتر سعید محبی به این متن در گفت‌وگوی ما، این متن بازنشر می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...