رمانهای مککارتی را در سه ژانر میتوان دستهبندی کرد؛ یکی گوتیک جنوبی که شامل پنج رمان اول او میشود، دیگری ژانر وسترن مدرن و آخری هم رمان آخرالزمانی... پرسوناژهای مککارتی همگی نوجوان هستند و این نکته عجیبی در آثار اوست...سه بار ازدواج کرد و در سن شصت و اندی سالگی یک بار دیگر بچهدار شد. دلنگرانیهای مککارتی برای آینده پسرش در این رمان دیده میشود
پیام حیدرقزوینی | شرق
کاوه میرعباسی مترجمی است که در طول سالهای فعالیتش سراغ ژانرهای مختلف ادبی رفته و برخی از مهمترین آثار ژانرهایی که در ایران کمتر شناخته شدهاند، با ترجمه او به فارسی منتشر شدهاند. او بیش از یک دهه پیش دو رمان از تریلوژی مرزی کورمک مککارتی را ترجمه کرد که از مهمترین آثار این نویسنده معاصر آمریکایی به شمار میروند. «همه اسبهای زیبا» و «گذرگاه» دو رمان کاملا مستقل از تریلوژی مرزی مککارتی هستند که با ترجمه میرعباسی منتشر شدهاند. از مککارتی آثار دیگری هم توسط مترجمان دیگر به فارسی منتشر شده، اما میتوان گفت که او نویسنده چندان شناختهشدهای برای مخاطبان ایرانی نیست و به عبارت بهتر او در ایران به اندازه اهمیتش مورد توجه مخاطبان رمان نبوده است.
مرگ کورمک مککارتی سبب شد با کاوه میرعباسی درباره اهمیت و جایگاه این نویسنده در ادبیات معاصر آمریکا گفتوگو کنیم. در این گفتوگو، درباره آثار مختلف کورمک مککارتی، روندی که او در سالهای نویسندگیاش طی کرد و همچنین ژانرهای مختلف رمانهای او صحبت کردهایم. میرعباسی معتقد است که نثر دیریاب و سبک روایی دشوار مککارتی از مهمترین خصوصیات آثارش است که او را به نویسندهای متمایز و صاحبسبک بدل میکند. در ادامه گفتوگو با کاوه میرعباسی را میخوانید.
کورمک مککارتی چه جایگاهی در ادبیات آمریکا دارد؟
اگرچه کورمک مککارتی نویسنده کمکاری بود و تا همین سال پیش تنها 10 رمان از او منتشر شده بود، بااینحال قطعا یکی از نویسندگان بزرگ ادبیات آمریکاست، اگر نخواهیم از اصطلاح غول ادبی دربارهاش استفاده کنیم. او از بزرگترین نویسندگان قرنهای بیستم و بیستویکم آمریکاست و البته بیشتر آثارش در قرن بیستم منتشر شد. منتقدان جایگاه او را همطراز نویسندگانی همچون دان دلیلو، فاکنر و تونی موریسون دانستهاند. از مککارتی در سال 2022 دو رمان دیگر هم منتشر شد و آثارش او را در شمار یکی از نویسندگان شاخص کلاسیک مدرن ادبیات آمریکا قرار میدهد.
مککارتی نویسندهای است که در چند ژانر آثاری منتشر کرده است. روند تحول آثار او در طول دوران نویسندگیاش چگونه بود؟
رمانهای مککارتی را در سه ژانر میتوان دستهبندی کرد؛ یکی گوتیک جنوبی است که شامل پنج رمان اول او میشود، دیگری ژانر وسترن مدرن است و آخری هم رمان آخرالزمانی است که رمان «جاده» در این ژانر جای میگیرد. مککارتی اولین رمانش را با عنوان «پالیزبان» در سال 1965 منتشر کرد و ناشرش در همان زمان اهمیت و جایگاه او را شناخت و کتاب هم با استقبال منتقدان روبهرو شد. یکی از نشانههای اینکه خبرگان فن و اصحاب ادبیات قدر و منزلت مککارتی را از همان زمان درک کرده بودند، این بود که ناشر ویرایش «پالیزبان» را به همان ویراستار آثار فاکنر سپرد. تا بیست سال آثار کورمک مککارتی توسط همین شخص ویرایش میشد. اشاره کردم که پنج رمان اول مککارتی در ژانر گوتیک جنوبی دستهبندی میشوند و چهارتایشان نیز در یک شهر میگذرند که به نوعی یادآور داستانهای فاکنر است که آنها هم در یک شهر رخ میدهند.
مهمترین خصوصیات ژانر گوتیک جنوبی چیست؟
این ژانر خصوصیاتی دارد نظیر اینکه در آن عناصر گروتسک زیاد دیده میشود، دغدغههای اجتماعی نظیر تضادهای نژادی در آن مطرح میشود و همچنین پرسوناژهای غریب دارد و همگی این خصوصیات در این رمانهای مککارتی حضور دارند. زمانی که چهار یا پنج رمان اول مککارتی منتشر شد، اگرچه او هنوز شهرت بعدیاش را به دست نیاورده بود، اما منزلت و اهمیتش شناخته شده بود و به گفته یکی از منتقدان، مککارتی در آن هنگام معتبرترین نویسنده گمنام آمریکا بود. پنجمین رمان مککارتی، «نصفالنهار خون»، در حقیقت آخرین رمانی از اوست که در ژانر گوتیک جنوبی میگنجد و بسیاری آن را شاهکار مککارتی دانستهاند. تاکنون بارها تلاش کردهاند از این اثر اقتباس سینمایی انجام دهند که هنوز موفق نشدهاند و ظاهرا امسال قرار است این اتفاق بیفتد. «نصفالنهار خون» پس از انتشار با استقبال گستردهای روبهرو شد. البته نه در این حد که مخاطبانی عام پیدا کند، اما به هر حال خیلی بیش از چهار رمان اول مورد توجه خوانندگان قرار گرفت.
امروز هم این اثر را یکی از شاهکارهای ادبیات مدرن آمریکا میدانند. اما در سال 1992 با انتشار اولین جلد از مجموعهای که بعدتر تریلوژی مرزی نام گرفت، کورمک مککارتی جایزه ملی ادبیات و جایزه انجمن ملی منتقدان کتاب را برد و رمان برای ماههای متوالی در فهرست پرفروشها قرار گرفت و یکباره شهرتی در سطح آمریکا و بعد در سطح جهانی برای مککارتی به همراه آورد. تریلوژی مرزی یک نوع چرخش هم در سبک نویسندگی مککارتی به شمار میرفت؛ یعنی او از گوتیک جنوبی به سمت وسترن حرکت کرد و رمانهای بعدیاش تقریبا وسترنهای مدرن هستند که عبارتاند از: «همه اسبهای زیبا»، «گذرگاه» و «شهرهای دشت» که عنوان اخیر از کتاب مقدس برداشته شده است. بعد از اینها، رمان «جایی برای پیرمردها نیست» باز رمان وسترن مدرن محسوب میشود.
ژانر وسترن مدرن چه ویژگیهایی دارد و آیا این آثار مککارتی کاملا با خصوصیات این ژانر منطبق است؟
در حقیقت رویکرد کورمک مککارتی به وسترن، یک نوع رویکرد ساختارشکنانه یا بهتر است بگوییم سنتشکنانه است. شخصیتهای کلاسیک وسترن آمریکا آدمهایی هستند که کولهباری از تجربه دارند، مشکلات زیادی را در زندگیشان تجربه کردهاند، سختیها و مشقتهای زیادی تحمل کردهاند و ماجراهای زیادی را از سر گذراندهاند. درحالیکه پرسوناژهای مککارتی همگی نوجوان هستند و این نکته عجیبی هم در آثار اوست. مثلا قهرمان «همه اسبهای زیبا» تنها شانزده سال دارد و دوستش هم همینطور است، بااینحال آنها پختهتر از سنشان هستند. برخلاف پرسوناژهای سنتی وسترن که یکجور تلخکامی و بدبینی و کلبیمسلکی دارند، اینها نسبت به آینده خوشبین هستند و در حقیقت در ابتدای داستان تجربه ندارند و میروند که تجربه کسب کنند. کسب تجربه برای آنها به روشهای دشواری هم اتفاق میافتد.
ویژگی دیگری که کورمک مککارتی را متمایز میکند، این است که زبان و سبک نگارشش با رمانهای وسترن سنتی کاملا متفاوت است. اما ویژگی اصلی تمایز آثار او، جهانبینی پرسوناژها و همانطور که گفتم سن کم آنهاست. شخصیتهای «نصفالنهار خون» هم سن کمی دارند و جوان هستند. این رمان را میتوان اثری دانست که در آن گذار از گوتیک جنوبی به وسترن مدرن اتفاق میافتد و تلفیقی از هر دو سبک در آن دیده میشود. اگر تریلوژی مرزی عمدتا بین 1939 تا 1950 میگذرد، «نصفالنهار خون» در اواخر قرن نوزدهم اتفاق میافتد؛ البته اینجا داستان در مرز آمریکا و مکزیک میگذرد و مضمونش تا حد زیادی متفاوت است و شاید برای همین باشد که بسیاری این اثر را شاهکار مککارتی به شمار آوردهاند.
نکتهای که درباره تریلوژی مرزی باید در نظر داشت، این است که رمانهای اول و دوم یعنی «همه اسبهای زیبا» و «گذرگاه» هیچ ربطی به هم ندارند و کاملا رمانهای مستقلی هستند. عاملی که باعث میشود این رمانها سهگانه محسوب شوند، در حقیقت رمان «شهرهای دشت» است که در آن پرسوناژ دو رمان اول در کنار هم قرار میگیرند و اینجاست که شاهدیم پرسوناژ «همه اسبهای زیبا»، جان گردی کول، محور داستان و آرتیست است و پرسوناژ «گذرگاه» یعنی بیلی پِرهام رفیق آرتیست است.
به رویکرد سنتشکنانه مککارتی در ژانر وسترن اشاره کردید؛ آیا مهمترین کار او در این روند تغییری است که او در شخصیتهای داستانی به وجود میآورد؟
شاید اصلیترین کاری که میکند، بهجز اینکه پرسوناژهایش چهرههای متمایزی هستند، این است که او اسطورهشکنی میکند؛ یعنی چهرههایی مثل شین، جسی جیمز، ویات ارپ -شخصیتهایی که در واقعیت وجود داشتند اما بعدا در ادبیات به آنها بُعد داستانی دادند- یا پرسوناژهایی که در وسترنهای کلاسیک هالیوود شاهد حضورشان هستیم، در داستانهای مککارتی حضور ندارند. اینها چهرههایی اسطورهای و ابرقهرماناند و مروت و جوانمردی خاص خودشان را دارند و تا حدودی شکستناپذیر به شمار میروند. این ویژگیها در مورد پرسوناژهای کورمک مککارتی اصلا صدق نمیکند. شخصیتهای آثار او شکننده و در حال تحولاند، درحالیکه شخصیتهای وسترن کلاسیک شخصیتهایی شکلگرفته دارند. در آثار مککارتی با آدمهایی مواجهیم که شخصیتشان در سیر رویدادها و حوادث زندگی در حال شکلگرفتن و متحولشدن است.
در «گذرگاه» نوجوانی بیلی پِرهام را میبینیم و بعد در ابتدای رمان «شهرهای دشت» او و جان گردی کول جوان هستند و با هم در یک مزرعه کار میکنند. در پایان این رمان است که میبینیم این مرد که تجربیاتی را پشت سر گذاشته، دیگر پیر شده و در هالیوود بدلکار شده است؛ یعنی خواننده یکباره میبیند که از آن حالوهوای پرسوناژ ابرقهرمان یا ابرمردی که در وسترن کلاسیک میشناسیم، دیگر خبری نیست و این سنت کاملا شکسته میشود و مثلا با پرسوناژی روبهرو میشویم که در هالیوود بدلکاری مسن است. پرسوناژ دیگر رمان هم عمرش قد نمیدهد و در همان جوانی کشته میشود. نکته دیگر این است که در رمانهای مککارتی حوادث دستمایهای برای طرح مسائل فلسفی در رمان وسترن مدرن قرار میگیرند و این چیزی است که در وسترن کلاسیک وجود ندارد. در وسترن کلاسیک یکسری ارزشهای انسانی و اخلاقی مطرح میشوند؛ اما در وسترن مدرن به مقولاتی انتزاعیتر مثل مفهوم شر پرداخته میشود و مفاهیمی مطرح میشوند که تا حدی در حیطه فلسفه و الهیات جای دارند. این خصوصیات رمانهای مککارتی را کاملا متمایز میکند؛ البته نمیتوان گفت رمانهای او الزاما نمونه تمامعیار وسترن مدرن هستند؛ چراکه وسترن مدرن نمایندگان دیگری هم دارد که به شکلهای دیگری خودشان را نشان دادهاند؛ اما به هر حال یک ویژگی که شاید در اغلب این آثار مشترک باشد، این است که قهرمانهای آنها متعلق به دورانی هستند که روزگارش سر آمده است. آنها به دلیل پیشرفتهای تکنولوژی به نوعی لگدکوب میشوند یا به حاشیه رانده میشوند. این ویژگی را میتوان در وسترن مدرن یک ویژگی مشترک دانست؛ اما آثار مککارتی ویژگیهای خاص خودشان را هم دارند.
نثر مککارتی چه ویژگیهایی دارد و ترجمه او برای شما چقدر چالشبرانگیز بود؟
یکی از ویژگیهایی که کورمک مککارتی با آن شاخص میشود، نثرش است که دیریاب است و سبک نگارش دشواری دارد. بسیاری بر این عقیدهاند که نویسنده یا چیستی نویسنده همانا سبکش است؛ این جمله درباره کورمک مککارتی کاملا مصداق دارد. درواقع نثر و سبک نگارش مککارتی شاید شاخصترین ویژگی کار او باشد که از جهات زیادی متمایزش میکند. یکی اینکه او امساک زیادی در استفاده از علائم سجاوندی دارد. بهندرت از ویرگول استفاده میکند، از نقطهویرگول هیچ وقت استفاده نمیکند و از دونقطه فقط برای شمردن فهرستوار استفاده میکند. دیالوگها و بخشهای توصیفی در آثارش از هم متمایز نیستند. یکدفعه وارد یک دیالوگ میشود، بدون اینکه هیچ نشانهای وجود داشته باشد و از هیچ علامتی مثل خط تیره یا گیومه استفاده نمیکند و این را خود خواننده باید دریابد. ویژگی دیگر آثارش تکرار است که به نوعی نثرش را آهنگین میکند. یک مورد در ترجمه «همه اسبهای زیبا» یادم میآید که اتفاقا ویراستار هم آن را اصلاح کرده بود که گفتم این سبک نویسنده است.
آن مورد این بود که نوشته بود کتاب را برداشت و کلاه را برداشت و شالگردن را برداشت و فلان را برداشت و...؛ سادهترش این بود که بنویسد کلاه و بقیه چیزها را برداشت؛ اما او عمدا با این تکرار نوعی نثر آهنگین آفریده است که برخی آن را با نثر کتاب مقدس مقایسه کردهاند. این سبکی بوده که در متون یونان باستان رواج داشته، به این معنی که از ویرگول استفاده نمیکردند و از «و» استفاده میکردند. این استفاده از «و» به جای ویرگول یک جور شکل آیینی به نثر میبخشد. ویژگی دیگر این است که نثر او یکدست نیست و درواقع عامدانه یکدست نیست. از این جهت میگویم عامدانه چراکه یک جاهایی خیلی ساده و کوتاه نوشته شده و بعد یکباره جملهها طولانی و پیچدرپیچ میشوند و بینهایت شاعرانه و تغزلی. تلفیقی از این دو سطح کاملا در رمانهای او دیده میشود و این را به واقع میگویم که در میان شصت و اند کتابی که ترجمه کردهام دشوارترینشان این دو کتاب مککارتی و بهویژه «گذرگاه» بودند. ترجمه آثار او بسیار سخت است. درآوردن نثر و سبکش واقعا دشوار است.
رمان «جاده» هم از آثار مشهور مککارتی است. این رمان چه ویژگیهایی دارد؟
بعد از سهگانه همانطور که اشاره کردم، به رمان آخرالزمانی «جاده» میرسیم. درباره این رمان بد نیست به اظهارنظری از خود او اشاره کنم. میدانیم که کورمک مککارتی به طور کلی از مصاحبهکردن گریزان بود و رغبتی به مصاحبه نداشت. یکی از معدود مواردی که او در گفتوگویی حاضر شده و این گفتوگو را دیدهام، شرکت او در برنامه اپرا وینفری است. این وقتی است که مککارتی در سال 2006 با رمان «جاده» برنده جایزه پولیتزر شده بود. مککارتی سه بار در زندگیاش ازدواج کرد و در ازدواج آخر همسرش خیلی جوانتر از خودش بود. مککارتی در سن شصت و اندی سالگی یک بار دیگر بچهدار شد. در آن مصاحبه اپرا از او میپرسد آیا تولد پسرت در این سن روی مضمون «جاده» تأثیر داشت یا نه و پاسخ مککارتی مثبت است.
داستان این رمان ماجرای پدر و پسری است که در یک جهان پساآخرالزمانی قرار دارند و در این وضعیت دنبال امنیت هستند. تا حدی دلنگرانیهای خود مککارتی برای آینده پسرش در این رمان دیده میشود؛ البته بماند که این رمان ویژگیهای خاص خودش را دارد. بعد از 2006 مککارتی دیگر هیچ کتابی منتشر نکرد تا سال 2022 که یکدفعه دو رمان بههمپیوسته منتشر کرد. یکی از آنها «مسافر» نام دارد و دیگری «استلا ماریس» که در حقیقت این دومی زمینه یا مکمل رمان «مسافر» به شمار میرود. تا الان نظر منتقدان نسبت به این رمانها مثبت بوده است. مککارتی این دو رمان را بعد از 16 سال که چیزی ننوشته بود، منتشر کرد و البته خودش گفته که از سال 1970 با این رمانها کلنجار میرفته و بعد از بیش از نیمقرن کلنجار این دو اثر منتشر شدهاند.
جایی در صحبتهایتان به شباهتهای مککارتی و فاکنر اشاره کردید. مککارتی چقدر از فاکنر تأثیر گرفته است؟
بسیاری این را گفتهاند و من هم موافقم که مککارتی شایستهترین میراثخوار فاکنر است با قید اینکه او مقلد فاکنر نیست. عمده آثار فاکنر در گوتیک جنوبی دستهبندی میشود؛ اما فقط پنج اثر مککارتی در این ژانر میگنجد؛ ولی هر دو نویسندههای صاحبسبکی هستند که نثر خودشان را دارند؛ اما یک تفاوت اصلی که با هم دارند، این است که اگر ما در رمانهای فاکنر میبینیم که ذهنیت خیلی حاکم است، در رمانهای مککارتی تقریبا تمام توصیفات عینی هستند. خیلی بهندرت پیش میآید که به ذهن پرسوناژ نفوذ کند و تازه این موارد هم عمدتا به واسطه خوابهایی است که میبینند؛ وگرنه هیچ وقت نمیبینیم که در رمان بگوید یک شخصیتی اینگونه فکر کرد؛ اما در «خشم و هیاهو»ی فاکنر همه چیز از صافی ذهن پرسوناژی که عقبمانده ذهنی است، میگذرد. در آثار مککارتی اصلا با این موضوع روبهرو نیستیم. برخلاف آثار فاکنر روایتهای آثار مککارتی همه خطیاند؛ ولی آنها وجوه تشابه درخورتوجهی هم دارند؛ ازجمله اینکه محیط و فضا و حالوهوای آثار آنها به هم شباهت دارد و همچنین مسائل اجتماعی مثل تقابل سنت و مدرنیته، که در دوران فاکنر به یک شکل بوده و در دوران مککارتی به شکلی دیگر، ازجمله دغدغههای هر دو نویسنده بوده است.
نظرتان درباره اقتباسهای سینمایی که از رمانهای مککارتی صورت گرفته، چیست؟
«همه اسبهای زیبا» اقتباس سربهراهی بود و نکته ویژهای ندارد. «بچه خدا» را هنوز ندیدهام و در برنامهام است که ببینم. «جایی برای پیرمردها نیست» فیلم درخشانی است و به نظرم از رمان اصلی خیلی بهتر است. جوایز اسکار و دیگر جوایزی که به دست آورد، هم نشاندهنده جایگاه فیلم است. رمان «جایی برای پیرمردها نیست» جزء شاخصترین آثار مککارتی نیست؛ اما فیلمش خیلی بهتر از رمانش است.
در پایان میخواهم به این نکته اشاره کنم که متأسفانه خوانندگان ایرانی هنوز آنطور که باید قدر کورمک مککارتی را ندانستهاند. او جزء نویسندههایی است که برای مخاطبان عام هم باید مورد توجه قرار بگیرد؛ اتفاقی که در فرانسه افتاده و در آنجا مککارتی جزء نویسندگان پرفروش است؛ اما در ایران متأسفانه اینگونه نیست و امیدوارم در آینده خوانندگان ما با این نویسنده آشتی کنند. میتوان گفت به جز «نصفالنهار خون» که خوشاقبالتر بوده، بقیه آثار او چندان مورد توجه خوانندگان نبوده است.