در آغاز نور بود... | آرمان ملی


هرچند «پرده‌خوان» [Der Kinoerzähler] به خوش‌خوانیِ رمان‌های قبلی گرت هوفمان [Gert Hofmann] «دورنمای برج» و «پیش از فصل باران» نیست، اما بدون درگیرکردن احساسات و متهم‌کردن، مردی را نشان می‌دهد که در دوران آلمان نازی هویتش را گم می‌کند. هوفمان در شخصیت پدربزرگش، سرگذشت داستانی و تاریخ عصری را که او در آن می‌زیسته است به‌هم می‌آمیزد. بابابزرگ پیرمردی است اهل زاکسن که عاشق سینما است و در دورانی به سر می‌برد که عصرِ طلایی سینمای صامتِ آلمان، رو به افول نهاده و رژیم نازی بر سر کار آمده است.

پرده‌خوان» [Der Kinoerzähler] گرت هوفمان [Gert Hofmann]

او طرح داستانی هزاران فیلم را به خاطر سپرده و موضوع غالب گفت‌وگوهایش درباره‌ این فیلم‌ها است. کارل، بابابزرگ بیکاره‌ای است که از لحاظ مالی و معنوی از راه پرده‌خوانی ارتزاق می‌کند، کار او مجموعه‌ای است از جارزدن برای جلب تماشاچی‌ها، نقالی و نوازندگی پیانو برای سینمایی در شهری کوچک که دچار رکود اقتصادی است. تنها راه نجات‌یافتن از زندگی شخصی ملال‌انگیزش و رهایی از رویاهای آشفته و مغشوش هنری‌اش، تماشای فیلم‌های لنی ریفنشتال است که در آلپ و ارتفاعات می‌گذرد یا دیدن بازی امیل یانینگز در فیلم «آخرین خنده»، نقشه‌های دکتر مابوزه برای سلطه بر جهان [شخصیتی در سری فیلم‌هایی صامت به کارگردانی فریتس لانگ که در سال 1922 ساخته و اکران شد و برگرفته از رمان‌های نوربرت ژاک است] و یا بازی گرتا گاربو در فیلم «خیابان اندوه». وقتی که اولین فیلم ناطق به نام «خواننده جاز» مُهر پایانی می‌زند بر حرفه‌ پرده‌خوانی، کارل به دنبال دستاویز دیگری می‌گردد تا سخنان پرطمطراق و قوه تخیلش را به نمایش بگذارد و متأسفانه آن را در حزبِ سخیفِ نازیِ محلی می‌یابد. هرچند هوفمان تاریخ زندگی پدربزرگش را از زاویه‌ی دیدِ کودکیِ خودش که کوچک و شیرین بوده، روایت می‌کند، اما عقب‌نشینی بابابزرگ به دنیایی نیمه‌خیالی، در زمانی که تیره‌ترین تاریخ آلمان محسوب می‌شود، گویی آدم را دست می‌اندازد، چون که خواننده می‌داند درست پشت درِ سینما هیتلر در کمین نشسته است. اما جدا از چند کنایه‌ فاحش و آشکار، لحن روایت هوفمان ساده و بی‌طرفانه است هیچ‌گاه سو نمی‌گیرد؛ چون که ترجیح نویسنده آن است که درباره‌ میزان همدستی کارل با نازی‌ها، سکوت اختیار کند.

در رمان گرت هوفمان، پایانِ دورانِ فیلمِ صامت، برای بابابزرگ آغاز تراژدی به حساب می‌آید. او راوی فیلم‌های صامت است، حرفه‌ای که چند سال پیش از آن‌که صدا به پرده‌های سینما بیاید، با ظهور میان‌نویس در فیلم‌ها، زیادی و زائد به‌نظر می‌رسد. پرده‌خوانی که در جلوی سالن سینما در کورسویی می‌ایستاد، با عصایی به پرده اشاره می‌کرد و آنچه را در فیلم می‌گذشت توضیح می‌داد، در سال‌های پایانی 1920 دیگر موجودی زیادی محسوب می‌شد.

بابابزرگ چه حرف درستی زده بود وقتی که ‌گفته بود اگر فیلم صامت نباشد، نمی‌تواند زندگی را تحمل کند.

رمان در منطقه‌ی دورافتاده‌ لیمباخ در زاکسن می‌گذرد، منطقه‌ای کوهستانی-روستایی با جمعیتی اندک که زادگاه خود نویسنده نیز هست. گرت هوفمان داستانش را از زاویه‌ دید نوه‌ می‌گوید، بی‌تجربه است و معصومیت جوانی را دارد، اما درعین‌حال متفکر، متفاوت و مصمم نیز هست. در سال 1990 که این کتاب چاپ شد، خود هوفمان، هنوز به 60 ‌سالگی نرسیده بود.
این اثر تصویری ادبی از پدربزرگِ هوفمان است. در صفحه‌ تقدیم‌نامه‌ کتاب آمده است: «به یاد کارل هوفمان، 1944- 1873، پرده‌خوان»

بابابزرگ شخصیت عجیب و غریبی دارد، معاشرت با زن‌ها را دوست دارد و برای زن‌ها نیز جذاب است، غرغرو هم هست. او هنرمند بی‌هنری است، البته اگر بتوان هنر خود را هنرمند‌انگاشتن را نادیده گرفت. او خیلی هم لاف می‌زند. بیشتر دوست دارد با دوشیزه فریچه بپلکد تا با همسر خودش که او را به باد تمسخر می‌گیرد: «او فقط هنرمندی بی‌روزی نیست، هنرمند بی‌هنر هم هست.»
رمان «پرده خوان» نگاهی عمیق به دورانِ تغییراتِ صنعت سرگرمی دارد. با وجود اعتراض هوفمان، آقای تایلهابر صاحب سینما آپولو اعلام می‌کند که از آن پس فیلم‌های ناطق نمایش داده می‌شود: «آقای تایلهابر سر تکان داد. پیشانی‌اش را خشک کرد و گفت، همه‌چیزِ سینما دارد تغییر می‌کند. فیلم‌ها طوری ضبط می‌شوند که هر حرف دیگری درباره‌ فیلم اضافی است. این درمورد حرف‌های شما هم صدق می‌کند، آقای هوفمان!»

خواننده با بابابزرگ و نوه، در دهه‌ای همراه می‌شود که در آلمان نازی‌ها قدرت را در دست گرفته‌اند.
در ابتدا بابابزرگ به مردان جدیدی که یونیفرم قهوه‌ای به تن دارند، دل می‌بندد. اما او خیره‌سرتر و کله‌شق‌تر از آن است که بتواند هواداری مطیع باشد. از همه‌ اینها که بگذریم، شاید او به‌راستی هنرمند است، حتی اگر هنرش، فقط هنرِ خوب زندگی‌کردن باشد.
رمان گرت هوفمان حرف‌های زیادی را در یک کتاب بیان می‌کند. نگاهی موشکافانه به تاریخ دوران سینمای صامت دارد، نحوه‌ زندگی در شهری کوچک را نشان می‌دهد و کتابی است درباره‌ نقطه‌‌عطف تاریخ آلمان. و مهم‌تر از همه تصویری است پرشور و پراحساس از انسانی که کنارآمدن با او راحت نیست، اما قطعا شخصیتی است دوست‌داشتنی، کسی که در مکان مورد علاقه‌اش، شاهد پیدایش دنیا بوده است: «بابابزرگ هفتاد سالش که بود برایم تعریف کرد: در آغاز نور بود. چراغ‌ها خاموش می‌شد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...