بافتی اپیزودیک و پیوسته | شرق

کتاب «آمیخته به بوی ادویه‌ها» [نوشته مریم منوچهری]، مجموعه‌داستانی متشکل از هشت داستان کوتاه است که بافتی اپیزودیک، پیوسته و درعین‌حال منفک از یکدیگر دارند؛ پیوسته به این معنا که بستر جغرافیایی داستان‌ها، جنوب و گرمای سوزانش است و منفک از این نظر که هر واقعه‌ای در داستان قادر به لحاظ بستر روایی متفاوتی برای هرکدام از راوی‌هاست؛ چون از آنجا که راوی در تمام داستان‌ها اول‌شخص است و در تمامشان حضور پررنگش احساس می‌شود، گفت‌وگوهای چندانی شکل نمی‌گیرد و سیر وقایع داستان گاه بر مبنای مشاهدات دست‌اول راوی پیش می‌رود و گاه برحسب حضور خود راوی در میان حوادث. همین عنصر نامتغیر در داستان که ما از خلالش می‌توانیم با جنوب و ویژگی‌هایش ارتباط برقرار کنیم، موجب شده که تمام پیشامدها از نقطه‌نظر یک شخص واحد تعریف شود. با این تفاوت که بعضی‌اوقات جنسیت راوی تغییر می‌پذیرد و گاه در مقام مردی روایت را برای ما بازگو می‌کند و گاه در مقام زنی که زخم سرنوشت او را از پا انداخته است. بااین‌حال این زخم ترمیم‌ناپذیر که هر لحظه امکان سرریزی‌اش است، در همه‌ روایت‌ها مشهود است. گویی هوای شرجی و دم‌گرفته‌ جنوب و شعله‌ سوزان عطش‌ها و میل‌های فروخورده‌ جوانان و مردم محصور در آن خاک، آنها را هر دم و هر لحظه، هرجا که باشند، به خود فرامی‌خواندشان و رهایی از آنجا خواب و خیالی بیش نیست.

آمیخته به بوی ادویه‌ها مریم منوچهری

این پیوستگی و جدایی‌ناپذیری ذاتی و نهادی امر واقعی و امر خیالی که نبض تک‌‌تک داستان‌ها را به دست خود گرفته است، توصیفات داستان‌ها را از لحاظ مضمون غالب روایت‌ها، تأثیرگذار کرده است. به این معنی که همگام با پیشروی داستان‌ها و مشاهدات و توضیحات گاه طولانی راوی از جنوب، درمی‌یابیم که همه‌ این تلاش‌ها برای بازنمایی خاطره‌ ازکف‌رفته، تنها به منظور ته‌نشین‌شدن آن برای روایتی تمام‌وکمال است؛ گویی تنها با شرح و تعریف همه‌ احساسات ازدست‌رفته است که خواننده می‌تواند بُعد دیگر زمان را ببیند و به‌نوعی از آن فراتر رود. والری در مقاله‌ شعر ناب می‌نویسد: «... در قدرت ما نیست که به ‌دلخواه از این جهان احساسی که گاهی به‌ واسطه‌ی رؤیاها می‌شناسیم‌شان، وارد و خارج شویم. دربرمان گرفته است و دربرش گرفته‌ایم، یعنی هیچ ابزار تأثیرگذاری بر آن را نداریم تا بتوانیم تغییرش دهیم و از طرف دیگر، قادر نیست که در جهان بیرونی، با قدرت والای کنش ما همزیستی کند». یعنی باید میان دو جهان مقابل یکدیگر پرده‌ای حائل کنیم که میان درهم‌روی احساسات، یکی‌شان بر ما غالب نشود». 

از این دیدگاه گاهی تلاش نویسنده به ثمر می‌نشیند و گاهی مغلوب شرح وقایع می‌شود. از طرف دیگر واقعیت یک داستان از روابط متقابل میان کلمه و فرم شکل می‌گیرد و وقتی یکی‌شان گم شود، دیگری قادر به ادامه نیست. شاید بتوانیم تلاش نویسنده را با آهنگ‌سازی مقایسه کنیم که از میان شلوغی صداها، چند نت منحصربه‌فرد را بازمی‌شناسد ولی قادر نیست تمامشان را در کلیتی پیوسته و همگام با یکدیگر تلفیق کند. بااین‌حال به دلیل مضمون‌های بومی داستان‌ها و آشنایی خوب نویسنده با آن خطه، از اطناب متن دلزده نمی‌شویم و یک‌نفس آنها را از نظر می‌گذرانیم.

در داستان دوم کتاب که همنام یکدیگر هستند، می‌خوانیم: «معاذ! خیلی‌وقت‌ها به تو فکر می‌کنم و به قاهره. و در رنج غرق می‌شوم. در رنج و دلتنگی. اما من انتخاب کرده‌ام با پاهایم زندگی کنم. حتی اگر تو بخواهی انتخاب‌کننده‌ی ابدی قلب باشی ولی من می‌خواهم به پاهایم اقتدا کنم. به جایی که قرار می‌گیرند و قفل می‌شوند روی زمین. باید بروم جنوب، بروم اهواز. روی پل‌های زیاد شهر بایستم و به کارون نگاه کنم و یک دل سیر به صدای حرف‌زدن عابرهای عرب‌زبانش گوش دهم...». این داستان روایتگر دو زوج عاشقی است که در قاهره با یکدیگر زندگی می‌کنند و زن بعد از مدتی تصمیم می‌گیرد که قاهره را به مقصد تهران ترک کند و معاذ را برای همیشه ترک گوید، زیرا «فهمیدم که کلمات عربی به قشنگی مرا گیر می‌اندازند اما این کلمات فارسی‌اند که مرا نجات می‌دهند. تو تهران را ندیده‌ای. توی این شهر باید یک چیزی باشد که نجاتت دهد».

در داستان پنجم کتاب به نام «کافه‌ی حاج‌رئیس»، روایتی ناپیوسته از دو دلداده را می‌خوانیم که به کافه‌ای در بوشهر می‌آیند تا پسر از راوی خواستگاری کند. این روایت اول است. در روایت دوم هم که راوی تغییر نکرده، بعد از یک سال دوباره وارد همان کافه می‌شود، ولی این‌بار بدون پسر. زیرا بعد از ازدواجشان، در یکی از اطفای حریق‌ها، بعد از نجات جان مردم در آتش سوخت. «... از زیر طاقی نازک رد می‌شوم و دورترین جا را انتخاب می‌کنم. می‌نشینم روی یکی از چهارپایه‌ها. زمان هیولاست و بهترین مصداق برای سرعت برق و باد. از آن دفعه هنوز یک سال هم نگذشته. اردیبهشت نودوشش که از راه برسد، می‌شود یک سال که با هم آمدیم این‌جا. دوست دارم زمان برگردد عقب. برگردم به اردیبهشت پارسال. به وقتی که خوشبختی بلد بود کنارم بنشیند».

................ هر روز با کتاب ..............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...