هردو قربانی عشق‌هایی ناکام‌اند و سال‌های متمادی را وقف فرار از گذشته و ساختن مسیرهای تازه در زندگی کرده‌اند... عشق بی‌غل‌وغش نوریه... شور و عصیان‌گری جوانی... بودا برای آنها انگار تجسم قرن‌های زیسته در افغانستان است. نماینده‌ انسان افغانستانی که در گذر تاریخ رفت‌وآمدها را به چشم دیده و ناملایمات را به گرده کشیده، جنگ‌ها را از سر گذرانده و مرگ‌های بی‌شمار دیده است


زندگی پس از «بودا»ی بامیان... | سازندگی


تکرار تجارب فاجعه‌بار حاصلِ نسیانی است که ملت‌ها در طول تاریخ گرفتار آن می‌شوند؛ برای ملتی که عبرت برایش معنا ببازد، وقایع تلخ بارهاوبارها رخ می‌دهند و کلیشه‌ ضعف حافظه‌ تاریخی، عینیت می‌یابد. اما چه در ذهن جمعیِ یک ملت می‌گذرد که برآیندش چنین سطحی از فراموشی است؟ نسل‌های مختلف در برابر این فراموشی چه واکنشی نشان می‌دهند؟ آیا به نسیان دامن می‌زنند یا درصدد یادآوری مدام فجایع‌اند؟ این پرسشی است که عتیق رحیمی [Atiq rahimi] در آثارش همواره طرح می‌کند؛ اینکه آدم‌ها در میانه‌ سیلاب بی‌امان و بی‌پایان بلایا، خود را کجا می‌بینند؟ آیا در میان اولویت‌های حیاتی‌شان جایی برای حفظ رویدادهای جمعی و فردی، وجود دارد؟ او در آخرین رمانش «سقاها» [Les porteurs d'eau] دریچه‌هایی از دو جهان متفاوت به روی این مسأله می‌گشاید.

عتیق رحیمی [Atiq rahimi] سقاها» [Les porteurs d'eau]

تُم-تمیم- و یوسف، دو شخصیت کلیدی رمان هر یک مسیری جداگانه را برای کاوش در گذشته و یافتن ضعف‌ها و قوت‌های حافظه جمعی طی می‌کنند. آنها اگرچه در برخی پس‌زمینه‌های فرهنگی متفاوتند، اما در بسیاری از ویژگی‌های شخصیتی شبیه هم‌اند. حتی مکان‌ها و موقعیت‌ها برای هردو در هربخش از روایت به‌شکلی یکسان توصیف می‌شود. هردو قربانی عشق‌هایی ناکام‌اند و سال‌های متمادی را وقف فرار از گذشته و ساختن مسیرهای تازه در زندگی کرده‌اند. درواقع هردو غریب‌اند؛ یکی در غربت و دیگری در وطن. تم در بیست‌سالگی جلای وطن کرده و سال‌ها کوشیده تا در کشوری اروپایی شکلی متفاوت از زندگی را تجربه کند. ازدواج کرده و حالا صاحب دختر جوانی است. یوسف در وطن مانده و با سقایی روزگار می‌گذراند و در تب محبوبش که همسر برادری است که به او سپرده شده، می‌سوزد. هردو حالا در میانه‌ی جنگی که دامن‌گیر موطن‌شان شده، ناآرام و بی‌قرارند. خواب‌هایشان با کابوس درآمیخته و بیداری‌شان با اوهام همراه است. مدام چنگ به چیزی می‌زنند تا از این تعلیق و عدم تعادل ذهن رهایی یابند.

آنچه فکر هردوی این شخصیت‌ها را برمی‌آشوبد، پرت‌شدن به گذشته است. تصاویری که زنده و پویا پیش چشم آنهاست و رهایشان نمی‌کند. برای تم مواجهه‌ با پل‌های تداعی گذشته، از جمله تابلوها، عکس‌ها و برخی آدم‌ها، تمامی آنچه را که طی سال‌ها بر او رفته، زنده می‌کند. برای یوسف زن برادری که سرپرستی‌اش پس از رفتن برادر به او سپرده شده، احیاگر روزهای دورودراز از دست‌رفته است. روزهایی که برای تم تغزل ناب پدربزرگ و عشق بی‌غل‌وغش نوریه را به‌خاطر می‌آورد و برای یوسف شور و عصیان‌گری جوانی را که تاب ایستادن در برابر سنن خشک و سخت‌گیر را احیا می‌کند.

اما هردو در آغاز مقابل این هجوم بی‌امان گذشته می‌ایستند. تم برای خود دستاوردهای کنونی‌اش را پررنگ‌تر جلوه می‌دهد. یوسف اسارت امروزی را حاصل همان گذشته پررنج و عذاب تعریف می‌کند. چه حاصل از آن روزها که تم همچون پرنده‌ شب‌بیداری بود که یک چشم باز برای پاییدن دنیا و یک چشم بسته برای چرت‌زدن داشت و هوشیاری و طبع شعر و عرفان را یک‌جا با خود همراه کرده بود؟ چه فایده از آن زمان که یوسف شم یافتن مسیرهای تازه برای آب داشت و فکر می‌کرد چقدر قوت این غریزه می‌تواند زندگی او و همشهری‌های تشنه‌اش را زیرورو کند و نکرد؟ به همین‌خاطر است که واکنش اولیه‌ هردو به گذشته، تلاش برای نسیانی است که آنها را به آغوش همین پایداری نیم‌بندِ اکنونی و این‌جایی بازگرداند. اما دست تاریخ قدرتمندتر از آ‌نهاست.

انفجار مجسمه‌ بودا در بامیان، گویی همان بزنگاه تاریخی است که دوباره با شدت و قدرت بیشتر آنها را به دامان گذشته می‌اندازد. بودا برای آنها انگار تجسم قرن‌های زیسته در افغانستان است. نماینده‌ انسان افغانستانی که در گذر تاریخ رفت‌وآمدها را به چشم دیده و ناملایمات را به گرده کشیده، جنگ‌ها را از سر گذرانده و مرگ‌های بی‌شمار دیده است. حالا این نظاره‌گر بینا و شنوا از بین می‌رود. این شکل از نابودی برای مجسمه‌ بودا، به‌راحتی در ذهن تم و یوسف قابل حل نیست. گویی بودا وقتی منفجر می‌شود اجزای تنش تمامی بامیان و افغانستان را دربرمی‌گیرد. هیچ‌کس نیست که از غبار تن او مصون باشد. ذرات مجسمه‌ بودا نه‌تنها او را، که همه‌ تاریخ را در هوای افغانستان پخش می‌کنند. دیگر کسی نمی‌تواند حرف از فراموشی و دفن گذشته بزند.

تم و یوسف نماینده‌ انسان‌های گرفتارآمده در گرداب تاریخ‌اند. دست‌وپازدن برای فراموشی نتیجه‌ عکس برای‌شان دارد. گویی دستی قدرقدرت آنها را در مسیر یادآوری گذشته و تکرار آن نگه می‌دارد. آنها بخشی از همان حافظه‌ جمعی‌اند که به مرور خاطره خو نگرفته و از این‌رو ناگزیر به تجربه‌ مکرر آن است تا در خود حک و ضبطش کند. از منظر عتیق رحیمی همیشه در ذهن پویای بشریت سازوکاری برای یادآوری آنچه بر او رفته وجود دارد تا برایش تجربه‌ای جمعی بسازد و به پشتوانه‌ آن با وقایع پیش رو مواجه شود. گرچه در این میان گویا نیروی لجوجی نیز در کار است تا موجبات تکرار مصیبت‌های گذشته را فراهم آورد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...