متاستاز رنج | شرق


هاکان گوندای [Hakan Günday] یکی از موفق‌ترین نویسندگان ادبیات حال حاضر جهان است. این نویسنده ترک‌زبان در سال ١٩٧۶ در جزیره رودس یونان به دنیا آمد و زندگی پر‌فراز‌ونشیب و سفر به کشورهای مختلف از او نویسنده‌ای ساخت که نسبت به اطرافش بی‌توجه نباشد. گوندای هدف مشخصی را دنبال می‌کند و در هر اثر به سمت یکی از دغدغه‌های بشر می‌رود. از گوندای تاکنون آثار موفقی به انتشار رسیده است که رمان «داها» [Daha] یکی از آنهاست.

خلاصه کتاب معرفی داها» [Daha] هاکان گوندای [Hakan Günday]

برخلاف نام‌های آشنای نویسندگان ترک‌زبان که به زبان فارسی هم آثارشان بسیار ترجمه شده و معمولا در مرکز توجه جهانی هستند مانند اورهان پاموک، عزیز نسین، احمد آلتان و...، گوندای از مرکز توجه گریزان است. تا سال‌ها بعد از انتشار اثر موفقش یعنی «کینیاس و کایرا» (این رمان توسط عارف جمشیدی به فارسی ترجمه شده و نشر ثالث آن را منتشر کرده است) با هیچ رسانه‌ای مصاحبه نکرد و رمانش «کینیاس و کایرا» را به‌طور زیرزمینی منتشر کرد؛ اما آثار و دستاوردهایش به‌هیچ‌وجه مانند شخصیت خودش نیست. چیزی که او می‌نویسد زدن به دل حادثه است. شخصیت‌هایی که او می‌سازد متفاوت هستند و حرکت آنها مانند یک چرخ‌دنده در قامت کل است که اگر او نچرخد زمان و حرکت جهان می‌ایستد.

قصه و نوع روایت گوندای شبیه کسی نیست و او تلاش دارد تا در هر اثرش امضای روایت و قصه‌گویی‌اش را در پایان کتاب بنشاند. در کارنامه ادبی هاکان گوندای آثار موفقی انتشار یافته که می‌توان فیلم‌نامه‌های جالب‌توجه‌اش را هم به این فهرست اضافه کرد. با این حال، گوندای در جهان ادبیات به‌ واسطه انتشار «داها» شناخته‌تر شد. رمانی که گوندای برای آن موفق به دریافت جایزه‌ مدیسی در سال ۲۰۱۵ شد و اسم خودش را در ردیف نویسندگان بزرگی چون میلان کوندرا، فیلیپ راث، خولیو کورتاسار و اومبرتو اکو قرار داد.

رمان «داها»، درباره پسر نوجوانی به نام «غازا» است که پدرش یکی از قاچاقچیان معروف انسان در ترکیه است؛ او به‌ اجبار در این کار با پدرش همراه می‌شود و به‌نوعی قصه و مشکلات او شروع می‌شود. کاری که گوندای در این اثر می‌کند همانند رمان «کینیاس و کایرا» سعی در ارتباط بین اقوام جهانی دارد. ترکیه سال‌هاست که به سکوی پرتابی برای مهاجرین تبدیل شده و به‌عنوان شاهراه اصلی برای رسیدن به اروپا هدف مهاجرین قرار گرفته است. این رمان چهار فصل دارد که هر فصل با عنوانی از یک تکنیک از چهار تکنیک اصلی نقاشی در دوران رنسانس نام‌گذاری شده است. این چهار تکنیک که «اسفوماتو»، «کانگیاته»، «کیاروسکورو» و «یونیون» نام دارد در ارتباط تکنیکی و مفهومی با فصل مورد نظر است. هر‌کدام از این تکنیک‌ها یک شاخصه اصلی دارد که همان سبب می‌شود که فصول رمان شکل بگیرد و یک تصویر کلی برای مخاطب پدید آورد.

فصل اول یا «اسفوماتو» شروع رمان «داها» است. در ابتدای این فصل، توضیحی که درباره تکنیک نقاشی دوران رنسانس آمده نوشته شده است: «رنگ‌ها در آن به‌صورت بخار درمی‌آمیزند و کنتراست‌ها ناپدید می‌شوند و سایه‌ای مه‌آلود شکل می‌گیرد، این تکنیک برای گذر از روشنایی به تاریکی استفاده می‌شود».

غازا همان‌طور که گفته شد همراه پدرش می‌شود تا به او در قاچاق‌کردن انسان‌ها کمک کند. آنچه ما در این فصل می‌خوانیم مواجه‌شدن با دو شخصیت متفاوت است. شخصیت مثبت و منفی‌ای که با اشاره بههمان تکنیک «اسفوماتو»، غازا را از شخصیت مثبت به منفی قوس می‌دهد. این اتفاق و حرکت شخصیت به‌ واسطه قصه‌ای جذاب شکل می‌گیرد. ما می‌خوانیم که او در کنار تنفری که از کار پدرش دارد چگونه به درون منجلاب شغل پدرش فرومی‌رود و گذشته خودش را فراموش می‌کند؛ اما این قوس شخصیت چنان بدون مرز اعمال می‌شود که پذیرفتن چنین شخصیتی را برای مخاطب سخت می‌کند. این سخت‌پذیرفتن ریشه در همان پیرنگ جاندار و دقیق هاکان گوندای دارد.

در فصل دوم یا «کانگیاته» این‌طور عنوان می‌شود: «هنگام سایه‌زنی در صورت نرسیدن به یک پرده روشن‌تر یا تیره‌تر، به عمد یا دلخواه از رنگ دیگری استفاده می‌شود. نوعی تغییر رنگ ناگهانی». تغییر رنگ ناگهانی یا تغییر مسیر ناگهانی. غازا در فصل اول برای مخاطب دوست‌داشتنی می‌شود. پسری باهوش و با‌استعداد که می‌فهمد رفتن به جهان ترسناک و گرفتن خوی ددمنشانه سخت‌تر از شریف زندگی‌کردن است. فصل اول با یک حادثه پایان می‌یابد و به‌کلی مسیر زندگی غازا دگرگون می‌شود. در فصل دوم، غازا به یک دارالتأدیب می‌رود تا درس بخواند و به دنبال هدفش برود. دیگر خبری از قاچاق انسان نیست. او اما همچنان به گذشته‌اش می‌رود و در نهایت به‌ واسطه مصرف نوعی دارو به نام «سولفات مورفین سعی می‌کند خاطرات گذشته‌اش را به درون یک صندوق بریزد. با اینکه همه‌چیز در این فصل برای غازا به‌خوبی جلو می‌رود، اما در نهایت این تغییر ناگهانی در فصل سبب می‌شود که غازا وارد بعد دیگری از زندگی‌اش شود، یعنی تیمارستان.

در فصل سوم یا «کیاروسکورو» این‌طور بیان می‌شود: «به منظور تأکید در تضاد بین سایه و روشنایی، ایجاد حالتی سه‌بعدی سعی در حجیم‌تر جلوه‌دادن دارد» حالات انتزاعی یا سه‌بعدی کردن شخصیت. هاکان گوندای با قراردادن علت‌هایی مشخص شخصیت داستانش را گرفتار روان‌پریشی و فرستادن به حالات انتزاعی می‌کند. هرچه جلوتر می‌رویم، ریشه‌ای که غازا در درونش در حال رشد است بیشتر خودنمایی می‌کند. غازا در فصل سوم، شکل مهاجرینی را می‌گیرد که می‌خواهد از سرزمین ذهنشان مهاجرت کند به یک جای دور. عنوان این کتاب «داها» نام دارد. داها، در معنای نزدیک «بیشتر» به فارسی ترجمه می‌شود. در فصل اول غازا این کلمه را خیلی زیاد از زبان مهاجرین می‌شنویم. مهاجران از کلمه «داها» در مواقع گرسنگی و تشنگی استفاده می‌کنند و طلب تقاضای بیشتر دارند. این فصل شخصیت رمان، غازا را با خودش روبه‌رو می‌کند و از خودش بیشتر می‌خواهد.

فصل چهارم یا «یونیون» اشاره به چهارمین تکنیک اصلی نقاشی در دوران رنسانس دارد: «مانند اسفوماتو رنگ‌ها بخار می‌شود. با این تفاوت رنگ‌ها و تن‌هایی که استفاده شده‌اند، روشن و براق‌تر هستند».

ریشه تمام آنچه که زندگی غازا را تغییر می‌دهد، فصل اول است. در فصل اول، غازا با یکی از مهاجرین افغان دوست می‌شود. گرچه به او ظلم می‌شود، اما غازا او را در ذهن دارد. در فصل چهارم همانند این تکنیک نقاشی همه چیز به سمت روشن‌تر‌شدن پیش می‌رود. غازا همان‌طور که گفته شد، مانند یک مهاجر رانده‌شده از گذشته و درونش به افغانستان می‌رود. دایره تسلسل می‌چرخد و فصل چهارم رمان «داها» ادامه‌ای می‌شود بر فصل اول.

یکی از تکنیک‌های مهم که ادبیات را به نقاشی متصل می‌کند، «اکفراسیس» نام دارد. اکفراسیس، به‌نوعی توصیف دقیق یک نقاشی است که اغلب به صورت شعر نو نوشته می‌شود و یک نقاشی را با موضوعی مرتبط جزء‌به‌جزء بیان می‌کند. هاکان گوندای از این تکنیک در شیوه دیگر آن استفاده کرده است. به‌طور کلی رمان چهار فصل دارد، اما حرکت شخصیت در نقاط ثابتی رخ می‌دهد. فصل اول بر روی کشتی، فصل دوم مدرسه و دانشگاه، فصل سوم تیمارستان و فصل چهارم در افغانستان طی یک عملیات. آن چیزی که مخاطب با آن روبه‌رو می‌شود، چهار پرتره است. پرتره‌هایی از غازا که به صورت بیرونی ما را به جهان متصل می‌کند. غازا، نماینده رنج‌های بشر است و روند قصه‌گویی این مدعا را تقویت می‌کند. ساختن این تصاویر همراه است با تعداد بسیاری خرده‌روایت و البته علت و معلول‌های بی‌شمار که در پس یکدیگر مخاطب را با کشف و شهود روبه‌رو می‌کند. سیر اتفاقاتی که برای غازا رخ می‌دهد و البته نمادسازی‌هایی که نویسنده با هوشمندی در چهار فصل تقسیم می‌کند، از ارکان مهم این رمان است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...